اکتبر 14, 2021
“چپ و مسألهی بنیصدر” – یک دوگانهی آشنا: بورژوازی ملی / بورژوازی کمپرادور
با وجود اینکه بنیصدر پس از بازرگان و مجموعهی نهضت آزادی به عنوان نیرویی حاضر در قدرت لباس اپوزیسیون بر تن کرد، اما شدت بحرانی که از این جدایی دامان رژیم را گرفت در قیاس با اصلاحطلبان و احمدینژاد، بیسابقه است. او تنها رئیسجمهور در تاریخ ایران است که از قدرت خلع میشود و نمیتواند مقبول نیروهای از پیش اپوزیسیون جمهوری اسلامی باشد. بنیصدر اما فقط درون هیأت حاکمهی رژیم نبود که شکافی ایجاد کرد، بلکه پیرامون موضعگیری دربارهی او، نیروهای چپ نیز چند پاره شدند و انشعاباتی را تجربه کردند. آنچه که از آن تحت عنوان «مسألهی بنیصدر» یاد میکنیم در واقع منبعث از پرسشی است که در آن سالها (و حتی تا به امروز) منشأ اختلاف گروههای مختلف چپ با یکدیگر بود
چپ و مسألهی بنیصدر
یک دوگانهی آشنا: بورژوازی ملی / بورژوازی کمپرادور
با وجود اینکه بنیصدر پس از بازرگان و مجموعهی نهضت آزادی به عنوان نیرویی حاضر در قدرت لباس اپوزیسیون بر تن کرد، اما شدت بحرانی که از این جدایی دامان رژیم را گرفت در قیاس با اصلاحطلبان و احمدینژاد، بیسابقه است. او تنها رئیسجمهور در تاریخ ایران است که از قدرت خلع میشود و نمیتواند مقبول نیروهای از پیش اپوزیسیون جمهوری اسلامی باشد.
بنیصدر اما فقط درون هیأت حاکمهی رژیم نبود که شکافی ایجاد کرد، بلکه پیرامون موضعگیری دربارهی او، نیروهای چپ نیز چند پاره شدند و انشعاباتی را تجربه کردند. آنچه که از آن تحت عنوان «مسألهی بنیصدر» یاد میکنیم در واقع منبعث از پرسشی است که در آن سالها (و حتی تا به امروز) منشأ اختلاف گروههای مختلف چپ با یکدیگر بود:
ماهیت جمهوری اسلامی و نیروهای حاضر در آن چیست؟
در حالی که حزب توده و بخشهایی از سازمان اکثریت جمهوری اسلامی را رژیمی انقلابی و ضدامپریالیست میدانستند که خردهبورژوازی روحانیت و بازار به عنوان شکلدهندگان آن دارای ماهیتی دوگانهاند که تناقضاتی را از حیث سیاست ضدامپریالیستی اما اقتصادی بورژوامآب حمل میکنند، سازمانهای خط ۳ و خط ۴ به وضوح آن را یک ضدانقلاب و حتی فاشیست میدانستند که نزاع بلوکهای قدرت در درون آن نکتهی تعیینکنندهای برای رویارویی با کلیت این رژیم ندارد.
مسأله تعیین و تکلیف با صورتبندی مبتنی بر مفاهیم «بورژوازی ملی» و «بورژوازی کمپرادور» بود که پیش از این در جریان تحولات سیاسی دههی ۱۳۲۰ و «مسألهی مصدق»، موضع چپ را بحرانی کرده بود. اینکه آیا مصدق جزئی از بورژوازی حاکم بود که کمی بهتر بودنش تفاوتی در ماهیت بورژواییاش نمیداد یا اینکه او نمایندهی بورژوازی ملیای بود که در فرآیند انقلاب دموکراتیک نیرویی تعیینکننده بهحساب میآمد، حزب توده را منشعب و دچار چالشی کرد که تعیین و تکلیف بر سر آن یکی از مؤلفههای تکوین رویکرد جنبش چریکی بود.
دومینبار بر سر اختلاف بازرگان-خمینی این موضوع رخ نشان داد که انتشار جزوهی «اسطورهی بورژوازی ملی» از جانب گروه سهند (به قلم منصور حکمت) تأثیر زیادی در جبههگیریها داشت. در این جزوه چنین استدلال میشد:
«بورژوازى ليبرالمآب ايران، قشرى که در اوج انقلاب مزوّرانه از آزادى، حق و استقلال سخن ميگفت، و اينک وظيفه نجات سرمايهدارى وابسته و امپرياليسم را از توفان انقلاب زحمتکشان بدوش گرفته است، ديگر حتى از شنيدن الفاظى که يادآور دوره خروشان گذشته است، الفاظى چون انقلاب، دموکراسى، شورا، ارتش خلق، خودمختارى و غيره موى بر اندامش راست ميشود و موقتاً، تا اعلام آمادگى تيمساران و مستشاران، به دامن مقدس و پُر مِهر خرده بورژوازى محافطه کار، مستأصل و محتضر پناه مي برد و در مقابل رشد فزاينده جنبش و انديشه کارگرى دست در دست مرتجعترين عناصر و نيروها براى دفن آزادى و مسخ انقلاب به توطئه مينشيند. ديگر اين بايد براى همه از روز روشنتر باشد که ”در عصر امپرياليسم حکومت بورژوازى در ايران نميتواند دموکرات باشد“. واقعيت، حقيقت را با نيروئى به مراتب قدرتمندتر از استدلال به متحجرترين اذهان فرو خواهد کرد.»
بر مدار این استدلال دست گذاشتن بر شکاف درون بورژوازی حاکم و جانبداری از یکی در برابر دیگری با اتکا به مواضع دموکراتیک و ملایم یکی به نسبت دیگری، رهبری طبقهی کارگر را مخدوش میکرد و سرنوشت آن را به دست نامعلوم بورژوازی مسالمتجوی امروزی و دیکتاتور فردا میسپرد.
از انقلاب فرهنگی تا سخنرانی ۱۴ اسفند ۱۳۵۹
در حالی که برای بازرگان و نهضت آزادی، این هیستری ضدچپشان بود که باعث میشد باورمندان به تئوری بورژوازی ملی هم آنان را از دایرهی شمولش کنار بگذارند، بنیصدر کارنامهی سیاهتری در عرصهی عملی از خود بجا گذاشته بود:
نقش او در سرکوب انقلاب فرهنگی یا حضورش در مناظرهی تلویزیونی با چریکها بر سر «ترکمن صحرا» در حالی که همموضع محسن رضایی بود، پیشاپیش او را در آزمون قبولی بورژوازی ملی رفوزه کرده بود. با این حال مخالفخوانیهای او با حزب جمهوری اسلامی، اختلافاتش با سپاه بر سر ادارهی جنگ و نیز تفاوتهای فکر اقتصادیاش با مؤتلفهچیهای رژیم، باعث میشد که دربارهی یکی کردن او با دیگر اعضای هیأت حاکمهی رژیم تردیدهایی باشد.
نزدیکی گام به گام او به مجاهدین خلق در ماههای پایانی سال ۱۳۵۹ و به اوج رسیدن تنش با هستهی سخت قدرت در سخنرانی جنجالی ۱۴ اسفند در دانشگاه تهران، بحث دربارهی چگونگی مواجهه با او را به مرکز مباحث گروههای چپ آورد. اینکه به سختی میشد شخص او را یک بورژوای ملی حساب کرد، مانعی نبود برای دیدن اهمیت شکاف سیاسی ایجاد شده به واسطهی موضعگیریهایش علیه حزب جمهوری اسلامی.
حزب توده که خود دشمن حزب جمهوری اسلامی بهشمار میرفت و در جانبداری از «خط امام» میکوشید آن را در تضاد با رویکردهای حزب جمهوری اسلامی و شخص بهشتی معرفی کند، در بیانیهای که به مناسبت انتخاب بنیصدر انتشار داد او را بیرون از «خط امام» مورد دفاع خویش قرار داد و چنین نوشت:
« … ما برخلاف آقای بنی صدر و مبلغین «راه» ایشان، عقیده نداریم که 7/10 میلیون رای نوشته شده به نام ایشان، رای برای نظریات مبهم ایشان در مسائل گوناگون سیاست داخلی و سمت گیری حادثه جویانه و خطرناک ایشان در سیاست خارجی است.
ما اطمینان داریم که نیروهای عظیم راستین انقلاب ایران، که یک پارچه مدافع «خط امام» در سیاست داخلی و خارجی هستند، به کمک واقعیت زندگی، خیلی زود این اشتباه بزرگ را تصحیح خواهند کرد.»
کمدی-تراژدی این انتخابات حمایت تودهایها از خلخالی بود و هنگامی که آشکار شد خمینی به روحانيون اجازه شرکت در انتخابات را نمی دهد، در آن زمان خلخالی خود نيز به حمايت از ابوالحسن بنی صدر پرداخت و جالب آنکه تا خرداد ۱۳۶۰ هم به این کار ادامه داد.
در میان گروههای موسوم به خط سه یک دو دستگی وجود داشت:
عدهای بر آن بودند که لحظهی ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ را باید جدی گرفت و تضاد بنیصدر با هیأت حاکمهی رژيم را عمده دانست و اگر نه طرفداری از مواضع بنیصدر، دستکم باید ضد او موضع نگرفت و جناح فاشیست حاکمیت را در تیررأس حملات قرار داد.
عدهای دیگر و از آن جمله جناحی درون سازمان پیکار بر مدار فحش ابداعی حزب توده برای بازرگان و نهضت آزادی، بنیصدر را «بورژوازی لیبرال» خطاب میکردند و حتی تا فرار او از ایران و پیوستنش به «شورای ملی مقاومت» دست از حمله به او برنداشتند.
درسهایی برای امروز
مخالفخوانیهای اصلاحطلبان در سالهای دههی هفتاد و نیز مشکلات احمدینژاد در دور دوم زمامداریاش با خامنهای و سپاه، نهتنها از جانب هستهی سخت قدرت با بنیصدر مقایسه شد، بلکه بار دیگر تنش را به درون بقایای جریانات چپ برد که باید با این نیروهای درون حاکمیت چه برخوردی داشت؟
این مقایسه از سه جهت نابجا بود:
اول) مواضع اقتصادی اصلاحطلبان و احمدینژاد بهوضوح جانبداری از یک منطق نئولیبرال بود، در حالی که بنیصدر بهوضوح به ایدههای چپ باور داشت و میکوشید مانند طالقانی آن را با ایدههای اسلامی ممزوج کند.
دوم) بنیصدر در یک شرایط انقلابی و عدم تثبیت نظام روی کار بود و سازمانها و گروههای سیاسی هنوز در حال فعالیت در سطح جامعه بودند.
سوم) جبهه مخالف بنی صدر ملغمه ای از راست ترین نیروهای ضد دموکراتیک، جریان موتلفه اسلامی و خرده بورژوازی که همگی مدافع ولایت فقیه (حکومت مذهبی دین سالار) که ضدیتی آشکار با دموکراسی و جنبه های ملی گرایانه در جامعه را داشت، گرد آمده بودند. خلع ید از بنی صدر را با تحریک توده ها و با شعار: “حالا که رهبرت مصدق شده – رای ما را پس بده” آمیخته بود.
قضاوت دربارهی آن سالها هنوز هم پیچیده است، اما اگر بنا باشد درسی از گذشته برای امروز بگیریم، میتوان گفت در ارتباط با مسألهی بنیصدر این درس برای چپ امروز عبارت از این است که در هنگامهی بروز تضادهای سیاسی واقعی میان نیروهای حاضر در هیأت حاکمه، باید قادر بود تا جنبهی عمدهی این تضادها را شناخت و اسیر هیستریهای ضدشخصیتها نشد. ما عموما آموختهایم که در هنگامهی بروز چنین تنشهایی در وضعیت یک دوگانهی مثبت و منفی بسازیم و کلیهی کسانی که در سمت مخالف ما قرار میگیرند را خائن بنامیم و ایستادگان در سمت مدنظرمان را متحد بهحساب آوریم، حال آنکه وضعیتهایی که با آن مواجهایم در بسیاری از مواقع نه از جنس تمایزیافتهی صفر و یکی برای موضعگیری، بلکه از جنس فهم تضاد عمده از تضاد فرعی است.
مبتنی بر این آموزه برای مثال در مواجهه با مذاکرات برجام، مسأله نه استقبال از تحریم و نه دفاع از پروژهی هستهای جمهوری اسلامی است، بلکه شق سومی است که شاید در ابتدا نشدنی به نظر برسد اما بر مبنای اصولی است که جلوهی آن به عنوان یک ناممکن ناشی از نبود بدنهی سیاسی واقعا موجود است. این شق سوم میتواند نه به تحریم و نه به ماجراجوییهای نظامی-سیاسی رژیم باشد، و حتی صرفنظر کردن از نیروگاههای هستهای به عنوان عاملی در تخریب محیط زیست و حیات مردم را به عنوان افق آلترناتیو خود معرفی کند.
نمونهی برجستهی چنین تحلیل و موضعگیریای مواجههی بلشویکها و لنین با جنگ جهانی اول و موقعیت روسیه در آن است. آنها نه از “جنگ میهنی” دفاع کردند و نه به دام رویکردهای براندازانه با جانبداری از یک دولت خارجی افتادند؛ بلشویکها به وضوح از صلح و پایان جنگ دفاع کردند. این موضع در آن هنگام به شوخی میمانست و در اقلیت محض قرار داشت، اما اصرار بلشویکها بر آن و تبلیغ آن در میان سربازان و مردم آسیبدیده از جنگ، در کنار تحولات خود جنگ به ضرر روسیه باعث شد تا آرام آرام برای ایدهی صلح، بدنهی اجتماعی شکل بگیرد و انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ از دل آن بیرون آید.