ژانویه 15, 2022
مقاله برگزیده: در نقد رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری – کمیتهی جواد نظری فتحآبادی
مشکل اصلی وجود رسانه نیست، مشکل اصلی رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری است که غلبهی آن در بلوک راست اپوزیسیون با تمام رسانهها و نهادها و تشکلهایش هم عامدانه و در راستای تضمین استیلای سرمایه بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی است و هم از روی ناچاریِ ناشی از افق طبقاتی ضدکارگری این جریانات. و در چپ ناشی از درونی کردن شکست و غلبهی شکل منحطی از شهیدنمایی که موجب شده ارادهی معطوف به پیروزی در درون چپ انقلابی به شدت کمیاب باشد.
در نقد رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری – کمیتهی جواد نظری فتحآبادی*
چپ در استقبال از موقعیتی مهیا برای مبارزهی انقلابی، به جای بسیج کادرها، رسانههای خودش را بسیج کرد و به جای سازمان دادن مبارزه در جایی که اساساً از دسترسی رسانههای جریان اصلی و نهادهای بودجهبگیر و جبهههای سیاسی بلوک راست اپوزیسیون بیرون بود، وارد رقابت با تمام آن چیزی شد که اپوزیسیون راست داشت و چپ فاقد آن بود. چپ درست همانجایی را که میتوانست به نقطهی قوتش بدل شود وا نهاد تا با نقطهضعفهای خودش وارد نبردی بیحاصل شود که حتی در صورت پیشرفت در آن، نتیجه نه تقویت سمت پرولتری نبرد طبقاتی بلکه تضعیف آن بود
هرچند برآمدن دولت اصلاحات بهطور توامان حاصل مرحلهی انکشاف سرمایهداری در ایران از یکسو و تلاش برای قوام سرمایهداری از سوی دیگر به شمار میرفت، اما این طبقهی متوسط بود که به میانجی پروژهی اصلاحات و به عنوان نیروی اصلی حامی آن بسیج شد. بعد از نزدیک به دو دهه اختناق مطلق، طبقهی متوسط امکان این را پیدا کرد که تبدیل به نیروی هژمون سیاسیای در جامعه شود که گفتار خودش را به بخشهای دیگر تحمیل میکند. لازم به تذکر است تمرکز بخشی از این متن بر سرگذشت پدیدهای تحت عنوان «طبقهی متوسط» است که بخشن در فرایندی که توضیح داده خواهد شد، برای آن سابقهی تاریخی و سنت فکری و زیستی تراشیدند تا بتوانند پایگاه اجتماعی پروژهی اصلاحات را به این نام بخوانند.
حقیقت این است که در فرایند انقلاب ۵۷ و سرکوب آن، از جهاتی طبقهی متوسط بیش از طبقات دیگر به حاشیه رانده شده و از دست داده بود. صاحبان سرمایه یا با هر مقدار از اموال خودشان که توانستند خارج کنند، کشور را ترک کرده و یا در خلال دههی جنگ و سرکوب به دنبال راههایی برای کنار آمدن با حاکمان جدید بودند و در مقطع دوم خرداد ۱۳۷۶ نزدیک به یک دهه بود که با پایان جنگ این فرصتها آرام آرام، با طمانینه و طوری که منافع طبقهی سرمایهدار جدید آسیب نبیند، گشوده شده بود. پرولتاریا در عمومیت خود و به طور خاص طبقهی کارگر نیز در زندگی روزمره چیز زیادی از دست نداده بود و سرکوب شدید نهادها و سازمانهای کارگری امکان هرگونه بسیج و انسجام را از این طبقه سلب کرده بود، در عینحال فقر مسئلهای عمومی و منبعث از بحرانهای پیاپی ناشی از انقلاب و جنگ بود و به این لحاظ فاصلهی طبقاتی موجود چندان به چشم نمیآمد. به ویژه که پیش از دولت رفسنجانی در وجوه فرهنگی و نیز تظاهرات اجتماعی، عدم بازنمایی فاصلهی طبقاتی به شدت تجویز و اجرای آن کنترل میشد و همچنین نهادهای میانجی کنترلکنندهای مانند تعاونیها هنوز نقشی جدی و واقعی در زندگی طبقهی کارگر و فرودستان داشتند. دوم خرداد ۱۳۷۶ روزگاری بود که تازه از چند سال پیش از آن، اثرات فلاکتآور سیاستهای تعدیل اقتصادی در حال بروز بود و حاکمیت سرمایه در آمیختهای از پیشرویها و عقبنشینیهای توامان حرکت میکرد. چنانکه طرح حذف یارانهها به محض بروز شورشهای شهریِ فقرا از دستور کار خارج شد تا نزدیک به یک دهه بعد دولتی مراحل اولیهی آن را اجرا کند که در وضعیتی متناقضنما، با شعار ضدیت با رفسنجانی به مثابه پدر تعدیل اقتصادی در انتخابات پیروز شده بود.
طبقهی متوسط اما در جریان این سالها چیزهای زیادی را از دست داده بود. بخشی از صاحبان سرمایه، به شمول سرمایهی بازار و کسانی که در زد و بندهای سالهای جنگ به ثروتی دست یافته بودند ایدئولوژی متفاوتی با حکومت مستقر نداشتند و فرهنگ مصرفی آنان نیز همان چیزی بود که در مملکت اسلامی به شرط داشتن پول به وفور یافت میشد. بخش دیگری از صاحبان سرمایه نیز که بازماندگان اشراف و طبقهی دارای دوران پهلوی بودند میتوانستند با سفرهای خارج از کشور همچنان به یاد ایام خوش قدیم از محصولات با کیفیت خارجی استفاده کنند و مقداری هم با خودشان به ایران بیاورند. فرودستان نیز اساساً در دوران پهلوی هم مصرفکنندهی اجناس خارجی نبودند، این طبقهی متوسط بود که به ناگهان از امکان مصرف اجناس خارجی یا باکیفیت محروم و در صفهای اجناس کوپنی فشرده شد، و حتی مجبور شد بخشی از مایحتاج خودش را از تعاونیهای مصرفی تهیه کند که خرید از آن را خلاف منزلت اجتماعی خودش میدید. بیهوده نبود که به محض گشایش بازارچههای فروش لباسهای خارجی ارزانقیمت و دست دوم، که به «تاناکورا» معروف شد و در سالهای ابتدایی در شهرهای کردستان آغاز به کار کرد، این مشتریان مشتاق طبقهمتوسطی بودند که، در وضعیتی نمادین، به سمت شهرهای کردستان سرازیر شدند تا شمایل ناپدیدشده و ازدسترفتهی خودشان را با پوشاک عاریتی اما خارجی دوباره به دست آورند.
به لحاظ فرهنگی نیز این طبقهی متوسط بود که خفقان موجود را بیش از دیگران احساس میکرد. طبقهای که به واسطهی تسلط حزبالله بر ارکان فرهنگی و مدیریتی کشور از تئاتر، کنسرت موسیقی، سینما، کتاب، مجله، دیسکو، کافه، بار، سالن بیلیارد و مانند آن محروم شده بود و غیبت این محصولات فرهنگی و اماکن تفریحی را به مثابه بخشی از سبک زندگی گذشتهاش احساس میکرد. طبقهی کارگر پیش از این هم یا امکان دسترسی به این محصولات فرهنگی را نداشت یا پیشنیازهای استفاده از آن برایش فراهم نشده بود. استفاده از موسیقی و تئاتر و سینمای خوب نیاز به پیشنیازهای آموزشیای دارد که در دوران پهلوی نیز در اختیار فرودستان قرار نداشت.
اینهمه البته به این معنا نیست که «تنها» طبقهی متوسط بود که در اختناق به سر میبرد اما ادعای متن این است که طبقهی متوسط تا مقطع دوم خرداد ۱۳۷۶ بیش از دیگران اختناق را احساس میکرد، چیزهای بیشتری را به واسطهی انقلاب و جنگ از دست رفته میدید و مطالباتش در سطوح فرهنگی و اجتماعی بیش از طبقات دیگر دارای انسجامی بود که به آن امکان بسیج شدن میداد. درست به همین دلیل بود که، برخلاف آنچه اپوزیسیون جمهوری اسلامی فهمید و تبلیغ کرد، چیزی که در دوم خرداد ۱۳۷۶ پیروز شد تنها رای «نه» به ناطق نوری به نمایندگی از حکومت مستقر نبود، بلکه همچنین خاطرهی محمد خاتمی به عنوان وزیر ارشادی که از نیازهای فرهنگی طبقهی متوسط پشتیبانی میکرد و به خاطر آن ایثار کرده و استعفا داده بود نیز طبقهی متوسط را در حمایت از کسی بسیج کرد که ستاد هنرمندانش نوشته بود: «او آمده تا پرده و پر بگشاید». دوم خرداد ۱۳۷۶ آغاز بازگشت طبقهی متوسط به جامعه بود تا هژمونی خودش را دوباره در آن به دست آورد، هژمونیای که البته یک سویهی روشن آن تشدید فشار طبقاتی بر فرودستان و سرکوب شدیدتر طبقهی کارگر بود.
رسانه به مثابه ابزار سلطهی طبقاتی
تبعات و اثرات دوران اصلاحات را از وجوه فراوانی میتوان و باید بازکاوید و نشان داد آن دورانی که هنوز در خاطرهی طبقهی متوسط ایرانی روزهای خوش عقبنشینی حکومت محسوب میشود، چه تاثیرات مخرب عمیقی بر جای گذاشته است. از منظر این متن و مسئلهای که این متن تلاش میکند به آن بپردازد اما باید بر دو مورد مشخص از تبعات و اثرات دوران اصلاحات تمرکز کرد.
برآمدن دولت اصلاحات در دوران و بر زمینهی جهان پسافروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی روی داد. دوران تسلط ادبیات شکست بر تمامی جهان و بازنگریهای شتابانی که در بسیاری اوقات به آرمانفروشی ختم میشد. بیهوده نبود که چهرهی محبوب سالهای ابتدایی اصلاحات در ایران، فیلسوف یاوهگوی جنگ سردیای به نام کارل پوپر بود و البته نمونهی وطنی آن که در سیمای عبدالکریم سروش متجلی میشد و نیز مبحث باب روز ملغمهای به نام پستمدرنیسم که کسی، حتی واعظان و مبلغان آن نیز، به درستی سر در نمیآوردند که بالاخره ماجرا چیست و فقط آموخته بودند که دوران «کلانروایتها» گذشت و رفت. این کلانروایتهای شیطانی البته مطلقاً تنها به مارکسیسم و سوسیالیسم محدود میشد و مثلاً هیچ ربطی به کلانروایتهای نولیبرالی نداشت که لااقل از یک دهه پیش فتح تمام مراکز اقتصادی و مالی و نهادهای آموزشیِ مرتبط با اقتصاد را در ایران آغاز و در دستگاه سیاستگذاری کلان جای پای خودش را حسابی باز کرده بود. «جبههی اصلاحات»، با تمام نمایندگان فلسفی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادیاش، با تمام دم و دستگاه فرهنگساز و کنترل فکری که به دست آورده بود، بیش از آنکه با رقبای محافظهکار/اصولگرایش درگیر باشد برای حفظ قدرت و تسلط جناحی اصلاحطلبان، پروژهی زدودن خاطرهی انقلاب ۵۷ را که مقدمهی آن با کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ فراهم شده و در انواع پروژههای «دولت سازندگی» در دستور کار گذاشته شده بود، سرعت بخشید. در جریان همین تهاجم به انقلاب و مفاهیم انقلابی بود که انواعی از اقتصاددانان و کارشناسان و نظریهپردازان وابسته پدیدار شدند که اعتبارزدایی از مفهوم «طبقه» و «نبرد طبقاتی» را سازماندهی کردند. این جبههی وابسته در ضمن هم از سوی کمونیستهای سابقی که گمان میکردند مفاهیم را باید با مقتضیات جهان پستمدرن مورد بازبینی قرار داد و هم از جانب چپهای پستمدرنی که برای روزآمد شدن با گزینش سلیقهای از دستگاههای فلسفی-سیاسی نظریهپردازان چپ معاصر با شعف فریاد کشیدند «طبقه مُرد»، تقویت میشد. این در حالی بود که مروجان ایدهی مرگ «طبقه» و ناکارآمدی تحلیل طبقاتی که دستگاه اجرایی دولت و مجلس را در اختیار گرفته بودند در حال تصویب قوانین ستمکارانه علیه طبقهای بودند که بنا بود مرده محسوب شود و اساساً وجود نداشته باشد. در در تمام دورانی که سرمایهداریِ نزدیک به جبههی اصلاحات مشغول سرمایهگذاری در شرکتهای واردات و صادرات و بانکهای خصوصی بود، طبقهی متوسط خوش و خرم از خردهآزادیهای بهدستآمده، همراه و یاور دولت و گقتار دولتی جبههی اصلاحات محسوب میشد.
اولین روزنامهای که در دوران اصلاحات منتشر شد بر پیشانی خود عنوانی را حک کرد که از آن پس تبدیل به نام مستعار طبقهی متوسط و تمایلات و مطالبات آن شد. روزنامهی جامعه، درست زیر لوگوی روزنامه نوشته بود: «اولین روزنامهی جامعهی مدنی ایران» و این جامعهی مدنی «ملت» جدید دوم خردادیای بود که با خشونت و قهر، عناصر ناهمگونشدنی طبقهی فرودست را بیرون میگذاشت و نادیده میانگاشت. اتحاد طبقاتی جدیدی شکل گرفته بود که به واروونهی انقلاب ۵۷، که بیش و کم در آن خردهبورژوازی شهری و پرولتاریا متحد بودند بیآنکه لزوماً از درون این اتحاد هژمونی پرولتریای شکل بگیرد، اینبار میان طبقهی متوسط بود و بورژوازیای که حالا هیولای آن از خاکستر جنگ و انقلاب بیرون میآمد و شانه تکان میداد. این اتحاد البته در رابطه با طبقهی متوسط تبعات عینی و مادی خودش را داشت که به مرور و طی چندین دهه اثرات آن آشکار شد. لایههای پایینی و میانی طبقهی متوسط به مرور فقیرتر شدند، با گسترش فقر در گرداب فلاکت سقوط کردند و در معنای کلاسیک کلمه پرولتریزه شدند. روزنامهی جامعه البته اولین روزنامهی مختص طبقهی متوسط نبود، پیش از آن و در دوران سازندگی و استیلای غلامحسین کرباسچی بر شهرداری تهران، همگام با تهاجم نولیبرالی به شهر، از سوی شهرداری روزنامهای منتشر شد به نام «همشهری» که اولین روزنامهی رنگی بعد از استقرار جمهوری اسلامی بود. همشهری نقش مهمی در بازگشت طبقهی متوسط به عرصهی اجتماع بازی کرد. روزنامهای که هم به لحاظ فرهنگی تمایلات فرهنگی طبقهی متوسط را تقویت و در ضمن مدیریت میکرد و هم آرام آرام قبح حرف زدن از «مصرف» را میریخت که بعد از استقرار جمهوری اسلامی و به ویژه در دوران جنگ، در مقابل ادبیات جعلی ستایش فقر و «مستضعفان» فرصت بروز و ظهور نداشت و با مقررات حکومتی جلوی آن را گرفته بودند.
«جامعه» اما آمده بود تا سنگرهای بازمانده از دوران انقلاب و مبارزات انقلابی را در هم بکوبد و آن را با فعالیتهای مسالمتآمیز مدنی جایگزین کند. به همین دلیل بود که به شکل سلبی سوژهی انقلاب و سوژهی رهایی مورد حمله قرار گرفت تا پرولتاریا امکان انسجام طبقاتیاش را از دست بدهد و در مقابل سوژهی جدیدی جعل شد تحت عنوان طبقهی متوسط که میل آن گویا موجب میشد جامعه در کلیت خود دچار تغییراتی شود که به نفع همهگان است.
به مرور این تلقی از کشمکشهای اجتماعی و جایگاه طبقهی متوسط در آن نه تنها در داخل ایران، بلکه در خارج از ایران هم جا افتاد. در خارج از ایران رسانههای جریان اصلی مخالف جمهوری اسلامی برای به دست آوردن مخاطب، مجموعهای از خواستها و مطالبات فرضی طبقهی متوسط را فهرست و تلاش کردند برآورده شدن آن را به لزوم سرنگونی جمهوری اسلامی گره بزنند. در نمادینترین اقدامات رسانهای، تلویزیونی آغاز به کار کرد به نام «من و تو» که از همان ابتدا هدف خود را نه فقط جلب مخاطبان داخلی بلکه همچنین تبدیل شدن به ارگانی برای مهاجران ایرانی در خارج از کشور تعریف کرد. ساخته شدن هویتیِ این «مهاجران ایرانی» البته مانند هر تصویر یکپارچهی دیگری همراه بود با بیرون گذاشتن و حذف کسانی که در این تصویر یکپارچه اخلال ایجاد میکردند. به اینترتیب در هیچیک از برنامههای این شبکه که با حضور «مخاطبان خوب من و تو» ساخته میشد، حتی یک ایرانی مهاجر حضور نداشت که در فقر زندگی کند. آنها در «شعر یادت نره»، «بفرمایید شام»، «آکادمی گوگوش» و تمام برنامههای مشابه تنها سراغ ایرانیانی رفتند که نمایندگان ایران جدید بودند، ایرانیان طبقهمتوسطی مقیم خارج از ایران.
اما برخلاف تصور اپوزیسیون قدیمی جمهوری اسلامی، از راست و چپ، قهرمانان این طبقه تضاد آشتیناپذیری با جمهوری اسلامی نداشتند و به اینترتیب بهطور دائم موجب میشدند این اپوزیسیون «بور» شوند. تنها برای نمونه وقتی تعدادی از جوانان طبقهمتوسطی به دلیل ساختن کلیپی روی موسیقی مشهور «هَپی» بازداشت و در مقابل دوربین قرار داده شدند تا به انحرافات خودشان اعتراف کنند، بیانیههای شداد و غلاظی از جوانب گوناگون اپوزیسیون صادر شد که محتوای اغلب آنها این بود که جوانان دیگر جمهوری اسلامی را نمیخواهند و این را در قالب مبارزات قهرمانانهی خودشان با ساخت کلیپ «هپی» نشان دادهاند، اینک نیز آخوندها آنان را به صلابه کشیدهاند و زیر شکنجههای قرون وسطایی به اعتراف علیه خودشان وا داشتهاند. «جوانان قهرمان» مدتی بعد با وثیقه آزاد شدند و البته چندی بعد، در حالی که همان نیروهای اپوزیسیون به سنت هرباره در حال تحریم شدید انتخابات ریاست جمهوری بودند، با انگشتهای جوهریِ بنفش در مقابل صندوقهای رای عکس یادگاری انداختند.
یک دلیل عمدهی شکستهای پیاپی نیروهای گوناگون اپوزیسیون در سالهای قبل این بود که آنها از فهم این نکته عاجز بودند که برای طبقهی متوسط همواره راههایی برای آشتی با حاکمان و حل و فصل قضایا وجود دارد، برای طبقهی متوسط بنا به یک خصلت طبقاتی روشن برآورده شدن منافع کوتاهمدت و دمدستی مهم است. و این خصلت اتفاقاً با تشدید تضادهای طبقاتی در جامعه، نه تنها کاسته نمیشود بلکه تشدید هم خواهد شد. اگر بر زمینهی تشدید تضادهای طبقاتی، بورژوازی از منافع غارتگرانهی خودش دفاع و برای حفظ استیلای طبقاتی تلاش میکند و پرولتاریا چارهای جز مبارزه با نظام مسلطی ندارد که امکان ادامهی حیات را از او سلب کرده است، طبقهی متوسط تنها و تنها وضعیت یک «خود» جمعی و طبقاتی را در مخاطره میبیند و نه برای تغییر وضعیت، بلکه برای بازگشت به گذشتهی شکوهمندی تلاش میکند که بر زمینهی تشدید تضاد طبقاتی و تهاجمات پی در پی سرمایه، از دست رفته است.
به همین دلیل است که حتی بعد از شکافی که به میانجی خیزش دیماه ۹۶ در وضعیت ایجاد شد و تمام راهحلهای اصلاحطلبانه را تا اطلاع ثانوی از حیز انتفاع ساقط کرد، طبقهی بسیجشده حول اصلاحات با یک دنده به دنده شدن تاریخی و طبقاتی پشت سر انواع آلترناتیوهای بورژوایی، از انواع ابتکارات شاهزادهی پهلوی و اعوان و انصارش یا جمهوریخواهان مجتمع در انواع گردهمایی و ائتلافها از جمله شورای مدیریت گذار، صف کشیدند. در حالی که پرولتاریا در نبرد خود در نهایت مجبور است به آلترناتیوهایی رجوع کند که یا به دنبال تغییر بنیادین وضعیت هستند یا ادعای آن را دارند، لایههای میانی و بالایی طبقهی متوسط حالا که دیگر اصلاحطلب نیست و «برانداز» شده، به دنبال آلترناتیوهایی روان میشود که وعدهی بازگشت دورانی را میدهند که در آن طبقهی متوسط هم شان و منزلتی داشت و هم دستش به دهانش میرسید و یا در پرتو وعدهی ایجاد امکان ورود به «جهان متمدن» چنین چشماندازی را ترسیم میکنند. در حالی که لایههای پایینی طبقهی متوسط در روند پرولتریزه شدن در نهایت امکان اتحاد با پرولتاریا و پذیرش هژمونی آن را خواهد داشت، طبقات میانی و بالایی به دنبال آلترناتیوی هستند که همزمان آنها را از وضعیت مخاطرهآمیز کنونی نجات دهد و نیز فاصلهی مطمئن آنان با «فقرا» را حفظ کند تا فراموش نکنند که از اینها نیستند و همواره خواستهاند از «آنها»، از «فرادستان» باشند.
بازگشت پرولتاریا
بهرغم تمام تلاش تئوریسینهای «طبقهی متوسط رهاییبخش»، از جمله جناح چپ آن فیالمثل در حلقهی سابقاً «رخداد» و متاثران از آن، که تلاش میکردند با انواع شعبدهبازیهای تئوریک ثابت کنند «طبقه» همچنان مرده است و خیزش دیماه ربطی به نبرد طبقاتی ندارد، آنچه که به میانجی خیزش دیماه ۹۶ به عرصهی عمومی بازگشت و تصویر خودش را باز پس گرفت، پرولتاریا به مثابه سوژهی حقیقی رهایی بود.
این سیمای راستین رهاییبخش سیاست به مرور و در تداوم نبردی که با ارجاع به دیماه ۹۶ اعتلا مییافت و اشکال نوینی از مقاومت، مبارزه و چشمانداز را خلق میکرد، حضور و هژمونی خودش را چنان به فضای عمومی دیکته کرد که حتی دشمنان سوگندخوردهی این طبقه را نیز به تکاپو برای مصادرهی صدای سیاسی آن وا داشت. برای نمونه سعید قاسمینژاد، چهرهی برجسته و سازماندهندهی نولیبرالهای جوان ایرانی در انواع سازمانهایی نظیر دانشجویان و دانشآموختگان لیبرال یا بعدتر فرشگرد که چند سال پیش در گفتگو با موسسهی توانا گفته بود: «تصور من این بوده و هستش که مخاطبین کسانی مثل من باید طبقات… نیروهای تحصیلکردهی جامعه، طبقهی متوسط و طبقهی بالا باشند. این مخاطبین اون نیرویی هستند که تا بهحال تغییرات مثبتی رو در جامعهی ما ایجاد کردند و نیرویی هستند که تغییرات بنیادین در جامعهی ما رو اونها ایجاد خواهند کرد. متاسفانه جامعهی روشنفکری ایران تحتتاثیر یک مخلوطی از ادبیات سوسیالیستی و ادبیات مذهبی، و اون ایدههای چپ و مذهبی، یک جامعهی مستضعفپرستی است و بیمنطق مستضعفین رو پرستش میکنه. در جامعهی روشنفکری ما، مستضعفین فکری، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی که موتور محرک ارتجاع در یک قرن اخیر حداقل بودند، اینها تقدیس میشن.» ناگهان خوابنما شد و در حساب توئیتر خود نوشت: «انقلابی که جمهوری اسلامی را بر خواهد انداخت، انقلاب محرومین خواهد بود نه برخورداران دلنگران هنربندان. هر که آمده از محرومین کولی گرفته و گوششان را بریده.» یا موسسهی توانا که با بودجههای آمریکایی و تحت حمایت نئوکانهای جنگطلب کابینهی جرج بوش تاسیس شده بود تا «جامعهی مدنی ایران» را تقویت کند ناگهان تصمیم گرفت در مقابل سخنرانیهای تاریخساز اسماعیل بخشی در جریان اعتصابات هفتتپه و دفاع آشکار او از «ادارهی شورایی»، با «کارگران عزیز» وارد مکالمه شود، به آنها گوشزد کند که اقتصاد ایران ربطی به سرمایهداری ندارد، اسماعیل بخشی متاثر از ادبیات کمونیستی است و در ضمن به تبلیغات جنگ سردی و ضدکمونیستی خودش افزود. جناحهای گوناگون حامی تداوم استیلای سرمایه به خوبی تشخیص داده بودند که با ورود پرولتاریا نه چیزی در امروز بلکه چیزی در آینده به مخاطره افتاده است و بنابراین با تمام قوا سیاست متناقضی را طراحی و در تمام بازوهای نهادی و رسانهای وابسته به خودشان به اجرا گذاشتند. سیاستی که از یکسو همچنان در تلاش بود با عمده کردن مطالبات طبقهی متوسطی که حالا «برانداز» شده بود شانیتی برای انواع جبههها و ائتلافهای براندازی فراهم کند، از سوی دیگر تلاش میکرد مبارزات پرولتری را ناچیز شمرده و آن را لابهلای انواع اخبار جذاب برای طبقهی متوسط محو کند تا خصلت رهاییبخش آن چندان مرئی و آشکار نباشد و در شق سوم هرگاه که توجه به مبارزات پرولتری به دستگاه افکارسازش تحمیل شد صدای آن را از ریخت بیندازد، به واسطهی رویکردی رسانهای (که در ادامه بیشتر به آن خواهیم پرداخت) صدای آن را مصادره کند و به مدد انواع خبرنگاران و کارشناسان بیربط به مبارزات طبقاتی شرایط ادغام آن در گفتاری براندازانه را فراهم نماید. دشمن طبقاتی به خوبی فهمیده بود نبردی که در امروز جریان دارد، نه تنها نبردی علیه وضعیت مستقر بلکه توامان نبردی علیه استیلایی در آینده است.
پیامبر و پرولتاریا
در حالی که بعد از خیزش دی ۹۶ چپ مشغول سرزنش خودش بود که چرا نتوانسته خیزشی چنین را پیشبینی کند و لابد برای مداخلهی موثر در آن تدارک لازم را ببیند، قیام آبان ۹۸ از راه رسید و چپ چارهای ندید غیر از اینکه سرزنشهای خودش را دوچندان کند بدون آنکه این سرزنشها به تغییری به راستی بنیادین در الگوی سیاستورزی چپ منجر شود. حقیقت این است که نزدیک به دو دهه نادیده انگاشته شدن نبرد طبقاتی و هژمونی گفتاری طبقهی متوسط در عرصهی عمومی، سیاست و مشی پرولتری را حتی در میان چپ به لفاظیهای انقلابی بدل کرده بود. این البته گذشته از جریاناتی مانند حزب کمونیست کارگری یا حزب تازهتاسیس چپ ایران بود که بالکل نبرد طبقاتی را کنار گذاشته و به اشکال گوناگونی از جناح چپ بلوک راست اپوزیسیون ایران تبدیل شده بودند.
در میان چپ انقلابی نیز بهرغم نظریهپردازیها و ایدهسازیهای پر طمطراق در مورد طبقهی کارگر، پرولتاریا و نبرد طبقاتی کمتر ابتکار عملی در راستای مداخلهی موثر در وضعیتی دیده شد که به ویژه بعد از خیزش دیماه ۹۶، مهیا بودن شرایط و افق مداخله برای چپ از سراپای آن هویدا بود. در حالی که دشمن طبقاتی در حکومت جمهوری اسلامی و نیز در میان اپوزیسیون راست (به شمول تمامی جناحهای آن از سلطنتطلب و جمهوریخواه تا نولیبرال و سوسیالدموکرات) به شدت دست به بسیج نیرو علیه هر شکلی از سیاست چپ و کمونیستی زد، خود نیروها و سازمانهای چپ و کمونیست ماجرا را اینقدر جدی نگرفتند. به اینترتیب آنچه در میان چپ شاهد آن بودیم، بنا بر خصلت عمیقاً درونیشدهی پذیرش شکست، تلاشی جانکاه و گاه رقتانگیز برای رقابت با رسانهها و نهادهای اپوزیسیون راست بود. راه انداختن انواع «تلویزیون»ها، گسترش تلویزیونهای سابق بیآنکه در کیفیت یا حتی محتوای آن تغییر محسوسی مشاهده شود، راهاندازی دهها کانال و گروه در تلگرام و واتسآپ و تاسیس صفحات بیشمار در اینستاگرام. چپ در واکنش به مبارزات کارگری و پرولتری، به طول مصاحبههای خود افزود، آمار مصاحبهها را به لحاظ آماری اضافه کرد بیآنکه حرف جدیدی حتی برای خودش داشته باشد و در بخشهایی سعی کرد با رویکردی عوامگرایانه به مسائل یا با ائتلافهای اپورتونیستی به دایرهی نفوذ رسانههای خودش بیفزاید. این نفوذ البته بنا بر منطق رسانه نه به معنای ایجاد امکاناتی برای سازمانیابی بلکه به معنای افزایش دایرهی مخاطبانی بود که اغلب در برابر رسانه منفعل بودند.
به بیانی واضح و صریح چپ در استقبال از موقعیتی مهیا برای مبارزهی انقلابی، به جای بسیج کادرها، رسانههای خودش را بسیج کرد و به جای سازمان دادن مبارزه در جایی که اساساً از دسترسی رسانههای جریان اصلی و نهادهای بودجهبگیر و جبهههای سیاسی بلوک راست اپوزیسیون بیرون بود، وارد رقابت با تمام آن چیزی شد که اپوزیسیون راست داشت و چپ فاقد آن بود. چپ درست همانجایی را که میتوانست به نقطهی قوتش بدل شود وا نهاد تا با نقطهضعفهای خودش وارد نبردی بیحاصل شود که حتی در صورت پیشرفت در آن، نتیجه نه تقویت سمت پرولتری نبرد طبقاتی بلکه تضعیف آن بود.
همین رسانههای کوچک هم، با خط مشیهای مغشوش و کارگزاران غیرحرفهای (غیرحرفهای به معنای اخص کلمه یعنی کسانی که زندگی آنها از مسیر کار در رسانه تامین نمیشود و به اینمعنا همواره به شکل جانبی برای رسانه وقت میگذارند) اغلب حتی با هم وارد رقابت شدند تا مخاطبان اندکشمار همدیگر را به چنگ بیاورند بیآنکه برای کسی روشن باشد اساسا با این مخاطبان بناست چه کاری انجام بگیرد. برای نمونه وقتی کلابهاوس به عنوان پلتفرمی جدید مورد توجه جامعهی ایرانی قرار گرفت و در کنار انواع جلسات، جلسات مربوط به مبارزات کارگری نیز در آن رونق گرفت، قدمایی که لااقل به لحاظ نظری گمان میرفت با مبارزات کارگری ربطی داشته باشند نیز به جای اصلاح چنین رویکردی دست به تاسیس «کلابی» موازی با کلابهای دیگر زدند.
حاصل رویکرد رسانهای به مبارزات پرولتری، که میتوان آن را به عنوان سیاست غالب در چپ انقلابی بعد از خیزش دیماه ۹۶ بازشناخت، انواع آسیبها و صدماتی بوده است که مختص رویکرد رسانهای چپ به مبارزات پرولتری نیست بلکه منطق هر رویکرد رسانهایای به شمار میرود. چپ گمان میکرد میتواند قانونمندیهای اجتماعی را دور بزند و اگر راهبران یک رویکرد رسانهای باورمندان به نیروی رهاییبخش پرولتاریا در نبرد طبقاتی باشند، رویکرد رسانهای کارکرد دیگری خواهد داشت و جای خالی سازمان و تشکیلات را خواهد گرفت غافل از اینکه تمام نقطهضعف رسانههای جریان اصلی و بلوک راست اپوزیسیون در این بود و است که بنا بر سمتگیری طبقاتی خودشان امکان سازماندهی در درون پرولتاریا را ندارند و در عالیترین اشکال نفوذ خودشان در نهایت میتوانند به استخدام «مزدور» و «کارمند» دست پیدا کنند، و چپ همین نقطهضعف را با برگزیدن راهبرد رویکرد رسانهای به مبارزات پرولتری برای جبران عقبماندگیها و دستبستگیهای چپ انقلابی، از آن خودش کرده است. حاصل رویکرد رسانهای به مبارزات پرولتری چیزی غیر از مواردی که به آنها اشاره خواهد شد نیست با تاکید بر این دو نکته که یک) رویکرد رسانهای به مبارزات پرولتری تنها مختص چپ انقلابی نیست بلکه اساسا همهی امکانات جبههی وسیع راست اپوزیسیون جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد و دو) وقتی از رویکرد رسانهای به عنوان سیاست غالب در میان چپ انقلابی سخن میگوییم به معنای این است که اشکال دیگری از مداخلهی سیاسی نیز وجود داشته که باید جداگانه به آنها پرداخت و از قضا نقاط قوت پر شمار آنها را برجسته کرد.
جایگزینی «چهره» به جای «جنبش»
در رویکرد رسانهای به جنبش کارگری رفته رفته چهرهها جای جنبش را میگیرند. این اتفاق البته تنها در ساحت نمادین نمیافتد بلکه چهرهسازی به جنبش تحمیل میشود و در عرصهی مادی نیز به جای آن مینشیند. در واقع صدای فرد یا افرادی از درون مبارزات کارگری به میانجی رسانه و رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری چنان تقویت و عمده میشود که امکان تحرک را از تودههای کارگرِ چهرهنشده میگیرد و سرنوشت آنها و مبارزاتشان را به چهرهها گره میزند. این چهرهها نیز همواره در معرض انواع آسیبها قرار دارند. چهرهها میتوانند به واسطهی شدت سرکوب از مبارزه کنار بکشند، ممکن است برای مدتی طولانی محبوس یا به انحای گوناگون محدود شوند، امکان دارد مجبور شوند از ایران یا از منطقهی مشخص مبارزهی طبقه خارج شوند، ممکن است تسلیم شوند، خیانت کنند یا در مسیرهای متعدد سازشکاری منحرف شوند. رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری البته در چنین اوضاعی خم به ابرو نمیآورد اما مبارزهی مادیای که در درون طبقه جریان دارد آسیبهای جدی میبیند و گاهی آسیب دیدن چهرههای برساختهی رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری موجب عقب راندن مبارزهی طبقاتی میشود.
جایگزین شدن چهرهها به جای طبقه به مرور تمام حسگرهای تحلیلی را فلج میکند. موضعگیری رادیکال چهره یا برخی از چهرهها موجب میشود این گمان عمومی تقویت شود که بخش مشخصی از طبقهی کارگر به اندازهی اظهارات و باورهای آن چهره یا چهرهها رادیکال است و سازشکاری و انحراف چهره یا برخی از چهرهها موجب میشود در فضای عمومی خط بطلانی بر تمامی نیروهای موجود در درون جبههی نبرد طبقاتی کشیده شود که چهره نیستند. گیجسریهای رایج در موضعگیریهای بسیاری از نیروهای چپ و کمونیست در ارتباط با بخشهای گوناگون مبارزات کارگری از همین ناشی میشود. این نیروها به واسطهی رویکردی که خودشان نیز در تثبیت و تقویت آن نقش داشتهاند تنها به چهرهها خیره میشوند و از دیدن سیمای راستین نبرد طبقاتی درمیمانند. مبارزهی هر بخشی از طبقهی کارگر آمیختهای است از کشاکش دائم نیروهای گوناگون با اهداف و افقهای مختلف و گاه متضاد در درون همان بخش از طبقهی کارگر که تمامی آنها نیروی خودشان را مطلقا از امکان پیوند زدن مبارزات روزمرهی طبقهی کارگر با باورها، اهداف و افق خودشان میگیرند. به اینترتیب رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری، که چهرهسازی یکی از ملزومات آن است، در اولین قدم «چهره» را از طبقهی در حال مبارزه جدا میکند و از قضا در وضعیتی متناقض به تضعیف خطی میانجامد که «چهره» آن را نمایندگی کرده است. مهم نیست این رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری را ستاد انتخاباتی ابراهیم رییسی برگزیند یا یک نیروی کمونیست انقلابی. نتیجهی حاصل از آن یکی است.
در طوفان سرکوبها و شکستهای پیاپی ملی و بینالمللی، کمونیسم انقلابی فراموش کرده است که وظیفهی او مداخله در جنبشهای واقعی در جهت تفوق خط انقلابی در آنها است و برای این کار پیش از هر چیزی نیازمند آن است که تصویری واقعی از نیروهای موجود در درون مبارزهی طبقاتی داشته باشد و منطق پیشبرندهی مبارزات بخشهای گوناگون طبقهی کارگر را تحلیل کند. برای نمونه هدف عمومی و همگانی کارگران هفتتپه نه ادارهی شورایی کارخانه است و نه انتقال مالکیت هفتتپه به سپاه یا مالکان خصوصی «اهل» وابسته به باندهای قدرت. هدف عمومی و همگانی کارگران هفتتپه، چنانکه از اعتصابها و تجمعات متعدد و مداوم آنها برمیآید، پرداخت حقوقهای معوقه و آغاز دوبارهی تولید در این کارخانه است که آن را ضامن تامین معیشت خودشان میدانند و البته در کنار این مطالبات معیشتی خواستهای معرفتی-طبقاتیای نظیر بازگشت به کار کارگران اخراجی و مانند آن را نیز میخواهند. این البته هرگز به این معنا نیست که افق ادارهی شورایی کارخانه یا تصور امکان حل مشکلات کارخانه به واسطهی نزدیک شدن به جناحی در قدرت پایگاهی در هفتتپه ندارند و از بیرون به کارگران این کارخانه تحمیل یا القا شدهاند. هر دوی این دو افق متضاد بر اساس شرایط عینی و مادی مبارزات کارگران هفتتپه و توازن قوای درونی و بیرونی این مبارزات در دورههایی پایگاه تودهای یافتهاند و در دورههایی تضعیف شدهاند و در آینده نیز چنین خواهد بود. برای مثال در دورانهایی که توازن قوا به سود طبقهی کارگر پیش میرود این افق روشن و منطقی در مقابل کارگران گشوده میشود که تنها راه احیای خطوط تولید و بنابراین بقای کارخانه ادارهی شورایی کارخانه است، و در کشمکشها با نیروهای دولتی آشکار میشود که ضامن ادارهی شورایی و جلب همبستگیهای عمومی این است که کارخانه و ابزار تولید آن در مالکیت جمعی کارگران باشد اما در دورانهایی که توازن قوا به ضرر کارگران است گرایشاتی دستِ بالا را میگیرند که گمان میکنند با مذاکره و لابیگری و امتیاز دادن به جناحهایی در درون حکومت میتوانند پرداخت حقوقهای عقبافتاده و راهاندازی خطوط تولید کارخانه را به دست بیاورند. این هر دو گرایش در کنار هم، در نبرد با هم و در سازش با هم درون مبارزات هفتتپه وجود دارند.
کمونیسم انقلابی ضمن اینکه در این کشمکش خطوط و افقها باید موضع داشته باشد و در جهت تقویت خط و افق انقلابی و رهاییبخش با تمام امکانات و توان خودش در وضعیت مداخله کند اما برای تاثیرگذاری این مداخله ابتدا باید بتواند بفهمد که نیروی محرکهی مبارزات درخشان کارگران هفتتپه به طور واقعی چیست و امکانهای مادی یک افق رهاییبخش را درون همین مبارزات واقعی جستجو کند. رویکرد رسانهای اما به چهرهها محدود میماند، مبارزات طبقه را به چهرهها محدود میکند و در نتیجه در انتقال آسیبی که یک چهره میخورد به طبقهی کارگر سهیم و دخیل است.
در این روند همبستگی طبقاتی نیز جای خودش به همبستگی یا اختلاف میان چهرهها میدهد. بخشهای گوناگون طبقهی در حال مبارزه به واسطهی اختلاف چهرههای برساختهی رویکرد رسانهای از هم دور میافتند یا با هم همراه میشوند. به اینترتیب در یک وضعیت کمدی-تراژیک نه حتی حزب بلکه چهرهها به جای طبقه مینشینند و امکانات موجود در درون مبارزات طبقاتی نیز با توجه به مواضع چهرهها و روابط و اقدامات آنها تحلیل میشود.
کسب و کار پر رونق معرکهگیرها
رویکرد رسانهای همچنین فضا را برای معرکهگیرها فراهم میکند تا صدای جنبش کارگری را از راه دور و بخشاً با مشارکت برخی از «چهره»ها مصادره کنند. معرکهگیرهایی که اغلب در خارج از کشور به شبکهای از رسانههای جریان اصلی و موسسهها و بنیادهای بودجهبگیر متصل میشوند و به اینترتیب امکانات مادی لازم برای استخدام دهها کارمند ریز و درشت و تقسیم کار میان کارمندان را نیز فراهم میکنند. هرچند اغلب این معرکهگیرها قافیه که تنگ میشود مانند روحالله خمینی که گفته بود خدا هم کارگر است معلوم میکنند که «خودشان» هم کارگر هستند یا بودهاند اما از قضا رویکرد مسموم و ضدکارگری آنها به مبارزات کارگری در همین دفاعیهی هویتی از بساط خودشان افشا میشود، در این دستکاری نه چندان معصومانه در معنای کارگری که در نبردی طبقاتی به «طبقه» تبدیل شده است و رهایی او میتواند موجب رهایی همهگان شود و معنای کارگری که برای امرار معاش احیانا فیالحال یا در دورانی از زندگیاش کار کرده است و بنابراین میتواند مدال «هویت» کارگر را به سینه بیاویزد و برای خودش مشروعیتی هویتی دست و پا کند.
معرکهبگیرها تنها و تنها با حفظ و تقویت یک رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری میتوانند از رونق بساط خودشان دفاع کنند و به همین سبب با شدت تمام به دنبال «نام»ها و «چهره»ها میگردند تا آنها را عمده کنند. مبارزات کارگریای که «چهره» نداشته باشند به درد معرکهبگیرها نمیخورند. چنین است که در روندی تدریجی اما طبیعی جای کارگران مبارز در بسیاری موارد با «فعالان کارگری» عوض میشود که هرچند در حمایت از مبارزات طبقهی کارگر متحمل آسیبهایی شدهاند اما بنا به امکانات موجود در یک جامعهی طبقاتی به رسانه دسترسی دارند و با زبان، لهجه، سیما و کلماتی سخن میگویند که بیش از لکنتهای فرضی بخش بزرگی از طبقهی کارگر مقبول عام قرار میگیرد و در نهایت بنا به یک زیست طبقاتی متفاوت، چهرهی واقعی طبقهی کارگر را نیز از درون خواستها و تمایلات خودشان عبور میدهند و تحریف میکنند. معرکهبگیرها اما برای رونق کسب و کار از صورتبندی این تمایلات به جای وضعیت واقعی طبقهی کارگر و مبارزات آن استقبال میکنند چرا که مسئلهی معرکهبگیرها «پیشبرد مبارزهی طبقاتی» نیست بلکه نمایش رونق است.
طبقهی کارگر نیز خودش را دیگر در سیمای این شخصیتها بازنمیشناسد و حتی اگر بر حسب اتفاق گذرش به یکی از معرکهها بیفتد مرعوب فضای حاکم بر آنها میشود. جایگزینی فعالین به جای طبقهی کارگر اولین نتیجهی بلافصلی که دارد جدا شدن حداکثری فضای موجود بین فعالین و طبقهی کارگر است و به این واسطه حتی امکان اثرگذاری را از فعالینی که گاها ارتباطی هم با بخشهایی از طبقه دارند، سلب میکند. در این معرکهها اولین چیزی که منطقا مورد بیتوجهی قرار میگیرد این است که کارگرانِ در مبارزه نیاز به آموزگار و سخنگو ندارند بلکه بیش از هر چیزی نیاز به «رفیق»، در تمام معنای سیاسی آن، دارند و تنها درون اشکال خلاقانهای از رفاقت است که مبارزان جبههی کارگری، درون و بیرون طبقه، بر هم اثر میگذارند و به هم پیوند میخورند. و این «رفاقت» در چنین جلساتی شکل نمیگیرد چرا که همهچیز مقهور یک رویکرد رسانهای شده است که تنها نیاز به نمایش، بازیگران ماهر روی صحنه و خیل تماشاگران مشتاق دارد.
سرانجام رویکرد رسانهای به واسطهی معرکهگیرها ارگان رسانهای-تبلیغاتی مبارزات کارگری را جعل میکند و آن را به معرکهگیرها میسپارد. و از آنجا که قانونمندیهای اجتماعی را نمیتوان دور زد در این ارگانهای جعلی آنچه که پیگیری میشود نه منافع طبقاتی طبقهی کارگر، نه فراهم کردن امکاناتی برای تقویت مبارزات طبقهی کارگر و نه حتی فراهم کردن شرایطی برای آشنایی با مبارزات طبقهی کارگر است، در این ارگانها مطلقا منافع مادی معرکهبگیرها دنبال میشود و به همین دلیل است که در برخی از از این ارگانها کرور کرور کارمندان رسمی و غیررسمی رسانههای جریان اصلی و موسسهها و بنیادهای بودجهبگیر به جای طبقهی کارگر مینشینند و مسیر نفوذ و حضور رسانههای جریان اصلیای را میگشایند که هدف تعریفشدهی آنها، تداوم استیلای سرمایه در دوران پس از جمهوری اسلامی است. آنها کاری را که پروژههای آشکارا امپریالیستی به واسطهی کسانی چون منصور اسانلو نتوانستند پیش ببرند اینک با شمایل «چپ» پیش میبرند و طبقهی کارگر را به پیادهنظام جبههی متحد براندازی بدل میکنند. برای فراهم کردن امکانات این کار البته آنها در مراحل ابتدایی، اما تنها در مراحل ابتدایی، نیازمند مشارکت «چهره»های کارگری هستند تا به واسطهی حضور آنها مشروعیت لازم را برای برگزاری معرکهی کارگری به دست بیاورند. به محض اینکه این مشروعیت به دست آمد دیگر نیازی به «چهره»های کارگری نیست یا اگر باشد مدعوانی در حاشیه خواهند بود. در این مرحله دیگر معرکه آنقدر رونق گرفته است تا کسانی را که اغلب حتی زیست طبقاتی آنها در گذشته و به خصوص در حال به دلیل دریافت حقوقهای گزاف از موسسات و رسانهها، هیچ ربطی به طبقهی کارگر، آن هم طبقهی کارگر ایران با ماهها حقوق معوقه و قراردادهای سفیدامضا ندارد، به عنوان نمایندگان و سخنگویان مبارزات کارگری به فضای عمومی تحمیل کند.
به اینترتیب رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری در تداوم منطقی خودش نه تنها سیمای مبارزات کارگری را از ریخت میاندازد، نه تنها «جنبش» را تبدیل به «چهره» میکند بلکه به مرور حتی از «چهره»ها نیز عندالزوم سلب اختیار کرده و معرکهبگیرها را به جای آنها مینشاند.
تبدیل «سازمان» به «خبرگزاری»
اگر آسیبهایی که در بخشهای پیشین به آنها اشاره شد اثر مخرب خودش را در درون مبارزات طبقهی کارگر باقی میگذارد برای سازمان کمونیستی و افقی به راستی انقلابی نیز رویکرد رسانهای از جهات گوناگون مضر است و تنها به دستبستگیها و ناچاریهای بیشمار آن میافزاید. رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری اولین وظیفهی سازمان کمونیستی را نادیده میگیرد و آن را با «فعالیتنمایی» آسان و سهلالوصول جایگزین میکند. باید تاکید کرد وقتی در این متن از وظیفهی سازمان کمونیستی گفته میشود لزوما به معنا و مستلزم وجود آن «سازمان کمونیستی» نیست بلکه همچنین، و بنا به شرایط مادی موجود حتی بیشتر، شامل رویکردی سازمانی نیز میشود، یعنی رویکردی که در افق خود لزوم سازمانیابی کمونیستی را باور دارد، ضروری میداند و آن را در دستور کار گذاشته است و به این معنی حتی شامل افراد منفردی میشود که به واقع یا در سطح مدعا چنین رویکردی را دارند یا ادعا میکنند که دارند.
در رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری سازمان یا رویکرد سازمانی به مرور تبدیل به خبرگزاری میشود و اولین وظیفهی هر سازمان یا فرد کمونیست «اطلاعرسانی» در مورد مبارزات کارگری است. چنین است که با تسلط رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری اغلب سازمانها و افراد چپ و کمونیست مشغول اطلاعرسانی به همدیگرند و به این واسطه احساس مشارکت در مبارزهای را دارند که به واقع در آن هیچ نقشی ایفا نمیکنند. در وضعیتی متناقض وقتی این سازمانها، احزاب، افراد و جمعهای متشکل از «فعالان کارگری» هیچ ارتباط مستقیمی با طبقهی کارگر در مبارزه ندارند و تنها به پخش و تکثیر اخباری مبادرت میکنند که پیشتر در ارگانهای مربوط به خود کارگران منتشر شدهاند، امکان تحلیل درست از مبارزات کارگری و مداخلهی موثر در آن را از دست میدهند. به اینترتیب در حالی که طبقه دارد مبارزهاش را پیش میبرد، سازمانها و افرادی که بنا بوده ارگانهای سیاسی این طبقه محسوب شوند تنها به تکثیر خبر و گزارش مشغول میشوند، اخبار را از روی دست همدیگر کپی میکنند و گاه در پیروزیهایی شریک میشوند که ربطی به آنها ندارد یا رهنمودهایی صادر میکنند که مخاطب آنها حتی خودشان هم نیستند.
رویکرد رسانهای سازمان را تبدیل به خبرگزاری میکند در حالی که بنا به تعریف، سازمان وظایف و مسئولیتهای دیگری دارد و باید بتواند آنها را پیش ببرد. در ارتباط با مبارزات کارگری سازمان یا رویکرد سازمانی باید بتواند در مبارزات کارگری تاثیرگذار باشد. در دوران تسلط رویکرد رسانهای تمام فهم سازمانها و افراد موجود از «تاثیرگذاری» در مبارزات کارگری علاوه بر نکات پیشین به این محدود میشود که با چهرههای کارگری در ارتباط قرار بگیرند. اینکه در نهایت این «ارتباط» چه حاصلی میتواند داشته باشد مطلقا برای سازمانهای موجود مطرح نیست. در ادوار گذشته دیدهایم که گرایشهایی در درون احزاب چپ به گرفتن یک ویدئو در وضعیت بیماری از یک کارگر مبارز هم راضی بودهاند که در آن از حزب ایشان نام ببرد، یا به ساختن محافل کاغذی نیز دلخوش بودهاند که بیانیههای غلاظ و شداد آنها را در سایتهای خودشان منتشر کنند و اعلام کنند که «پایهی کارگری» هم دارند. چنین روابطی بیشتر از اینکه در سودای اثرگذاری واقعی بر مبارزات کارگری برقرار شود کارکردی مطلقا رقابتی-تجاری دارد تا بتواند به سایر احزاب و سازمانهای رقیب در درون چپ نشان دهد که سازمانی مشخص در درون طبقهی کارگر نفوذ کرده و در این راستا هرگز حفظ امنیت کارگری که در داخل کشور و در درون بخشی از طبقه در حال مبارزه است، اهمیتی ندارد.
این البته نه به معنای این است که در مورد مبارزات کارگری نباید اطلاعرسانی کرد و نه به معنای این است که نباید در صورت امکان به سمت برقراری ارتباط با کارگران مبارز رفت. آنچه که اما به میانجی رویکرد رسانهای حاکم شده، اطلاعرسانی برای اطلاعرسانی و ارتباط برای ارتباط است و در ربط به یک سازمان یا دستکم رویکرد سازمانی چنین شکلی از اطلاعرسانی و ارتباط کاملا بیارزش و بیهوده به شمار میرود.
علنیکاری زیر نگاه خیرهی پلیس
رویکرد رسانهای همچنین قسمی «علنیکاری» را به مبارزات کارگری تحمیل میکند. به هر حال برای رونق نمایشهای رسانهای باید سراغ کارگری رفت که بخواهد و بتواند در این نمایشها حضور پیدا کند. زمانی آسیب این رویکرد آشکار میشود که علاوه بر چهرههای علنی مبارزات کارگری، که بنا به دلایل گوناگون شناخته شدهاند، رویکرد رسانهای تلاش میکند کسانی را به حضور مستقیم در انواع رسانهها و جلسات علنی تشویق کند که بخشا رهبران عملی و سازماندهندگان مبارزات کارگری محسوب میشوند اما نام آنها برای عموم شناخته شده نیست و به همین دلیل امکان تحرک بیشتری را در درون طبقه دارند. در جریان اعتصاب سراسری کارگران پروژهای نفت در چندین اتاق کلابهاوس برخی کارگران اعتصابی نفت را برای ارائهی گزارش به جلسات کشاندند. بسیار هم خوب! اما برگزاری دهها جلسه در ارتباط با اعتصاب کارگران پروژهای نفت و حضور خود کارگران اعتصابی در برخی از آنها را به عنوان دستاورد جا زدن، مشخصا چیزی شبیه به «جعل عنوان» است. برای روشن شدن دستاورد برگزاری آن جلسات و علنی کردن کارگران اعتصابیای که حاضر بودند در اتاقهای کلابهاوس منتسب به افراد یا احزاب چپ حضور پیدا کنند، اشاره به تعداد جلسات چیزی را روشن نمیکند بلکه باید روشن شود برگزاری این جلسات پر تعداد چه حاصلی در پیشبرد، اگر نه حتی اعتلای مبارزات کارگران اعتصابی نفت داشته است.
اگر کسی حتی از دور هم دستی در آتش مبارزات کارگری داشته باشد به خوبی باید میدانست که اعتصاب کارگران پروژهای نفت تا ابد ادامه نخواهد یافت و بنابراین باید تمهیداتی برای تداوم مبارزه در دورهی بعد از اتمام اعتصاب و گسترش سازماندهی و روابط موجود در میان کارگران پروژهای نفت اندیشید. ابتکارات شگفتانگیز کارگران اعتصابی در برگزاری چندین مجمع عمومی در نقاط مختلف و در تلاش برای ایجاد پیوند میان کارگران اعتصابی مناطق مختلف به وسیلهی انواع خلاقیتهایی نظیر ارسال پیامهای ویدئویی برای همدیگر نشان داد که طبقهی کارگرِ در مبارزه چندین قدم از کلیت سازمانها و افراد چپ جلوتر قرار دارند. از یک سازمان یا رویکرد سازمانی احتمالا انتظار میرفت به جای علنی کردن روابط موجود با کارگران اعتصابی به سمت سازماندهی این امکانات حرکت کند. سازماندهیای که وجود آنها نه تنها برای مبارزات کارگران نفت، بلکه به ویژه برای یک افق انقلابی و کمونیستی ضروری و حیاتی به شمار میرود. رویکرد رسانهای اما دستپاچه و تنها برای نمایش «ارتباط» به علنی کردن برخی از کارگران اعتصابی مشغول شد. ارتباطی که ماحصل بلافصل آن زیر نظر قرار گرفتن کارگر اعتصابیای است که در جلسهای علنی برای حضار به ارائهی گزارش پرداخته است.
مبارزهی صنفی کارگران البته ملازم حدی از فعالیت علنی است و اساسا بدون آن بازنمایی علنی در اشکال اعتصاب و تجمع و تظاهرات و دیگر اشکال متنوع مبارزات کارگری، معنایی ندارد اما کارگری که تجربهی حضور در سازماندهی فقط یک اعتصاب چندساعته را هم داشته باشد به خوبی این را میداند که همواره بخشی از ارتباطات و گفتگوها و سازماندهیها برای همان اعتصاب چندساعته از دید ماموران سرکوب پنهان نگاه داشته میشود و همین پنهان نگاه داشتن آنها ضامن تداوم مبارزات صنفی است. ما البته در این متن و در ربط با وظایف سازمان کمونیستی و رویکرد سازمانی به مبارزات صنفی محدود نمیمانیم و قاعدتا باید انتظار داشته باشیم نیرویی که اجزای تشکیلدهندهی آن هر کدام چند دهه سابقهی فعالیت سازمانی دارند از اهمیت فعالیت مخفی و پنهانکاری، به خصوص در سطح مبارزات سیاسی طبقهی کارگر مطلع باشند، آن را ترویج کنند و در جهت آن بکوشند.
درست به همین دلیل است که رویکرد رسانهای با رویکرد سازمانی، که باید کارویژهی سازمان کمونیستی باشد، در تناقض قرار میگیرد و با علنی کردن تمام امکانات موجود برای سازماندهی در درون طبقهی کارگر و تفوق خط انقلابی در درون مبارزات کارگری، در عمل این مبارزات را تضعیف و خطوط انقلابیِ درون آنها را کماثر میکند.
به عنوان جمعبندی
در مواجهه با گسترش و اعتلای مبارزات کارگری و پرولتری در ایران جنبش کمونیستی نیازمند رویکردی سازمانی به مبارزات کارگری است. این البته به این معنا نیست که «رسانه» مطلقا در متن یک مبارزهی کمونیستی بیمعناست و ارزشی ندارد. در حادترین شرایط سنت مبارزهی انقلابی همواره «رسانه» نقش و کارکردی معین، مشخص و بااهمیت داشته است. با این وجود برای استفادهی درست از «رسانه» باید حتی به خود رسانه نیز رویکردی سازمانی داشت به این معنا که نوع بازنمایی در رسانه یا امکان بازنمایی در رسانه شرط وجودی مبارزه نیست بلکه از رسانه نیز میتوان مانند دهها ابزار دیگر در هنگام مناسب برای پیشبرد مبارزه استفاده کرد و به خصوص، و با تاکید موکد، آنچه که مابهازای مادی چنین رویکردی محسوب میشود مجموعهفعالیتهایی است که یا امکان بازنمایی رسانهای ندارند و یا اگر چنین امکانی دارند آگاهانه از بازنمایی آنها صرفنظر میشود.
بنابراین مشکل اصلی وجود رسانه نیست، مشکل اصلی رویکرد رسانهای به مبارزات کارگری است که غلبهی آن در بلوک راست اپوزیسیون با تمام رسانهها و نهادها و تشکلهایش هم عامدانه و در راستای تضمین استیلای سرمایه بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی است و هم از روی ناچاریِ ناشی از افق طبقاتی ضدکارگری این جریانات. و در چپ ناشی از درونی کردن شکست و غلبهی شکل منحطی از شهیدنمایی که موجب شده ارادهی معطوف به پیروزی در درون چپ انقلابی به شدت کمیاب باشد. و این شکستطلبی نتیجهای غیر از عمل به آنچه میتوان کرد به جای عمل به آنچه باید کرد ندارد. برای چپ انقلابی خارج شدن از این چرخهی بسته و بیحاصل، نبردی بر سر مرگ و زندگی است. چرا که اگر چپ انقلابی نتواند راهی به سوی آینده بگشاید و اشکالی از مداخلهی موثر در مبارزات کارگری و پرولتری را ابداع نکند خطر تداوم استیلای سرمایه بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی تنها خطر موجود نیست، توازن قوای آینده در ضمن مخاطرهی شکلگیری اشکالی از فاشیسم را درون خودش حمل میکند که بدون تردید بر ویرانههای شکست هر انقلابی امکان برآمدن دارد.
*جواد نظری فتحآبادی، اولین شهید، یا یکی از اولین شهدای قیام آبان ۹۸ در سیرجان است که در شامگاه ۲۴ آبان با شلیک گلوله به سرش کشته شد.
————————
منبع: فلاخن شماره ۲۰۰