ژوئن 28, 2020
پُشت پرده های امروز: پدیده ی جدید زن کُشی یا آدرس غلط رسانه ها؟
چرا به یکباره سلسله خبرهایی پیرامون موضوع زن کُشی انتشار یافت و متوقف شد؟ آیا در پَسِ این شکل از تابیده شدن نور بر یک پدیده، پشت پرده ای نهفته نیست؟ پشت پرده ای از جنس به پیش برده شدن دزدی، چپاول، معامله یا …. ؟
پُشت پرده های امروز
پدیده ی جدید زن کُشی یا آدرس غلط رسانه ها؟
پس از قتل رومینا اشرفی به دست پدرش، به یک باره چند قتل فجیعِ ناموسی دیگر بوقوع پیوست و به این گمانه را در بین کنش گران دامن زد که “ما با پدیده ی جدیدی در زُمره ی آسیب های اجتماعی در ایران مواجه هستیم و آن زن کُشی است.” یا اگر هم به این شکل نباشد، اینطور صورتبندی کنیم که “ما با ابعادِ جدیدی از پدیده ای پیشتر موجود مواجه ایم.”
فجیعی این قتل ها بعضا فراتر از حد تصور و باورناپذیر بود؛ آن هم قتل هایی به دست پدر، برادر یا شوهرِ زنانِ مقتول. در این میان اما پُرسش هایی وسوسه انگیز است:
- چرا به یکباره سلسله خبرهایی پیرامون موضوع زن کُشی انتشار یافت و متوقف شد؟
- آیا در پَسِ این شکل از تابیده شدن نور بر یک پدیده، پشت پرده ای نهفته نیست؟ پشت پرده ای از جنس به پیش برده شدن دزدی، چپاول، معامله یا …. ؟
معنای این سخن این نیست که وارد حیطه ی کلیشه ی تأسف انگیز چپِ کلیشه اندیش بشویم که هر شکلی از برجسته شدن خبری جز اخبار طبقاتی یا توطئه های امپریالیسم مساوی است با راهنمای غلط دادن و مسیر انحرافی پیمودن. بحث بر سر این است که «ناموس پرستی» (چه منتج به کشتن شود و چه غیر از آن) پدیده ی رایجی به اعتبار مردسالاری ساکن در ایران بوده است و موارد آزار و شکنجه ی زنان و دختران به مراتب دردناکتر از انتشار اخبار مربوط به کشته شدن ایشان متأثر از این پدیده ی شوم است، اما اینچنین که برای چند هفته تمامی نگاه ها معطوفِ به این موضوع شد، هرگز پیشتر شاهدش نبودیم.
در یک قرائت خوشبینانه ی متأثر از دست گذاشتن بر «اهمیت نقش رسانه ها» میتوان گفت که این شکل از توجه افکار عمومی به جهانِ شیشه ای و شفافی است که چشم تیزبین رسانه ها امکان آن را بدست داده است؛ با این حال اما از پس از آشنایی ما با موجودی به نام روپرت مرداک (امپراتور رسانه)، مردی که آنچه توهمات توطئه انگارانه در خصوص وابستگی رسانه ها به کمپانی های بزرگ سرمایه داری جهانی خوانده می شد را واقعیت بخشید، مجازیم که کمی بدبینانه تر موضوع را بررسی کنیم:
- اخبارهای دهشتناکی از کشته شدن فجیع زنان و دختران توسط پدران، شوهران و برادرانشان منتشر میشود.
- رسانه ها یکی پس از دیگری در پوشش دادن ابعاد این جنایات و تحلیل آن می کوشند و گوی سبقت را از یکدیگر می ربایند.
- میزدگردها، ویژه نامه ها، مقالات و ترجمه های متعددی به این موضوع اختصاص داده میشود.
- فارغ از جنبه های آگاهی بخشانه ی فمنیستی به توده های مردم و افشای نقش قوانین زنستیزانه ی جمهوری اسلامی در بروز و ظهور هر دم نهادینه تر و خشن تر این پدیده، وزن قابل توجه ی از این تحلیل ها به این سمت میل میکند که:
رسوخ فرهنگ مردسالارِ اسلامی در تاروپودِ فرهنگِ مردم ایران، جامعه ی خشنی را تربیت کرده است که اعضایش به یکدیگر رحم نمیکنند و از دل چنین جامعه ای است که جمهوری اسلامی می روید، ریشه می دواند و در درون هر یک از ما بازتولید میشود. با چنین تفاسیری به نظر میرسد که باید بیش از هر شکلی از مبارزه روی فرهنگ مردم کار کرد.
این شکل از صورتبندی های آشنا که بعضا تحت نام «تقلیل گرایی فرهنگی» از آن یاد میشود و یادآور آن کلیشه ی معروف سال های نه چندان دور خودمان است، یعنی «آغاز حل شدن مشکلات از لحظه ی تصمیم مردم به گذاشتن آشغال ها ساعت 9 شب دمِ در» عملا در تحلیل به قسمی متافیزیک راه می برد که عناصر مادی سازنده ی فرهنگ را بیش از اندازه فردی و سوبژکتیو می بیند: از اینکه استقرار جمهوری اسلامی چطور آن اتمسفر نهادینه سازِ یک ساختار منحوس (مردسالاری) است تا نظام طبقاتی ای که وجودش برای زنان جلوه هایی خشونت بار به ارمغان آورده و می آورد.
از سوی دیگر به اعتبار این شکل از تمرکز و برجستگی موضوع، میزان قابل توجهی نااُمیدی و دلمردگی در دل جامعه و مبارزان رخنه میکند که “چه مبارزه ای؟! چه تلاشی؟! در حالی که خانه از پای بست ویران است و مردمان اینچنین به کشتن خویش جلادانه تر از جمهوری اسلامی همت گماردند؟!”
غرض آنکه در دنبال کردن این جنس پدیده ها:
اولا همواره حواس مان باشد که شدت برجستگی موضوع باعث به محاق رفتن دیگر مسائل مهم همپای آن نشود؛
ثانیا بکوشیم در تفسیر موضوع اسیر تله ی «تقلیل گرایی فرهنگی» نشویم و جزء مهم مشکل بودنِ جمهوری اسلامی و سرمایه داری را از یاد نبریم؛
و ثالثا به نااُمیدی احتمالی مستولی شونده بر افکارمان بها ندهیم و هر چه بیشتر در پیگیری مبارزه با بنیان های وضع موجود در هیأت متجسمِ حکومت استثمارگر و ارتجاعی واقعا موجود راسخ شویم.