آگوست 16, 2021
مقاله برگزیده: از افغانستان قدرتها تا افغانستان مردم – گروه نویسندگان #سرخط
از کارگران ساختمانی افغانستانی تا دانشجویانِ افغانستانی ساکن در ایران، از کودکان زبالهگرد تا پزشک و معلم افغانستانی همه یا گریان و دلنگران و در تلاش برای تماس با دوستان و بستگانشان در کابل یا هرات یا …، جملگی خاطرهی روزهای تاریک ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۰ پیش چشمانشان است. سایهی تاریکی در کمین افغانستان است. مردم کرور کرور یا از کشور فرار میکنند یا پنهان میشوند و معلوم نیست چه تعداد برای بهدست طالبان نیفتادن خودکشی میکنند.
از افغانستان قدرتها تا افغانستان مردم
گروه نویسندگان #سرخط
به سوی یک ارتجاع دیپلماتیک:
از کارگران ساختمانی افغانستانی تا دانشجویانِ افغانستانی ساکن در ایران، از کودکان زبالهگرد تا پزشک و معلم افغانستانی همه یا گریان و دلنگران و در تلاش برای تماس با دوستان و بستگانشان در کابل یا هرات یا …، جملگی خاطرهی روزهای تاریک ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۰ پیش چشمانشان است.
سایهی تاریکی در کمین افغانستان است. مردم کرور کرور یا از کشور فرار میکنند یا پنهان میشوند و معلوم نیست چه تعداد برای بهدست طالبان نیفتادن خودکشی میکنند.
در سوی دیگر زنان و مردانی دیده میشوند که اسلحه به دست آمادهاند تا آخرین قطرهی خون علیه این ارتجاع مطلق بایستند و پیروزی احتمالیاش را محتوم نبینند. برخی از ما امیدوارند که شاید مقاومتهای شکل بگیرد و این کابوس اکنون به تحقق پیوسته را زمینگیر کند. برخی اما با دیدن فجایع حاصل از تعامل آمریکا با طالبان، همچنان در سودای نجات افغانستان به اعتبار هواپیماهای آمریکاییاند یا شکل دیگری از حضور نیروهای ائتلاف بینالمللی.
طالبان حالا دیگر یک گروه تروریست نیست، یک نظم دیپلماتیک است که سخنگو دارد، و از آمریکا تا جمهوری اسلامی، و از روسیه تا اتحادیهی اروپا با آن به گفتگو مینشینند. ما با یک ارتجاع رسمیتیافته روبهرو هستیم؛ چیزی شبیه به تثبیت جمهوری اسلامی در ایران، حد فاصل ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰.
چرا هم نه به اشغال و هم نه به خروج اینچنینی نیروهای خارجی؟
سال ۱۹۷۹ همهنگام با انقلاب بهمن ۱۳۵۷ ایران، اتحاد جماهير شوروی به خاک افغانستان حمله نظامی کرد تا رژيم حزب دمکراتيک خلق افغانستان را از سرنگونی نجات دهد. دولت وقت متمایل به شوروی افغانستان قادر به مقابله با قيامهای روستايی نبود و فرار ارتشيان، اضمحلال تدريجی ارتش را به بار آورده بود. در حمله نظامی اتحاد جماهير شوروی حفيظالله امين و اکثر رهبری جناح خلق کشته شدند و شورویها بّبرّک کارمل رهبر «پرچم» را که توسط «خلقی»ها به تبعيد فرستاده شده بود به قدرت نشاندند. تا زمانی که شورویها يک دهه بعد بالاخره مجبور شدند افغانستان را ترک کنند، حدود يک ميليون افغان جان خود را از دست داده بودند. اکثر آنها غيرنظاميانی بودند که در بمباران هوايی ارتش شوروی (دراعمال سياست پاکسازی) به قتل رسيده بودند. ۵ مليون افغان به ايران و پاکستان پناهنده شده بودند و دو ميليون افغان ديگر درون مرزهای افغانستان بیخانمان بودند.
خروج شوروی از افغانستان يک پيروزی برای ايالات متحده آمريکایی بهشمار میآمد که ميلياردها دلار خرج مسلح کردن نيروهای اسلامگرای درافغانستان کرده بود و بالاخره این خروج در حکم پيروزیای بود برای نيروهای اسلامی بينالمللی که هم برخی از هزينههای جنگ را پرداخته بودند و هم حمايت از آن را سازمان داده بودند. اتحاد ارتجاعیون پیروز شده بود و شوروی چه با اشغال افغانستان و چه با تصمیم برای خروج از آن مسئول بود، درست مثل آمریکای امروز.
آنانی که میپرسند چطور میشود هم با اشغال افغانستان توسط نیروهای خارجی به قصد مقابله با طالبان ناراضی بود و هم با خروج این نیروها از افغانستان، باید این تاریخ را مرور کنند و ببینند که چطور این ارتجاع به اعتبار سیاست اشغال امپریالیسم شوروی از یکسو و تحریکگری با میانجی جنگ کفار کمونیست و مسلمانان توسط امپریالیسم آمریکا از سوی دیگر، اهریمنی را نتیجه داد که شبحی دائمی بر فراز تاریخ خونین معاصر افغانستان شده است. ژنرال یوسف (مسئول بخش افغانستان در اداره اطلاعات پاکستان {ISI}) در کتاب «فاجعه قرن ما» مینویسد:
“من به عنوان رئیس «شعبه افغانی» در اداره اطلاعات پاکستان نه تنها مسئولیت آموزشی و تسلیح مجاهدین را به عهده داشتم، بلکه عملیات نظامی ایشان را در داخل افغانستان پیریزی مینمودم. {…} هدف من این بود تا افغانستان را به صورت ویتنام شورویها درآورم… افغانستان را باید آهسته به آتش کشانید… ما در طی سال 1983 تقریبا ۱۰ هزار تن اسلحه و مهمات را به اسلامگراها دادیم که قسمت عمده و بیشتر این اسلحهها از چین، مصر و بعدها از اسرائیل سرازیر میشد.”
زمینههای اخیر قدرتگیری طالبان:
امروز طالبان به اعتبار سه اتفاق تا سطح قدرتی سیاسی برکشیده شد:
۱) توافق با آمریکا در دوران ترامپ: در واقع این توافق به طالبان به عنوان گروهی غیرتروریست رسمیت بخشید. رسمیتی که تبلورش در فتح بیدردسر کابل است. مردم و سربازان ارتش وجهالمصالحهی این توافق شوم شدند.
۲) سرمایهگذاری جمهوری اسلامی: مرگ قاسم سلیمانی، هم به سبب حوزهی نفوذ سردار قاآنی جانشین وی در افغانستان و هم کاسته شدن از عمق استراتژیک ایران در عراق و لبنان، توافق با طالبان هم محتوم و هم مطلوب بهنظر میرسید.
۳) بدل شدن دولت افغانستان به عرصهی معارضهی باندهای قدرت (عبدالله-غنی) و فقدان هر شکلی از کارآمدی آن در غلبه بر مشکلات از یکسو و تجسدیابیاش در هیأت دولتی ملی از سوی دیگر.
به این ترتیب است که طالبان اینبار برای استیلای خود زمینهچینیهای دیپلماتیک مؤثری کرد و کوشید موازی با بازوی نظامیاش، در عمل خود را همچون یک مذاکرهکنندهی حرفهای برکشد. آنانی که تسخیر شهرها بدون مقاومت جدی از سوی طالبان را نشانهای از وجود اقبال عمومی به این جریان در میان افغانها میبینند، از این نکته غافلاند که طالبان در غیاب هر شکلی از اپوزیسیون قدرتمند برای دولت فاسد افغانستان، در عمل آلترناتیو سی سال گذشته بوده است.
زماتی که شورویها حفیظالله امین و دیگر اعضای جناح «خلق» حزب دموکراتیک خلق را به نفع استیلای «پرچم»یها قتلعام کردند و سپس نزدیک به ۳هزار مائوئیست از سازمان «سازا» (سازمان انقلابي زحمت كشان افغانستان) اعدام شدند، زمانی که پاکستان و آمریکا در همدستی با یکدیگر ابتدا کار نجیب را یکسره کردند، دور نبود دیدن روزی که معنای آلترناتیو وضعیت در نام «طالبان» خلاصه شود.
در واقع کلیدهای کاذب علتیابی چون «شکل نگرفتن ملت در افغانستان» یا «مدرن نشدن افغانها» ایدههایی استعماری هستند که نقش پُررنگ مناسبات بینالمللی در عقیم کردن بازسازی دولتی ملی را نمیبینند.
از واقعگرایی توجیهگر تا آلترناتیو مردمی:
افغانستان اما همهاش این تاریخ تراژیک بلوکهای قدرت بینالمللی و داخلی نیست. غرق شدن در این تحلیلها باعث میشود در بطن رویکردی بهاصطلاح رئالیستی یپذیریم که ساختار اجتماعی در افغانستان پیشامدرن است و به خصوص استیلای بیستساله اخیر آمریکا در این کشور نتوانسته به ظهور «دولت-ملت»ی در افغانستان منجر شود. سپس به میانجی چنین استنادی، ناتوانی در ساخت دولت ملت را بیش از هر چیز به همان ساختار اجتماعی پیشامدرن نسبت میدهیم.
چنین دیدگاهی با آنکه میکوشد در سطح تحلیلی، به ساختارهای اجتماعی و نقش «مردم» ارجاع دهد، اما در عمل به ذاتانگاری زمینههای درونی استیلای طالبان در افغانستان منجر میشود و با محتومانگاری رویدادها، به سلب عاملیت از همان مردم میانجامد. چنین رویکردی با نشاندن فرم سیاسی «دولت-ملت» به عنوان تنها شکل ممکنِ مقاومت جمعی در برابر ارتجاع، در مقابل بسیاری از شکافهای موجود در دولت-ملتهای منطقه (از جمله ایران) که اولا به صورت تاریخی ملازم انواعی از سرکوب است و در ثانی میتواند از درون به عروج یک نیروی ارتجاعی دیگر منجر شود، خود را به ندیدن میزند. در صورتیکه هم در سطح منطقی و هم به صورت تاریخی انواعی از مقاومتهای مترقی بدون آویزان شدن از فرم سیاسی دولت-ملت ممکن است. منتظر ماندن برای ظهور فرم دولت-ملت که خود به واسطه انواع سرکوبهای خونین شدنیست، خود نیازمند اعلام فراخوان جهت مداخلات از بالا، انواع دخالتهای منطقهای و جهانی و نادیده انگاشتن عاملیتهای مردمی و از پایین است.
در چنین وضعیتی مبارزه علیه طالبان نه با اتکا به مقاومت و تعرض مردمی در درون افغانستان -امری که در این تحلیلها موجودیت آن از اساس با ارجاع به ساختارهای اجتماعی پیشامدرن ناممکن قلمداد میشود- بلکه تنها به صلاحدید و تصمیم قدرتهای جهانی موکول میشود.
راه رهایی افغانستان در گرو یافتن و تقویت امکانهای سازماندهی و مقاومت و تعرض از پایین است، و این شدنی نیست مگر آنکه از ایدئولوژی نظام مسلط مانند «دخالت خارجی» یا «دولت-ملت مقتدر به عنوان تنها فرم مبارزه عليه طالبان» رها شد.
زنان و مردان مسلحی که خودجوش در برابر خطر طالبان بپا خواستند و تصویرهایشان مخابره شد، در برابر این اشغال شوم موقتا شکست خوردند اما این پایان کار نیست و دشتها و کوههای این سرزمین همچون بیستوپنج سال پیش میتواند آبستن شکلگیری مقاومتهای مردمیای شود که سنگر به سنگر طالبان را وادار به عقبنشینی کنند و در این میان حتما که این مقاومت چشمانتظار مردم همسایه (از جمله ما) است که شریانهای خونرسان به طالبان، نظیر جمهوری اسلامی را ساقط کنیم و به برادران و خواهران افغانمان یاری برسانیم.
همچنانکه ارتجاع منطقهایست و از کابل تا تهران و آنکارا و بیروت و دمشق، زنجیره است، مقاومت مردمی هم باید منطقهای شود و به یکدیگر پیوند بخوریم.
متن از گروه نویسندگان #سرخط