ژوئن 18, 2019
«مبارزه ی مسالمت آمیز: از تاکتیک تا ایدئولوژی»، نگاهی انتقادی به تجربه ی یک تاکتیک در جریان جنبش سبز
دموکراسی مشارکتی نیاز به حضور تشکل های مردمی در هیأت سازمانی، صنفی، سندیکایی، شورایی، حزبی و انجمن های مردم پایه دارد. این مشارکت های مداوم، ساخت قدرت مردمی را تضمین می کند. در این میان «شوراها» مهمترین جلوه ی مشارکت همه ی توده ها در عرصه ی عمومی هستند. نهادهای مردمی در چنین دموکراسی ای می توانند دو مشخصه را توأمان داشته باشند: هم هدف باشند و هم ابزار. آنها هدفاند برای دوره گذار و وسیلهاند برای گذار و حرکت به سوی سوسیالیسم و بالاخره باز هدف اند برای مراحل اجتماعی عالی تر.
مبارزه ی مسالمت آمیز: از تاکتیک تا ایدئولوژی
نگاهی انتقادی به تجربه ی یک تاکتیک در جریان جنبش سبز
1. جنبش سبز در زمان حیاتش به «جنبش سکوت» شهره شد. این به واسطه ی هژمونی ایده ی «مبارزه مسالمت آمیز» با مصداق «تجمعات سکوت» بود. در این دوره بود که نام های گاندی و ماندلا به عنوان سمبل های «مبارزه مسالمت آمیز» برجسته شد و به واسطه ی آن هر شکلی از مقابله، توسل به «خشونت» معنا و تقبیح میشد و اين معنا «توسل به خشونت» فعلی معرفی می شد از ناحیه ی بدخواهانِ جنبش، که به نامِ آن در پي مقاصد دیگری هستند، سز ميزند و یا واکنشِ غلط حاضران در جنبش به ابراز و بهانهاي براي بهره برداری بدل ميشود و از جانب حاکمیت دستاويزي برای معرفی جنبش به عنوان یک حرکتِ آشوب طلبانه ی برهم زننده ی امنیت اجتماعی، قرار گیرد. اما واقعیت این بود که جنبش به اعتبار هژمونیک شدن این ایده، دچار انشعابی درون خود شد اين انشعاب ناشی از اعتراض بخش قابل توجهی از حاضران كه مسالمت جویی براي آنها فضیلتی ازلی-ابدی بود و توأمان از خشونت ورزی به عنوان رذیلتی ازلی-ابدی ياد ميشد، سرچشمه مي گرفت. اگر خواسته باشیم چالش مذکور را با زبان و ادبیات مبارزاتی صورتبندی کنیم، موضوع عبارت بود از:
مبارزه مسالمت آمیز/ خشونت ورزانه: هم استراتژی و هم تاکتیک یا صرفا تاکتیک؟
2. این بحران از آنجایی رخ نمود که تلاش شد پویایی واقعیت و ضرورت مواجه هی پویا با آن، در هیأت یک دوگانه ی «خیر-شر» به نحوی غیرواقعی صورتبندی شود. تداوم این دوگانه ها در شکل هایی دیگر («انقلاب یا اصلاح»، «حزب یا شبکه ی اجتماعی»، «طبقه متوسط یا طبقه کارگر») رفته رفته جنبش سبز را به حرکتِ اجتماعی نحیفی به سرکردگی اصلاح طلبان بدل کرد که عاری از آن انرژی اجتماعی خواهان تغییرات بنیادینِ تابستان 1388 بود.
ظاهر شدن هر از چندگاه این دوگانه ها البته مختص به آن زمان نبود و به وفور میتوان در تاریخ مبارزات جنبشهای مختلف از آنها سراغ گرفت. در نمونه های اخیر بسیار تلاش شد تا از جانب اصلاح طلبان جنبش سبز به عنوان «جنبشی نجیب» به واسطه ی محوریت «طبقه ی متوسط با فرهنگِ» انقلاب به بالانشین (در بیان «سعید حجاریان») معرفی شود که قابل قیاس با «شورش {نانجیب} دی ماه» به واسطه ی محوریت «فرودستان بی فرهنگِ» انقلاب به پایین نشین، نیست و اگر حاکمیت با آن از در تعامل درآمده بود کار به موردی همچون «دی ماه» نمی کشید!!!
3. چگوارا در مقاله ای با نام«جنگ چریکی، یک روش» با آوردن نقل قولی از مارتیین اعتقاد خود را به این گزاره که «جنگ چریکی تنها راه رهایی تودهه ای ستم کشیده است» اعلام میدارد. نقل قول مذکور به این شرح است:
«آن کس که آتش جنگ را در کشوری که میتوان در آن از جنگ اجتناب کرد برمی افروزد، تبهکار است و همینطور آن کس که در کشوری که در آن نمی توان از جنگ اجتناب ورزید، نمی تواند جنگ برافروزد نیز تبهکار است.»
این گزاره میکوشد تا سیالیت معنای یک موضوع («جنگ افروزی») را در دو موقعیت متفاوت نشان دهد. این شکل از مواجهه البته که می تواند ما را از درغلطیدن به اسطوره های دوگانه برهاند اما چالش جدیدی را پیشروی مان میگذارد که عبارت است از «باز بودن امکان تفسیر» امکان/عدم امکان اجتناب از جنگ. اصلاح طلبانِ فرصت طلب برای از کف ندادن موقعیت خود میکوشند دائما هر وضعیتی را قابل اجتناب از ضرورت انقلاب صورتبندی کنند؛ همچنان که گرفتارانِ بیماری کودکی چپ روی هم اندک بروز و ظهور نشانه های بحران را در حکم غیرقابل اجتناب بودن انقلاب ارزیابی میکنند. با این تفاسیر اگر سراغ به دست دادن تحلیل مشخص از شرایط مشخص امروز ایران برویم، به نظر میرسد که باید در مواجهه با رویارویی جنبشهای اجتماعی با سرکوب حاکمیت، بکوشیم ظرفیتها و محدودیتهای استفاده از هر دو روش (مسالمت جویانه/خشونت ورزانه) را نشان دهیم و به شیوهای صلب و فرمول بندی شده ناگزیری تمسک به یک روش برای همیشه را توصیه نکنیم.
اگر خشونت ورزی در دی ماه 1396 میتواند حاکمیت را متوجه ی عزم جدی معترضان کند، توأمان میتواند این خیزش بی بهره از سازمانمندی های کارآمد را به سبب هزینه های احتمالی ناشی از ابراز خشونت در چنین موقعیتی، ترس خورده، موقتی و بیشتر از یک جنبش مترقی بدل به عصیانی کور و مرتجع کند. اگر مسالمت جویی در خرداد 1388 میتواند جذب کننده ی ظرفیت گسترده ای از بدنه ی اجتماعی برای حضور در یک جنبش اجتماعی باشد، به همان اندازه می تواند مستعد درانداختن جنبش به سازشگری و عقب نشینی از پرنسیب های رادیکالاش باشد.
4. چه گوارا: «جانور بیرحم فقط زمانی روحیه اش را از دست میدهد که قویتر از خودش او را تعقیب بکند»
ژیلبر آشکار: «زمانی که جانور بیرحم از مخلوقی ضعیفتر از خویش زخمی خونین میخورد، تنها وحشی تر میشود.»
این دو نقل قول نشان میدهد که اگر حاکمیت برای ما حکم «جانور بیرحم» را داشته باشد، برای استفاده از ابزار مسالمت جویانه یا خشونت ورزانه برای مقابله با آن، باید به این نکته واقف باشیم که در مقام یک موجود قویتر از خودش مشغول ضربه زدن به آنیم یا در قالب موجودی ضعیف تر؟ به عبارتی ارزیابی وزن و جایگاه سیاسی جنبشی که خود را متعلق به آن می دانیم در قیاس با درک و دریافتی که از حاکمیت مستقر داریم در انتخاب ابزار مبارزه در لحظه ای تعیین کننده است.
باید تأکید کنیم که زخم خوردن جانور بیرحم از مجموعه ای از مخلوقات ضعیفتر از خودش، میتواند طی یک فرآیند از آن موجودی ضعیف بسازد که مستعد از دست دادن روحیه اش در برابر دریافت ضربه ی نهایی از جانب یک موجود قویتر از خودش است. شاید تمرکز بر تجربه ی مواجه هی جنبش چریکی با حکومت پهلوی را بتوان مصداقی از این موضوع گرفت. چریکها در مقام مخلوقی ضعیف در برابر ژاندارم منطقه شروع به ضربه زدن به آن کردند و این امر موجب وحشی شدن جانور بیرحم و دریدن چریکها شد. زخم های برجا مانده روی تنِ موجود وحشی از پسِ حملات چریکها، ظرف جانور بیرحم پهلوی را در دو سال آخر حیاتش، به موجود ضعیفی بدل کرده بود که آماده ی دریافت ضربه ی نهایی بود.
5. همه ی آنچه در این چند سطر از آن سخن رفت تنها و تنها ناظر است بر ضرورت درک نسبت پیچیده ی مابین استراتژی و تاکتیک در جنبش، تا آن حد که شاید باید اساسا تفکیک مابین آنها را هم در هیأت شکلی از تن دادن به دوگانه انگاری های غیرواقعی نفی کنیم.
اگر ما تاکتیک را وسیله ای برای تحقق اهداف مقرر شده از سوی گروه های کنشگر، به عنوان حلقهای پیونددهنده میان غایت نهایی (سوسیالیسم) و واقعیت، تعیین کنیم، آنگاه، بسته به اینکه آیا آن غایت نهایی به منزله ی افقی درونِ واقعیت اجتماعی موجود مقوله بندی میشود یا ورای آن، تمایزهای بنیادینی سرمیزنند. از آنجا که غایت نهایی نه به عنوان یوتوپیا، بلکه به عنوان واقعیتی که باید بدان دست یافت (امکان پذیری سوسیالیسم)، دسته بندی شده است، برنهادنِ غایتِ نهایی در واری امتیازِ بالفعل و کنونی نه به معنای انتزاع از واقعیت یا تلاش برای تحمیل آرمان هایی معین بر واقعیت (برخورد ذهنی)، بلکه پیش از هر چیز به معنای شناخت و استحاله ی آن نیروهایی به قالب عمل است که در درونِ واقعیتِ اجتماعی اثر گذارند-یعنی همان نیروهایی که جهت گیری شان معطوف به تحققِ غایت نهایی (سوسیالیسم) است. بدون چنین شناختی، تاکتیک هر جریانِ مترقی چپ، بی هیچ هدف و جهتی، میان یک رئالپولتیک فاقد آرمان (شرکت گاه و بیگاه در انتخابات با توجیه جلوگیری از بدتر شدن وضعیت برای مثال) و یک ایدئولوژی فاقد محتوای واقعی نوسان میکند. پیکار طبقاتی در آنِ واحد هم خودِ هدف گذاری است و هم تحقق آن. این فرآیند، وسیله ای نیست که معنا و ارزشش را با معیارِ هدفی فراتررونده از این وسیله بسنجیم، بلکه شکل جدیدی از تشریحِ جامعه یوتوپیایی است، آن هم به شیوهای گام به گام و مرحله به مرحله. این به معنای قدم نهادن درون واقعیت اجتماعی بالفعل است. سوسیالیسم جنبش اکنون و اینجاست. در حالی که روی زمین سرمایه داری جمهوری اسلامی ایستاده ایم، میخواهیم آن را بسازیم.
6. باری اکنون شاید راهکار سوسیالیستی هرچه بیشتر معنادار بنماید:
«دموکراسی مشارکتی نیاز به حضور تشکل های مردمی در هیأت سازمانی، صنفی، سندیکایی، شورایی، حزبی و انجمن های مردم پایه دارد. این مشارکت های مداوم، ساخت قدرت مردمی را تضمین می کند. در این میان «شوراها» مهمترین جلوه ی مشارکت همه ی توده ها در عرصه ی عمومی هستند. نهادهای مردمی در چنین دموکراسی ای می توانند دو مشخصه را توأمان داشته باشند: هم هدف باشند و هم ابزار. آنها هدفاند برای دوره گذار و وسیلهاند برای گذار و حرکت به سوی سوسیالیسم و بالاخره باز هدف اند برای مراحل اجتماعی عالی تر.»
——————————————————————