آگوست 31, 2021
در باب صمد بهرنگی بودن
در سال۴۶-۴۷ بود که خواستند از لاک روشنفکری و خانه های گرم خود به در آیند و به میان توده ها بروند. صمد بهرنگی ماهی سیاه کوچولو را در زمستان ۴۶ نوشت که میخواست راه بیفتد و به دریا بپیوندد. پیشنویس برخی کتابهای او توسط برخی از اعضای آن حلقه بازخوانی و با صمد گفتگو میشد.
در باب صمد بهرنگی بودن
امروز ۹ شهریور، سالروز به ارس پیوستن صمد است.
بهرنگی دربارهی خودش گفته است:
قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نمی بود، به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.
رقیه دانشگری از جوانان روشنفکر و پژوهشگری مینویسد که در تبریز در اواخر دهه ۴۰ اسلحه به دست گرفتند.
شب است و چهره میهن سیاهه
نشستن در سیاهیها گناهه
….
شب و دریای خوف انگیز و توفان
من و اندیشههای پاک پویان…
رقیه دانشگری-دانشگاه تهران ۱۳۵۷
تازه از زندان شاه آزاد شده بودم. روزی از روزهای پر التهاب انقلاب بود. ناگهان این شعر و صدای شجریان که در کوچه و خیابان پیچیده بود، مرا میخکوب کرد. تنها هفت سال از نخستین روزهایی میگذشت که جنبش چریکی فدائیان پا به عرصه گذاشته بود. آیا تنی چند از آن آغازگران زن و مرد، هرگز گمان می بردند که زنده بمانند و روزی سخن از اندیشه پاک پویان را در کوی و برزن ایران بشنوند؟
اما آن آغازگران که بودند؟
آغازگران
عده ای از جوانان تبریز از جمله آنان بودند که به گروه تبریز شناخته شدند. مختصری از آن گروه می نویسم که خود روزگاری از دور و نزدیک با برخی از اعضای آن زیستهام.
آن جوانان در دهه ۴۰ در دانشگاه تبریز درس میخواندند و یا در مدارس تدریس میکردند. اعضای هسته مرکزی آن گروه عبارت بودند از: صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل، کاظم سعادتی و مناف فلکی تبریزی. حلقه متصل به آن نیز حدود ۲۰ نفر را در بر می گرفت. بعدها دانستم که اشرف دهقانی از انگشت شمار زنان آن گروه بوده. همه کتابخوان بودند و بسیاری از آن ها دستی در پژوهش و شعر و ادب داشتند. در روزنامه ی قدیمی و پرخواننده مهد آزادی در تبریز مبتکر صفحهای به نام آدینه بودند که از مهر ۱۳۴۴ تا شهریور ۱۳۴۵ درکنار دیگر نویسندگان نامی ایران مانند غلامحسین ساعدی در آن قلم میزدند. زندگی روزمرهشان به درس و مطالعه تاریخ و فلسفه و اقتصاد سیاسی و رمان های تاریخی و اجتماعی میگذشت و با هم دیدار و گفتگو داشتند. کتاب و فیلم و تئاتر و شعر و موسیقی و نقاشی و کوهنوردی و ورزش از برنامه زندگی شان دور نمیشد. محبوب فامیل و محله و محل درس و کار خود بودند و مانند بسیاری از جوانان، تندرست و شاد و بذله گو و مهربان و امیدوار و امید آفرین . هرگز به استقبال مرگ نمیرفتند اما بعدها از مرگ هراسی نداشتند.
در میان تودهها
در سال۴۶-۴۷ بود که خواستند از لاک روشنفکری و خانه های گرم خود به در آیند و به میان توده ها بروند. صمد بهرنگی ماهی سیاه کوچولو را در زمستان ۴۶ نوشت که میخواست راه بیفتد و به دریا بپیوندد. پیشنویس برخی کتابهای او توسط برخی از اعضای آن حلقه بازخوانی و با صمد گفتگو میشد. از آن پس کار پژوهشی در روستاها و برخی مراکز کار و زحمت و آگاهگری و سازماندهی در مدارس و برخی کارگاهها و روستاها از اولویت برخوردار شد. آنها در سازمانگری اعتصاب بزرگ دانشگاه تبریز در سال ۱۳۴۶ نقش بهسزایی بر عهده گرفتند و شعار پشت شعار بود که شبانه بر دیوارهای دانشگاه نوشتند.
صمد بهرنگی، کاظم سعادتی، بهروز دهقانی، علیرضا نابدل
حاصل کار پژوهشی آنها نیز در جزوات کوچکی گرد هم آمد. صمد بهرنگی مشاهدات روزانه خود را از زندگی شهر و روستا در داستان هایش نوشت، و کندوکاو در مسائل تربیتی ایران را در کتابی ارائه داد . علیرضا نابدل از علل مبارزات اهالی روستای رازلیقِ سراب از توابع اردبیل نوشت، بهروز دهقانی از تحقیقاتش در روستای قرهداغ و مناف فلکی از زندگی کارگران قالیباف تبریز. موضوع ناسیونالیسم افراطی مورد بررسی علیرضا نابدل قرار گرفت و کتاب «آذربایجان و مسئله ملی» و طنزگونه او به نام «آقای پان» از آن دوره به جا ماند . اشعار او نیز که اغلب به زبان ترکی میسرود بر زبان بسیاری از روشنفکران تبریز جاری شد.
رویش اندیشه مبارزه مسلحانه
با پیدایی و رشد جنبشهای چریکی در برخی نقاط دنیا و همچنین مبارزات مسلحانه یک گروه روشنفکری از جوانان کُرد – ملا احمد شلماشی، اسماعیل شریفزاده و عبدالله معینی – و جان باختن آنها در بانه و سردشت در سال ۱۳۴۷، « چه باید کرد» در میان اعضای گروه مطرح میشود. با آن که پیش از آن برخی از افراد گروه تبریز با برخی از آن مبارزان کُرد رابطه داشتند، اما هنوز مشی مسلحانه مورد تأیید و پذیرش گروه تبریز نبود.