مه 3, 2020
مقاله رسیده: “نظریهی مارکسی توسعه و وابستگی نامتقارن” / به مناسبت بزرگداشت دکتر فریبرز رئیس دانا / مهران زنگنه
دکتر رئیس دانا در ایران یکی از اولین کسانی است که به این نظرات (نظریات غیر ارتدکس «توسعه و وابستگی») از طریق ترجمه، تالیف و غیره پرداخته است. تلاشهای او همچون تلاشهای دیگران در سایر حوزهها اما منجر به شکلگیری یک «مکتب» و تحقیقی جدی در ایران (چه در سطح آکادمیک و چه در سطح سیاسی) نشده است، به قسمی که دستاوردی نظری-عملی و سهمی در دکلونیالیتی شناختشناسانه داشته باشد.
بزرگداشت فریبرز رئیس دانا
نظریهی مارکسی توسعه و وابستگی نامتقارن
مهران زنگنه
به یکی از گزارههای نظریهی توسعهی مارکس بواسطهی استعاره او در مقدمهی سرمایه میتوان نزدیک شد، آنجا که اعلام میکند: آنچه خواننده پیش رو دارد، سرنوشت (یا داستان) خود اوست. مخاطب به طور بلاواسطه خوانندهی آلمانی است. مارکس اگر چه در کاپیتال به آنچه در انگلیس بدل به واقعیت شده بود، به عنوان نمونه میپردازد، اما او نه جامعهی انگلیس در شکل بلاواسطهی آن، بلکه شیوهی تولید سرمایهداری (تمامیت مشخص نظری) را تحلیل میکند. به این اعتبار است که میتواند به آلمانیها نیز بگوید: این سرنوشت توست که …. و گفته قابل تعمیم. مارکس اما در کاپیتال به روند توسعه و شکل مشخص آن (یعنی اشکال تحقق سرمایهداری) به معنای اخص و بنابراین به چگونی روند تحقق «سرنوشتی» نمیپردازد که از آن حرف میزند.
بر حسب خود مارکس، میتوان گفت در واقع برای او در کاپیتال درجهی انکشاف آنتاگونیسمها و شکل مشخص آنان در جامعه موضوع کار نیستند، بلکه آن قوانین و گرایشاتی که ضرورتها را در جامعه به نمایش مینهند، موضوع تحقیق او هستند. آن قوانینی که از آنان آنتاگونیسمها و تغییر شکل مشخص جوامع یا «توسعه» ناشی میشوند. بدین ترتیب میتوان گفت موضوع نظریهی توسعه بررسی آنتاگونیسمها و شکل مشخصی است که جامعه بواسطه آنان بر بستر زمان و مکان به خود گرفته است و میگیرد.
از این نگاه نتیجه میشود: در واقع مارکس «مقدمه»ی بررسی شکل مشخص را با تحلیل و عرضهی قوانین عمومی آن ارائه کرده است. این «مقدمه»ی نظری مقدمهی تحلیل اشکال مشخص انکشاف مبتنی بر آنتاگونیسمهای مشخص، یعنی تحلیل تاریخ آنان است که الزاما «نقطهی شروع» یکسانی ندارند، و به نتایج همشکل یا یکسانی در سطح بلاواسطه در همه جا نیز منجر نمیشوند.
چند سطح تحلیل انکشاف اجتماعی در نظریهی مارکس قابل تشخیصند، دو سطح آن: ۱) سطح نظریهی تاریخ ۲) چگونگی انکشاف جامعه در سطح بلاواسطه و مشخص. اگر چه این دو در نظریهی توسعهی مارکس به یکدیگر پیوند خوردهاند، اما نمیباید آن دو را با هم یکی گرفت. در چارچوب این دریافت، اگر چه سرمایهداری فراگیر میشود و شده است، دیوار چین نمیشناسد، بورژوازی «جهان را بر اساس تصویر خود میآفریند» ، اما تازه باید خطوط مسیری ترسیم بشوند که هر جامعه طی میکند یا کرده است، تا چهرهی خاص آن و تفاوتش با جوامع دیگر قابل تشخیص بشود. به عبارت دیگر انکشاف و سلطهی روابط سرمایهدارانه که مارکس منجمله در مانیفست به آن اشاره میشود به معنای یکسان سازی تاریخ بلاواسطه و شکل مشخص جوامع مگر در سطح تجرید معینی نیست.
میتوان از حتی یک نگاه به تاریخ نظریات مارکسیستی در قرن گذشته نتیجه گرفت: مارکسیستهای اوائل قرن گذشته که به بررسی آنتاگونیسمها و شکل مشخص سرمایهداری در قالب نظریات امپریالیسم پرداختهاند، در واقع و در عین حال به نظریهی توسعه مارکسی پرداختهاند. از منظر این بحث باید گفت: در این نظریات در واقع چیزی به قوانین عمومی «افزوده» نشده است، بلکه شکل مشخصی ارائه شده است که سرمایهداری (یا موضوع واقعی کاپیتال) در پرتو منجمله تمرکز و تراکم سرمایه در کشورهای مختلف مرکز به خود گرفته است. طبعا این گفته به معنای آن نیست که تحلیل تغییر در نحوهی توزیع ارزش اضافه در سطح ملی و در مقیاس بینالمللی، بواسطهی شکل سازماندهی «جدید» (بنگاهها و بازارهای انحصاری)، شکل تامین مالی بنگاههای اقتصادی در پرتو ترکیب سرمایهی صنعتی و بانکی (هیلفردینگ)، دخالت عناصر فوق اقتصادی و غیره در چارچوب این نظریات قدمهای مهمی در فهم اشکال واقعی و مشخص سرمایهداری بر بستر زمان نبودهاند و نیستند، اما همهی اینها فقط و فقط تشخص نظریهی مارکسی و به نحوهی انکشاف اشکال مشخص «موضوع واقعی» کاپیتال یا توسعه میپردازند و پاره-تئوریهائی هستند که موضوع آنان سیستم بینالمللی از منظر معینی است.
ا
ین منظر، منظر اروپامرکزگرایانهای است که جهان را از منظر تغییرات در غرب سرمایهداری (مراکز اروپائی آن) مورد بررسی قرار میدهد. این نظرات بر خلاف نظر مارکس، که در خطوط کلی قابل تعمیم به هر جامعهی سرمایهداریاند، نمیتوانند به تمام جهان تعمیم داده شوند. هوبسن، هیلفردینگ و دیگران برای مثال نمیتوانند همچون مارکس بنویسند:«De te fabula narratur!» (این داستان توست …). در این روایت از سیستم جهانی (یا دقیقتر بینالمللی) جهان غیر اروپائی جز به صورت منفعل (عرضه کننده نیروی کار ارزان، مراکز تولید و عرضهی مواد خام و غیره) ارائه نشده است. به بیانی افراطی از یک سو یک فاعل مایشا (امپریالیسم) وجود دارد و از سوی دیگر پیرامون «منفعل» یا کلنیها.
صرفنظر از اشاراتی که در آثار کلونیالیستها در غرب و غیر آنان (منجمله نظرات فوق) در مورد بخش «نامرئی» جهان از منظر اروپائی یافت میشود، در دورهی مورد نظر در واقع اگر در مورد «سرنوشت» واقعی بقیهی جهان سئوال شود، حداقل در ادبیات اقتصادی جوابی پیدا نخواهد شد، گویا این بخش وجود ندارد. بعدها میتوان با مفهوم «جوامع سنتی» در چارچوب ایدئولوژیهای تک-خطی نظیر نظریهی مدرنسازی و یا جوامع ماقبل سرمایهداری، عمدتا فئودالی، در ادبیات تکخطی استالینی مواجه شد که در بهترین حالت تکرار صوری گزارههای مارکسی به شکلی مجرد هستند و چیزی در رابطه با شکل کنکرت اثرات روابط بینالمللی بر جوامع پیرامونی (و کلنیها)، نحوهی تحقق سرمایهداری و اعوجاج ساختی سرمایهداری پیرامونی، نحوهی انتقال در نهایت یک جانبهی ارزش اضافه از پیرامون به مراکز امپریالیستی و نتایج آن برای توسعه در پیرامون نمیگویند، اگر مقولهی غارت امپریالیستی (انباشت اولیه به زعم مارکس) از آنان گرفته شود. این دو دسته نظر (مدرنسازی/مارکسیسم روسی) هر دو تفاوتهای موجود در سطح جهان را با مفهوم عقبماندگی به معنای تاخیر در روند تکامل توضیح میدهند. در مارکسیسم روسی بر اساس دریافت خطی از زمان به جای ناموزونی توسعه و تبعات آن منجمله توسعهنیافتگی در پیرامون عقبماندگی گذاشته میشود. کم و بیش پس از جنگ دوم است که گویا بقیهی جهان تازه متولد شده است. آگاهی/خودآگاهی نکبت زدگان در بخش اعظم جهان به اشکال مختلف به خصوص در آمریکای لاتین، در وجه اقتصادی در قالب نظرات کینزی چپ، پربیش-سینگر، نظرات انتقادی متفاوت رادیکال فرانک، مارینی، امانوئل، امین … و ساختگرایانی نظیر فورتادو و سونکل جوانه میزند. بدین ترتیب تازه در پی جنگ جهانی دوم است که اقتصاد سیاسی و نقد آن در پیرامون در واقع «متولد» میشود و لنگان به راه میافتاد و به یک معنی با کلونیالیتی شناختشناسانه گلاویز میشود. روی دیگر آنچه از منظری اروپامرکزگرایانه تشخص نظری مارکس به اشکال مختلف در غرب است و ما تحت عنوان نظریات امپریالیسم، امپایر و غیره میشناسیم، این بار از منظر دیگری شکل میگیرد. این نظرات اما به واسطهی عدم ارتدکس بودن آنان (یعنی ناخوانائی با نظرات بیمایهی ارتدکس راست/چپ و دستگاههای سیاسی/ایدئولوژیک (دانشگاهها، احزاب سیاسی و غیره) در دو بلوک به حاشیه رانده شدهاند. مکرر دیدهایم «اگر کسی از شبکهی تفکر متعارف فراتر رود بایکوت میشود» یا تحریف میشود. خود مارکسیسم و اشکال غیر رسمی آن نیز در مقام مقایسه همین سرنوشت را داشتهاند یعنی همواره توسط این دو جریان به حاشیه رانده و تحریف شدهاند.
نظریهی مارکسی توسعه (اشکال مختلف آن) باز همچون نظریههای مختلف امپریالیسم در شکل کلاسیک آنان چیزی نیستند جز تلاش برای تشخص نظریهی عمومی توسعهی مارکس. تاریخ این نظریات را میتوان تاریخ مبارزات نظری و کسب آگاهی/خودآگاهی در پیرامون و روند دکلونیالیتی شناختشناسانه نیز تلقی نمود.
این مجموعه که به هیچ رو به لحاظ نظری متجانس نیست، امروز در پی شکست نئولیبرالیسم و بویژه شکست استراتژی تعدیل ساختی صندوق بینالمللی پول، همچون نظرات خود مارکس که در پی فروپاشی بلوک شرق و «مرگ» استالینیسم/نئواستالینیسم و تفسیر اتوریتر از او دوباره یک نوع رنسانس را تجربه میکند، باز مطرح شدهاند. همانطور که مارکس در سطح جهان «دوباره» خوانده میشود و مارکسیسم بازتعریفی مجدد را تجربه میکند، دو باره نظریههای مارکسی توسعه (در قالب نظریاتی که به مکتب «وابستگی و توسعه» در قرن گذشته مشهور شدهاند) مورد توجه قرار گرفتهاند و با پیشوند «نئو» (جدید) بازتعریف میشوند.
موضوع بنیادی از منظر انتقادی رادیکال تغییر نکرده است: صورتبندی تفاوتهای موجود در شکل انکشاف جوامع در پیرامون و مرکز یا نحوهی انکشاف سرمایهداری در پیرامون و شکل کنکرت تولید و بازتولید این شیوهی تولید و ویژگیهای آن یا در یک کلام نظریهی توسعه.
اما رویکرد، با توجه به کارکرد تاریخی یا تاریخیت هر رویکردی (گرامشی)، تغییر جدی کرده است. اگر در نظریات پیشین این توسعهی مرکز است که به طور بلاواسطه و مستقیم تعیین کننده است، با توجه به تغییرات جهان، در رویکرد جدید تعیین کننده مبارزات اجتماعی و تناسب قوا در درون هر حلقه هستند که بواسطهی نحوهی انکشاف مبارزات در مرکز و نتایج آن برای انباشت سرمایه در سطح بینالمللی فراتعیین میشوند. شکل فراتعیین کنندگی روابط بینالمللی را تناسب قوا در داخل تعیین میکند، اگر حضور مستقیم نباشد یا دخالت مستقیمی (مثلا نظامی و غیره) صورت نگیرد. به عبارت دیگر هر حلقه تاریخ خاص خود را دارد که عبارت است از تاریخ تعامل عوامل ملی و بینالمللی در سپهرآرائیهای تاریخی-طبقاتی در دورههای متفاوت. این سپهرآرائی در مقیاس جهانی (برای مثال جنگ سرد و تناسب قوای بینالمللی در آن دوره) چارچوبی را به دست میدهد که با تقرب به نیروهای درونی هر حلقه برای مثال میتوان توسعه/توسعه نیافتگی چین، کرهی جنوبی، آمریکای لاتین و ایران را توضیح داد. در این رویکرد با «جدائی» متدلوژیک دو سطح تحلیلی از یکدیگر: ۱) سطح ملی، که در آن مبارزات اجتماعی در سه وهله (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی-ایدئولوژیک) شکل حیات اجتماعی و بنابراین توسعه را تعیین میکنند. ۲) سطح بینالمللی، که مبین مبارزه بین لایههای مختلف طبقهی مسلط بر جهان بر سر رابطهی قدرت-سلطه در درون طبقهی مسلط و به این اعتبار مقام هر حلقه در سیستم بینالمللی به روابط بینالمللی (یا در نهایت نحوهی توزیع ارزش اضافی) شکل داده میشود.
پیوند عقلانی-دستگاهمند منجمله دو سطح فوق تشکیل دهندهی نظریهی توسعه مارکسی امروز است. در این بررسی رابطهی متقابل این دو سطح نظریهی توسعه از نظریات سنتی فاصله میگیرد و میتواند انباشت سرمایه (به عنوان یک روند اجتماعی و نه فقط اقتصادی-تکنیکی) در سطح ملی و بینالمللی (و رابطهی بین این دو را) توضیح بدهد.
بدین ترتیب عمدتا شرکتهای چندملیتی (فراملیتی) با روابط مالکیت و تصاحب ویژه و تقسیم کار درونی خاص (با شبکهی شرکتهای فرعی) و ترکیب مدلهای انباشت سرمایه، بویژه رویکرد به مدل پسافوردی وجه اقتصادی، دستگاههای ارتباط جمعی بینالمللی و غیره وجه ایدئولوژیک-فرهنگی، شبکهی «نامرئی» دول مرکز و پیرامون (دولت (یا دول) جهانی یا حداقل هستهی آن در نهادهای بینالمللی)، وجه سیاسی روابط سلطه بین مرکز و پیرامون و انباشت سرمایه در سطح بینالمللی را سازمان میدهند.
در حالیکه در شرکتهای چندملیتی (فراملیتی) منافع گروههای مختلف مسلط در جهان به هم پیوند میخورند و تمایز بین بورژوازی مرکز و پیرامون برداشته یا کمرنگ میشود، در دول که صرفنظر از منافع خود ویژه هر یک سازماندهی و تضمین سلطه کل طبقه و گروه هژمونیک در سطح ملی را برعهده دارند، پیوند مذکور علیرغم وجود شبکهی نامرئی «متحد» دول در حفظ سلسله مراتب دچار شکاف میشود. در این شبکه علیرغم اتحاد در حفظ فینفسهی سلسله مراتب مبارزه بر سر جایگاه هر حلقه-دولت در آن موجد سیالیت میشود. مفاهیم ایدئولوژیک (به معنای آلتوسری کلمهی) و معذب «در حال توسعه»، خردهامپریالیسم، «نیمه پیرامونی» اشاره به سیالیت یا به پدیدهی تغییر و امکان تغییر در سلسله مراتب در سطح جهان دارند یا بیان «الکن» آن هستند.
این وضعیت متناقض (اتحاد و مبارزه بین گروههای مسلط) پیرامون را بدل به میدان منازعات و جنگهای امپریالیستی (علیالعموم به شکل جنگ داخلی-نیابتی) کرده است که بین گروههای مسلط در مراکز و پیرامون بر سر حفظ، تغییر یا برقراری رابطهی نامتقارن قدرت در مقیاس بینالمللی و در تحلیل نهائی بر سر چگونگی توزیع ارزش اضافی در سطح جهانی و تضمین انتقال آن از پیرامون به مرکز وجود دارند. سوریه، لیبی، اوکراین، یمن نمونههای فعلی آنند.
در این راستا است که نظریهی مارکسی توسعه (و پارادایم(های) توسعه و وابستگی) اهمیت مییابند. این نظریات به عنوان مکمل و یا بازتعریف نظریات مختلف امپریالیسم، میباید به شکلی انکشاف بیابند که نقش نیروهای اجتماعی موجود در پیرامون در انباشت در سطح ملی و بینالمللی را بتوانند توضیح بدهند. توسعه به معنای مارکسی کلمه امری تکنیکی و فقط اقتصادی نیست. در این نظریه رابطهی پیرامون و مرکز، رابطه متقابل و وابستهی آنان به یکدیگر تحت عنوان وابستگی به عنوان رابطهی قدرت نامتقارن (در سه وهلهی مبارزهی اجتماعی) و بدین ترتیب و بر اساس این رابطهی قدرت نامتقارن سلسله مراتبی سیال را میتوان تعریف کرد که انباشت سرمایه در مقیاس بینالمللی و توسعهی ناموزون را توضیح میدهد.
غلبه بر سیستم بینالمللی شرط ازالهی توسعهی ناموزون و شکاف بین پیرامون و مرکز در سطح بینالمللی است، این شرط برقرار نخواهد شد، مگر از طریق استراتژیهای اجتماعی در هر حلقه.
اگر قرار باشد بواسطهی تشکیل بلوک تاریخی-طبقاتیای (گرامشی) به آزادی-عدالت در یکی از حلقات پیرامونی تحقق بخشیده شود، تحقق این امر باید در عین حال به معنای فراهم آمدن پیش شرطهای سیاسی/فرهنگی/حقوقی یا شکلگیری یک دولت ویژه یعنی وحدت طبقهای در سطح ملی فهمیده بشود که میتواند بر موانع ساختی توسعه/توسعهنیافتگی (ملی و بینالمللی) با تحقق یک برنامهی اقتصادی-اجتماعی در پیرامون غلبه بکند. چه مقولاتی نظیر توسعه/توسعه نیافتگی، صریح مطرح بشوند، چه نشوند، انقلابات از زاویهی موضوع مورد بحث در واقع چیزی نیستند، جز تغییر جهت در نحوهی توسعه، این تغییر جهت میتواند بنیادی باشد یا فقط به تغییر کمّی (تغییر جایگاه در سلسله مراتب) منجر بشود. هر استراتژی اجتماعی (صرفنظر از تفاوت طبقاتی، اتحادهای اجتماعی، و غیره) در عین حال یک استراتژی توسعه نیز هست و دلالت بر یک نوع توسعه (توسعهی عقبماندگی، توسعهی توسعه نیافتگی، توسعهی وابسته، توسعهی پایدار، مستقل … و توسعهی نسبی «موزون») دارد. توسعه/توسعهنیافتگی به معنای رایج در این نظرات در واقع اشکال مختلف سازماندهی انکشاف اجتماعی و هر یک منتج و مبتنی بر یک تناسب قوا (تاریخی و بلاواسطه) هستند.
نظریه توسعهی مارکسی به معنای تحلیل مشخص نیروهای اجتماعی در شرایط مشخص (تاریخی و بلاواسطه) است که به ساختهای موجود شکل دادهاند و فقط با تغییر در روابط بین آنان میتوان بر ساختهای موجود فائق آمد. عدم فهم انقلابات به عنوان
پیششرط تغییرات در نحوهی توسعه و عدم طرح پروبلماتیک توسعه در پیرامون فقط دلالت بر آن دارد که ویژگیهای ساختی (یا شکل مشخص تَعیُن شیوهی تولید) یا اهمیت آنان هنوز فهمیده نشدهاند. این ویژگیها هستند که مبارزات اجتماعی را در حلقات مختلف سیستم بینالمللی متفاوت میکنند و به هر یک شکلی ویژه میبخشند. بدون پرداختن و فهم این ویژگیها در واقع تمام نظرات فقط حرفهای کلی میشوند، حرفهائی که فرق نمیکند، انسان در پاریس، دمشق، لیما، واشینگتن یا تهران بزند، همه میتوانند «درست» باشند، اما بواسطهی کلی و مجرد بودن بیارزش و فاقد نتایج عملی. نظریهی انقلاب و استراتژی توسعه در واقع هر دو نظریات خاص هستند. مسئلهی مرکزی در هر دو و محل تلاقی این دو در نهایت چگونگی شکلگیری هژمونی و نیروی هژمونیک در هر حلقه است.
استراتژی توسعه هر نیروی هژمونیک در واقع جهتگیری برای شکلگیری تناسب قوای اجتماعی است که بواسطهی آن میتوان موانع ساختی ملی/بینالمللی «توسعهنیافتگی» را حفظ کرد یا بر آنان غلبه کرد. هر حرف دیگری که در سطح سرمایهداری به طور کلی و نه شکل مشخص آن بماند، توخالی است. از تشخیص سرمایهدارانه بودن جامعه (آنچه که خوشبختانه امروزه محل اجماع است) هیچ نتیجهی مشخصی برای توسعه نمیتوان گرفت. ایران و آلمان هر دو سرمایهداریاند. اما در ساخت اقتصادی-اجتماعی هر یک از آنان با توجه به جایگاه هر کدام در سلسله مراتب بینالمللی در سطح مشخص (یعنی نقش متفاوت آنان در تقسیم بینالمللی کار، تعلق آنان به دو فضای ارزی و به دو فضای دستمزدی) یک نوع استراتژیی متفاوت با دیگری نوشته شده است. آنرا باید استخراج کرد. وظیفهی نظریهی توسعهی مارکسی و به این ترتیب «نظریه توسعه و وابستگی جدید» استخراج آن است.
در مرکز نظریهی جدید در وجه اقتصادی، نقش دستمزدها (یا فضاهای دستمزدی و سلسله مراتب آنان) در تولید و بازتولید و گسترش یا حرکت متناقض سرمایه در مقیاس بینالمللی در روند توسعه قرار داده شود که فقط با تشخص نظریهی ارزش کار در مقیاسی بینالمللی قابل توضیح است. صرفنظر از مقولهی غارت (یا انباشت اولیهی سرمایه به زعم مارکس) که بواسطهی دخالت عناصر فوق اقتصادی کم و بیش ۵ قرن است که هر روز در جهان صورت میگیرد، و برآمد سرمایهداری و انکشاف آن در مراکز غربی مدیون آن است، و برخی از وجوه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی رابطهی پیرامون و مرکز را میتوان با آن توضیح داد، در چارچوب انباشت سرمایهدارانه وجود فضاهای دستمزدی متفاوت در جهان (پیرامون و مرکز) نه فقط نحوهی استخراج و توزیع ارزش اضافه بین مرکز و پیرامون و در هر یک را تعیین میکند، بلکه چگونگی تقسیم کار موجود در هر حلقه و انکشاف نیروهای مولده نیز از آن نتیجه میشود. بررسی مجدد و بازبینی مفهوم فرااستثمار (مارینی) و مقایسهی آن با مارکس در راستای نظریهی توسعه یا تشخص نظریهی ارزش مارکسی در شرایطی که طبق آمارهای رسمی نیمی از جمعیت جهان با ۲،۵ دلار در روز، ۱،۳ میلیارد نفر با روزی ۱،۵ دلار در روز زندگی میکنند، به نظر مشروع و حتی عاجل میآید. اگر چه هنوز ارزیابی پیرامون به عنوان مرکز تولید مواد خام و محصولات کشاورزی اعتبار دارد (که بر حسب نظرات قرن گذشته به عنوان عناصری از سرمایهی ثابت و متغیر در بازتولید سرمایهداری در غرب و تقسیم کار نقش ویژهای دارند)، اما به این دو تولید محصولات زیانبار برای محیط زیست در غرب نیز افزوده شده است، و مسائل مربوط به این حوزه علاوه بر فاکتور دستمزد، سود و غیره بدل یک فاکتور در تقسیم بینالمللی کار گشتهاند. پیرامون چهره و نقش بینالمللیاش «تغییر» کرده است و منجمله بدل به ذبالهدانی، مرکز تست سلاح و تکنولوژیهای امنیتی، مرکز آزمایش داروهای جدید شرکتهای چندملیتی (فراملیتی)، معدن اعضای بدن، گردشگاه، فاحشه خانه و … و مرکز فجایع مربوط به محیط زیست شده است و میباید هزینه چند قرن آلودگی محیط زیست توسط مراکز صنعتی در غرب را بپردازد.
رئیس دانا در ایران یکی از اولین کسانی است که به این نظرات (نظریات غیر ارتدکس «توسعه و وابستگی») از طریق ترجمه، تالیف و غیره پرداخته است. تلاشهای او همچون تلاشهای دیگران در سایر حوزهها اما منجر به شکلگیری یک «مکتب» و تحقیقی جدی در ایران (چه در سطح آکادمیک و چه در سطح سیاسی) نشده است، به قسمی که دستاوردی نظری-عملی و سهمی در دکلونیالیتی شناختشناسانه داشته باشد. مانع اصلی تحقق و شکلگیری این امر در سطح بلاواسطه سیاسی است، در عین حال رابطهی مستقیم با تسلط لایههای مختلف بورژوازی و ایدئولوژیهای متفاوت مدرنسازی در راست و مارکسیسم روسی یا مدافعین سرمایهداری دولتی در «چپ» دارد. هر دو دسته رابطهی مرکز و پیرامون، «وابستگی نامتقارن» این دو به یکدیگر و مکانیسمهای تضمین عدم تقارن، اثرات آن بر نحوهی توسعه در پیرامون را علیالاصول و بویژه در بلوکی که بدان مشروعیت بخشیدهاند، نفی میکردند و میکنند.
با بازنگری و سنجش جریانات انتقادی «توسعه و وابستگی» در قرن گذشته در پرتو دادههای موجود و جدید که موید بخشی از نظرات مذکورند، با پرداختن به این دسته مسائل و تشخص نظریهی مارکسی توسعه و ارزش کار میتوان صرفنظر از هر مسئلهی دیگری، رئیس دانا را نیز گرامی داشت. یادش گرامی باد.
——-
[1] Marx, MEW, DIETZ VERLAG BERLIN 1966, Bd. 23, Kapital, I, s. 12
[2] مقایسه شود با مارکس: «در واقع موضوع درجهی … انکشاف آنتاگونیسمهای اجتماعیای نیست که از قوانین طبیعی سرمایهداری ناشی میشوند. [بلکه] موضوع خود این قوانین … » است. در ترجمهی اسکندری به جای «موضوع» «سخن بر سر …» گذاشته شده است.
An und für sich handelt es sich nicht um den höheren oder niedrigeren Entwicklungsgrad der gesellschaftlichen Antagonismen, welche aus den Naturgesetzen der kapitalistischen Produktion entspringen. Es handelt sich um diese Gesetze selbst,… ebda.
[3] ترجمه آزاد: مانیفیست.
Marx-Engels, MEW Bd. 4. S. 466 Sie schafft sich eine Welt nach ihrem eigenen Bilde. DIETZ VERLAG BERLIN 1966
[4] این دریافت را نباید با دریافت ساختگرایانهی آلتوسریها اشتباه گرفت.
[5] epistemological coloniality
[6] مارکس، ترجمهی آزاد:
Marx, Marx-Engels Correspondence 1881, Marx to Nikolai Danielson, In St. Petersburg,: “if you break through the webs of routine thought, you are always sure to be “boycotted” in the first instance; it is the only arm of defence which in their first perplexity the routiniers know how to wield.” https://www.marxists.org/archive/marx/works/1881/letters/81_02_19.htm
[7] epistemological decoloniality
[8] constellation
مقالات رسیده بازتاب نظرات شخصی نویسنده است و لزوما بیانکننده دیدگاههای سایت «راهکار سوسیالیستی» نمی باشد.
[…] [۲] به این سیستم در چارچوب مقالهای در باب توسعه در زیر اشارات مفیدی شده است: «نظریهی مارکسی توسعه و وابستگی نامتقارن» https://www.s-rahkar.org/2020/05/03/2054/ […]
[…] [2] به این سیستم در چارچوب مقالهای در باب توسعه در زیر اشارات مفیدی شده است: «نظریهی مارکسی توسعه و وابستگی نامتقارن» https://www.s-rahkar.org/2020/05/03/2054/ […]