مارس 25, 2022
استثمار دانشبنیان
به بهانهی نامگذاری سال جدید به «تولید دانشبنیان و اشتغالزایی» توسط خامنهای، خوب است تا پشت پردهی این واژههایی که از دهان بسیاری از نخبگان عرصه اقتصاد هم مطرح میشود را باز کنیم. منظور از «تولید دانشبنیان» واقعا چیست؟
استثمار دانشبنیان
مقدمه
به بهانهی نامگذاری سال جدید به «تولید دانشبنیان و اشتغالزایی» توسط خامنهای، خوب است تا پشت پردهی این واژههایی که از دهان بسیاری از نخبگان عرصه اقتصاد هم مطرح میشود را باز کنیم. منظور از «تولید دانشبنیان» واقعا چیست؟ طبیعتا هر فرآیند تولیدی متکی به پشتوانهی دانشهایی است، اما در اینجا منظوری ویژه مدنظر است: هرچه بیشتر شدن سهم دانش و فناوری در تولید. چگونه این امر میسر میشود؟ به ظاهر همه چیز مترقی و عالی است همچون بسیاری دیگر از متن برنامههای توسعه، اما پشت عناوین زیبا حقایقی دیگر نهفته است.
ریشهها
اقتصاد دانشبنیان (Knowledge Economy) مفهومی است که نخستین بار در دهه ۱۹۵۹ توسط پیتر دراکر در علم مدیریت به کار رفت. او سعی داشت با ایجاد تغییراتی در سلسلهمراتب تولید کارخانهای، آزادی عمل بیشتری برای بهاصطلاح «کارگران فکری» فراهم کند تا آنان بتوانند با استفاده خلاقیت خود، سود واحد تولیدی را افزایش دهند. برای مثال او نخستین واحد تحقیق وتوسعه را در کارخانه جنرالموتور به کار انداخت که نسبت به سایر واحدها دارای درجهای از استقلال نسبی بود. دراکر پیشبینی میکرد که با پیشرفت سرمایهداری، اهمیت کارگران یقهآبی (کارگران یدی) پیوسته کاهش مییابد و آنان رفتهرفته حذف میشوند، تا جایی که تولید سرمایهداری فقط به کارگران فکری نیاز خواهد داشت؛ آنچه امروز «اتوماتیزه شدن تولید» میخوانند و برخی از گرایشهای چپ نظیر «اتونومیستها» (که با آرای نگری و هارت شناخته میشود) ذیل عنوان «کار غیرمادی» آن را آیندهی سرمایهداری و منتج به کوچک شدن هرچه بیشتر کارگران یدی میدانند.
دانش به مثابه ابزار استثمار
به ظاهر صحبت از پدیدهی جدیدی در نظام سرمایهداری است که منتقدان پیشگام آن همچون مارکس یا ندیدهاند یا خود به نحوی بر چنین آیندهای صحه گذاشتهاند. برای روشن شدن موضوع باید نقش دانش را در نظام تقسیم کار سرمایهداری بررسی کنیم. این کاری است که مارکس در فصول دوازدهم و سیزدهم جلد نخست کاپیتال به انجام رسانده است.
او نخست در فصل دوازدهم مینویسد:
«یکی از نتایج تقسیم کار در تولید کارگاهی این است که کارگر با توانمندیهای ذهنی فرایند مادی تولید، همچون نیرویی که بر او حاکم است روبرو میشود. فرایند جدایی کار یدی از کار فکری، از همیاری ساده شروع میشود و سپس در تولید کارگاهی تداوم مییابد که کارگر را تکهتکه و به جزئی از خویش تبدیل مینماید. این فرایند سرانجام در صنعت بزرگ کامل میشود، آنجا که علم به منزله نیرویی توانمند و خودمختار از کار جدا میشود تا آن را مطلقا در خدمت سرمایه قرار دهد … دانشمند و کارگر مولد از هم جدا شدهاند و علم به جای اینکه نیروهای مولد کارگر را به نفع خود او افزایش بدهد، تقریبا همه جا در برابر کارگر قد برمیافرازد. دانش به وسیلهای تبدیل شده است که مستعد جدایی از کار است و در مقابل آن قرار میگیرد.»
مارکس به همین اشاره اکتفا نمیکند، بلکه بسیار جلوتر میرود تا نشان دهد که علم پدیدهای خنثی نیست، بلکه پیوندهای وثیقی با جدایی کار یدی از کار فکری و با سلطه سرمایه بر کار دارد. او در فصل سیزدهم مینویسد:
«ماشینآلات کارگر را از کار رها نمیسازند، بلکه کار را از هر محتوایی تهی میکنند. از آنجا که هر نوع تولید سرمایهداری، فقط فرایند کار نیست، بلکه در عین حال فرایند ارزشافزایی سرمایه نیز هست، این خصوصیت عمومی را دارد: کارگر نیست که شرایط کار را مورد بهرهبرداری قرار میدهد، کاملا برعکس این شرایط کار است که از کارگر بهرهبرداری میکند. این وارونگی فقط با ظهور ماشینآلات و صنعت بزرگ واقعیّتی فنّی و ملموس مییابد. چنان که پیشتر نشان دادیم، جدایی توانمندیهای ذهنی فرایند کار از کار یدی، و دگرگونی این توانمندیها به نیروهایی که سرمایه بر کار اعمال میکند، سرانجام توسط صنعت بزرگ که بر بنیاد ماشینآلات استوار است، تکمیل میشود.»
او در ادامه میافزاید:
«ماشینآلات چون رقیبی مقتدر، همیشه کارگر مزدبگیر را مازاد بر نیاز میکند. میتوان تاریخ کاملی از اختراعات بعد از 1830 را نوشت و نشان داد که تنها هدف آنها این بوده است که سرمایه را در برابر شورش کارگران به سلاحهای مورد نیاز مجهّز کنند … سرمایه به کمک علم، روح سرکش کار را به اطاعت وامیدارد.»
مارکس به تفصیل توضیح میدهد که «استقلال کار فکری از کار یدی» باعث میشود جمعیت بزرگی از کارگران بیکار به وجود بیاید، حدود کار روزانه افزایش یابد، به طور روزافزون بر شمار مشاغل پست افزوده شود، و در نهایت «ارتش بزرگی از کارگران مشاغل خانگی، در حومه شهرهای بزرگ، با رشتههای نامرئی به حرکت درآیند.»
پایان طبقهی کارگر؟
مارکس در ابتدا بر این عقیده بود که وسایل تولید در روند تولید سرمایهداری «از یک رشته دگریسی عبور می کند تا به ماشین یا به بیان بهتر به یک نظام ماشینی خودکار تبدیل شود».
او در گروندریسه موضوع را چنین خلاصه میکند:
«پس توسعهی کامل سرمایه فقط هنگامی صورت میگیرد ـ یا هنگامی سرمایه شیوهی تولیدی متناسب با خود را برقرار میکند ـ که وسایل کار نه تنها از لحاظ صوری همچون سرمایه استوار تعریف شود، بلکه حتی در شکل بیواسطهی خود نیز به سرمایهی استوار تبدیل شده باشد و در درون فرایند تولید به صورت ماشین در برابر کار قرار گیرد؛ آنگاه تمامی فرایند تولید دیگر نه تحت تابعیت مهارت مستقیم کارگر، بلکه همچون کاربرد فناورانهی علم جلوه کند. بدینسان سرمایه به تولید خصلت علمی میبخشد و کار به لحظهی سادهای از این فرایند تنزل مییابد.»
همچنان که توضیح دادیم برخی از گرایشهای مارکسیستی نظیر اتونومیستها، از این صورتبندیها چنین روند استدلالیای را نتیجه میگیرند که:
الف- مارکس شاهد به حاشیه رانده شدن فزایندهی «کار بلاواسطه» از روند تولید بود، و از این امر نتایج زیر را اخذ میکرد.
ب- کار بلاواسطه، دیگر منبع عمدهی ثروت نیست، بلکه علم یا دانش عمومی اجتماعی در تکوین آن نقش فزایندهای به عهده دارند.
ج- زمان کار، دیگر «معیار» ثروت نیست.
د- این امر به فروپاشی تولید سرمایهداری («تولید مبتنی بر ارزش مبادله») میانجامد.
به عبارت دیگر تولید دانشبنیان چیزی است که مارکسیستها و کارگران باید به شدت از آن دفاع هم بکنند چرا که باعث پایان سرمایهداری از طریق رشد انباشت بدون احتیاج به استثمار کارگران است.
اما این روند استدلالی را بررسی کنیم:
- استفاده از ماشین صرفاً هنگامی با صرفه است که هزینهی تولید محصولات کاهش پیدا کند. و این امر صرفاً زمانی رخ میدهد که انتقال ارزش ماشین به محصولات از تقلیل هزینه در اثر صرفهجویی در مصرف کار زنده کمتر باشد، اگر استفاده از ماشین باعث صرفهجویی یک ساعت در تولید هر قطعه شود، پس سرمایهدار مزد این یک ساعت را به جیب زده است. اگر انتقال ارزش ماشین به محصول از مزد یک ساعت بیشتر باشد، سرمایهدار از ماشین استفاده نخواهد کرد، چون ماشین ممکن است بارآوری کار را افزایش داده باشد، اما در عین حال هزینهی تولید را نیز بالا برده است. صرفاً زمانی ماشین مورد استفاده قرار میگیرد که انتقال ارزش ماشین کمتر از هزینهی مزد پسانداز شده باشد.
- حتی اگر بخش رو به افزایشی از ارزش محصول به انتقال ارزشی از راه مصرف ماشینآلات مربوط شود، کار مجرد بهعنوان جوهر ارزش اعتبار خود را حفظ میکند. کار مجرد هم یعنی کمی شدن این یا آن کار مشخص مطابق با میانگین زمان کار اجتماعا لازم. پس بنیان استثمار از بین نمیرود و همواره پای نیروهای انسانیِ سازماندهندهی ماشینآلات وسط خواهد بود.
- تناقضی بنیادین به اعتبار هرچه دانشبنیان شدن اقتصاد رخ مینماید:
«در حالی که زمان کار بهعنوان تنها معیار و منبع ثروت است، از سوی دیگر تلاش میشود زمان کار به حداقل کاهش یابد.»
- افزایش قدرت مولد به نحوی که به کاهش ارزش نیروی کار و بدین ترتیب کاهش زمان کار لازم بیانجامد را مارکس «ارزش اضافی نسبی» نامیده بود. به این ترتیب آنچه دستخوش تحول میشود «معنای کارگر مولد» است و نه رخت بربستن «طبقهی کارگر» از جهان تولید. همچنان که گفته شد لشکر عظیمی از نیروی کار در خارج از تولید مکانیزه درگیر انواع فعالیتهای غیررسمی و زیرزمینی میشوند.
- تولید دانشبنیان بحران گرسنگی و شکاف طبقاتی را حل نمیکند. این فقط راهحلی است برای تسریع گردش سرمایه و نه رهایی کارگران از رنج استثمار. این روند تبدیل «پرولتاریا» به «پریکاریا» (کارگران بیثبات/ بیثباتکاران) است.
باری به این ترتیب فراخوان به «تولید دانشبنیان» میتواند همچون فراخوان خامنهای به اجرای اصل ۴۴ در دور اول زمامداری احمدینژاد، سازوکار جدید حاکمیت باشد برای تجاریسازی بیش از پیش دانش، بیارزش کردن کارگران در تولید و برنامهریزی برای جذب سرمایههای خارجی در دوران پس از برجام به اعتبار نیروی کار ارزان.