مه 2, 2022
مقاله برگزیده: زیانباری رویکردهای جانشینگرایی به جای خودسازماندهی طبقهی کارگر – حسین اکبری
سخن من خطاب به همه ی کسانی است که بنا به احساس وظایفی که در قبال طبقه کارگر ایران دارند، ناخواسته مباحثی را در مورد تشکلیابی طبقه کارگر ایران در همهی عرصههای تولید، خدمات، کشاورزی، کارگران آنلاین در استارتاپ ها و شیوه های گوناگون کار مزدی توسط کارگران سایبری و خلاصه همهی عرصههای کار و تولید، طرح میکنند و یا به پیش می برند که هیچ ارتباطی با خودسازماندهی طبقه کارگر ندارد!
زیانباری رویکردهای جانشینگرایی به جای خودسازماندهی طبقهی کارگر
حسین اکبری
سخن من خطاب به همه ی کسانی است که بنا به احساس وظایفی که در قبال طبقه کارگر ایران دارند، ناخواسته مباحثی را در مورد تشکلیابی طبقه کارگر ایران در همهی عرصههای تولید، خدمات، کشاورزی، کارگران آنلاین در استارتاپ ها و شیوه های گوناگون کار مزدی توسط کارگران سایبری و خلاصه همهی عرصههای کار و تولید، طرح میکنند و یا به پیش می برند که هیچ ارتباطی با خودسازماندهی طبقه کارگر ندارد!
سخن من با رویکردی است که موضوع سازمانهای کارگری را نه در شکل و محتوی متناسب با شرایط بلکه با توجه به نظریههای انتزاعی و دریافتهای نادرست از شیوه های سازمان شورای کارگری تحت عنوان اداره شورایی بدون توضیح امکان چکونگی اجرایی شدن این شیوهها در شرایط استقرار سرمایهداری بیان میکنند و بر این نظریات غیرانضمامی که به تجربه جز سردگمی برای کارگران را نداشته است، اصرار دارند!
سخن من با رویکردی است که استقلال سازمان های کارگری را تنها منوط به قطعیت یافتن شکلگیری مستقلانه و ابتدا به ساکنِ هر سازمان کارگری میدانند و در قبال توده ی کارگران عضو سازمانهایی که به نسبتهای مختلف بنا به شرایط غیردموکراتیک تشکیل شدهاند و یا متاثر از قوانینی که استقلال این تشکلها را نقض میکند؛ کارگران آنها را نیز در دایره نفوذ و سلطه قدرت نظام سیاسی حاکم قرارمیدهد، و وظایفی برای خود در قبال آن کارگران نمی شناسند!
سخن من با افراد و جریاناتی است که طبقهی کارگر ایران را بنا به نوع سازمان یافتگی آنها در زیر ساختارهای قانونی و پذیرفته شده از هرگونه نیاز به آکاهیهای صنفی و طبقاتی به دلیل عضویت آنها در آن تشکیلات زرد و وابسته نادیده میگیرند و برای تغییر وضعیت آنان و تشکیلاتی که به نام و به نمایندگی آنان فعالیت میکنند، هیچ کمکی نمیکنند. چرا هیچ گاه با ارائهی راهکاری نمی گویند که این مرزهای مصنوعی بین کارگران قرار است چگونه و چه وقت برچیده شود؟
سخن من با رویکردهایی است که مدام از نبود جز چند تشکلِ مستقلِ شناخته شده نگرانی خود را اعلام میکنند و با توجه به درک ضرورت ایجاد و برپایی سازمانهای مستقل هیچگاه به طور جدی به این واقعیت نمیپردازند که چرا همین یکی دو یا سه سازمان سندیکایی جز دوره ای از فعالیت خود؛ در حال حاضر از جنبه های گوناگون فعالیت اتحادیه ای خود بازمانده اند و قادر به توسعه و گسترش سازمانی در بین کارگران واحد و بنگاه محل کار خود نیستند.
سخن من با آن دسته از گروههایی از کارگران شاعل و بازنشسته است که زیر هر بیانیه را با امضای گروهی از کارگران واحدهای کار و تولید و یا گروهی از کارگران و یا بازنشستگانِ فلان شهر امضا میکنند اما طی سالها نتوانستهاند این گروهها را به سازمانهای کارگری پابدار و دارای خط مشی و ساختارهای ضابطه مند رشد و ارتقاء دهند!
سخنِ من با آن دسته از گروههای موجود در فضای مجازی به ویژه گروههای تلگرامی است که تحتِ نام بازنشستگان با عناوین شورا و انواع اتحادهای بازنشستگی و خانوادهی بزرگِ بازنشستگان و غیره؛ نمایندهی خودخوانده ی بازنشستگان شدهاند و به رغم وجود کانونهایی که در برگیرندهی صدها و هزاران عضو واقعی بازنشسته هستند و ماهیانه از مستمری آنها با توافق صندوق بیمههای اجتماعی حق عضویت برداشت میشود بی اعتنا هستند و به بهانه وابسته بودن مدیران کنونی این کانونها، هر گونه فعالیت برای احقاق حقوق اعضا را از کانون را تقبیح میکنند و آن تلاشها را در خدمت رفرمیسم میدانند و در حالبکه تنها فعالیت خود آنها، از اعلام فراخوان های اعتراضی و انتشار اخبار تکراری در گر.ههای تلگرامی فراتر نمی رود و در همین فراخوان ها هم بطوریکجانبه بدون هیچگونه روابط دوجانبه و دموکراتیک به خود اجازه می دهند به جای بازنشستگان تصمیم بگیرند!
ما با کمک همه این دوستان باید دریابیم علل چنین رویکردهایی چیست و چگونه میشود این رویکردها را اصلاح و در مسیری هدایتکرد که طبقهی کارگر ایران از توانمندی سازمانی و استقلال لازم تشکیلاتی برخوردار گردند؟ و درنهایت اینکه دریابیم و آن همبستگی لازمی که موجب اتحاد عمل و در نتیجه آن برآیند توازن قوا در عرصه های مناسبات و روابط کار و در جهت بهرسمیت شناخته شدن حق تعیین سرنوشت کارگران و زحمتکشان توسط خود آنان باشد، حاصل گردد.
برای اینکه بتوانیم این تغییر رویکردها را ایجاد کنیم! پیش از هرچیز باید بپذیریم که خودسازماندهی طبقهی کارگر؛ (تکرار می کنم خودسازماندهی طبقهی کارگر) اصلی است که مصونیت لازم را برای سازمان کارگری از هرگونه وابستگی فراهم می سازد.
اما پیش تر از آن با توجه به تحلیل از شرایط مشخص و دورانی که طبقه ی کارگر ایران پس از انقلاب تاکنون از سر گذرانده است باید این واقعیت را هم در نظر داشته باشیم که در نبود دموکراسی ، نبود آزادی بیان و رسانه برای کارگران، نبود فعالیت احزاب و سازمانهای تودهای و به ویژه احزابی که منافع طبقه کارگر را وظیفهیخود میدانند و وجود سرکوبهای مستمر و ایجاد انواع محرومیت ها و محدودیتهای اجتماعی از نبود امنیت شغلی تا پیگردها و پرونده سازیها و زندانی کردن کارگران به قصد بازدارندگی آنها از تشکل یابی، خودسازماندهی طبقهی کارگر با نوسانات بسیار مواجه بوده وخواهد بود و هراندازه ازمبارزات کارگران بتواند میزان و درجه ای از آزادیهای اجتماعی و دموکراسی را تامین کند و سرمایه داری را از مواضع آزادی عمل برای جلوگیری و بازدارندگی از همبستگی کارگران عقب نشاند! به همان نسبت به کاهش نوسانات در خودسازماندهی کارگران خواهد انجامید و علاوه بر رشد و ارتقاء تشکیلاتی سازمانهای مستقل کارگری این اجازه را به کارگران عضو سازمان های وابسته و زرد خواهد داد تا به اصلاح ساختار و دموکراتیزه کردن آن از یک سو و اصلاح خط مشی آن سازمان ها از سوی دیگر بپردازند. پس شرط اولیه برای حصول چنین شرایطی به رسمیت شناختنِ خودسازماندهی طبقه کارگر در ایران است . این مهم هم مستلزم آنست تا از نسخه پیچیهایی که با هر نیتی منجر به سردرگمی و پرهیز کارگران برای خودسازماندهی مستقلانه ؛ مانع عمل آنها میگردد، پرهیز شود .
نتیجه اینکه خودسازماندهیطبقهی کارگر رابطه مستقیمی به دموکراسی گسترشیابنده دارد و دموکراسی گسترده هم دو شرط لازم دارد:
یکم _ فعالیت علنی مستمر برای کارگران هر واحد کار و تولید برای ایجاد تشکیلات
دوم _ انتخابی بودن نمایندگی در خود سازماندهی طبقه کارگر
چیزی که تاکنون هرجا اتفاق افتاده! منجر به برپایی سازمان کارگری گردیده است و اگر در موارد بسیاری آنچنان که باید تحقق پیدا نکرده است . بطوریکه شاهدیم دربرنامههای نقد و گفتگو دررسانههای منتقد درفضای مجازی همه از آن شکایت دارند/ پس لازم است علتش را بدانیم .
اگر این علت ها بررسی و شناخته نشوند؛ استمرارِ این فعالیتِ علنی ، هم از عوامل نوسان زا در درون سازمان کارگری و هم از بیرون توسط مخالفان آن، آسیبدیده و با دلمشغولیهای غیر طبقاتی نمایندگان و غفلت اعضا؛ سازمانِ کارگری نه تنها به رشد و ارتقای سازمانی نمیانجامد بلکه از شکل و محتوا و مضمون اولیه آن به میزان زیادی کاسته میشود؛ وبرعکس آنه هم چنین است که اگر کارگران با شناخت درست از خودسازماندهی اقدام کنند؛ هرگاه خواستههای جدی کارگران برآمد داشتهاست این نوسانات نمی تواند مانعی در راه ترمیم سازمان کارگری گردد.
برای توضیح این موارد که گفته شد لازمست شیوه هایی را که به جای خودسازماندهیِ طبقه ی کارگر می نشینندبیان کنم در ایجا من اصطلاح جانشینگرایی را بهکار می برم
شیوه های جانشین گرایی علیه خود سازمانگری طبقه ی کارگر
یکی از عوامل بسیار مهم بازدارنده در برابر دموکراسی گسترده در سازمان های کارگری و مانع جدیِ ایجاد فعالیت خودسازمانده کارگری، پدیدهی جانشین گرایی است که در اینجا سه نوع معمول و متداول و شناختهشدهی آن را توضیح دهم:
· جانشین گرایی عملی
· جانشین گرایی نظری
· جانشین گرایی حکومتی
“جانشین گرایی عملی” به این معناست که دستجات مختلفی با ایدههای گوناگون با تصور اینکه فعالیت انقلابی میکنند به جای آگاهیبخشی بهکارگران و یاری دادن آنها به امر خودسازماندهی، به جای آنها سازمان درست می کنند و به نیابت آنها فراخوان میدهند، از آنجا که انگیزههای خود را جانشین خواستها و خط مشی کارگران برای تحقق آن خواستها قرار میدهند. این دستجات هرکدام نمایندگی و قیمومیت خودخواسته و خود ساختهای برای کارگران را به عهده میگیرند. بیهوده نیست که هریک در عرصهای مشخص مانند عرصه دفاع از حقوق بازنشستگان، نام های خاصی را برای خود برمیگزینند و منشور و قراردادهای خاص خود را مصوب میکنند و در مناسبت های گوناگون حتی حاضر به پذیرش نظرات یکدیگر نیستند .
نمونههایی از این سازمانهای کارگری که ابتدا جانشینگرا نیودهاند و در آغازِقعالیت،بنابراصل خودسازماندهی شکل گرفتهاند؛ بنا به وجود همان نوسانات که پیشتر گفته شد ، نتوانستهاندکارگران عضو خود را در این سازمانها حفظ کنند در نتیجه به هسته های کوچکی که بنا بر محبوبیت ناشی از مبارزات دوره ای از شروع فعالیت کسب کردهاند، به نام و اعتبار همان تشکیلات اولیه ی خودسازمانده ؛ بتدریج همان نقش قیمومیت را پیدا کردهاند و نتوانسته اند دموکراسی گستردهای را حفظ کنند و یا حداقل یکی از آن دوشرط گسترش دموکراسی درون سازمانی ویا علنی بودن و یا هر دو را از دست دادهاند و درنتیجه تنها درهیات و قامت “پدرخوانده”های؛ رهبری سازمانکارگری را یدک میکشند و جانشین گرایی را جایگزینِ خود سازمان یافتگی کل کارگران واحد یا بنگاه کار و تولید خود قرار داده اند.
نوعی ازاین جانشین گرایی در مقاطعی از مبارزات وسیع کارگران چنان خلق الساعه ، مرموز و پیچیده ظاهر میشود؛ که قابلیت ارزیابی سازمان جانشین با سازمانی واقعی و راستی آزمایی آن به عنوان یک تشکیلات خودسازمانیافته کارگری از نگاه ناظر بیرونی امکان پذیر نیست .
این گونه جانشین گرایی از انجا که بنا به نبود دموکراسی گسترده و در عینحال نسبی که لازمهی احراز انتخابی بودن تمامی نمایندگانِ بیش از هزاران کارگر در یک حوزهی خاصی از تولید است و بنا به شرایط ویژهی سرکوبها و پیگردها عملا اجازه خودسازماندهی بخش وسیعی از طبقه کارگر ایران را که اتفاقا درکلیدیترین حوزههای تولید ارزش، اشتغال دارند را از انان سلب میکند و بدتر از آن، اینتصور را که جانشینی، راه کم خطری برای حدی از هدایت یک مبارزه کارگری برای مطالبات آنهاست؛ موجه جلوه میدهند و با توجه به تردیدهای جدی در عمل از آنجا که رابطه ارگانیک با تودهی کارگری حوزههای مورد نظر را ندارد! تنها به رسانه ای درخدمت بازتاب برخی مطالبات و کنشگریهای کارگران بدل میشود.
جانشین گرایی نظری: به موازات این جانشین گرایی عملی نوع دیگری از جانشین گرایی وجود دارد که جنبه نظری دارد. جانشین گرایی نظری به ابداع و یا رواج شیوههایی از خودسازماندهی کارگران بهتوصیه تئوریک میپردازد که نتیجهی آن هم سردر گمی کارگران است. توضیح این نکته ضروری است که مقصود این نیست که نظریههای رشد یافته و متکی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص را نباید بازتولید و توصیه کرد و یا تولیدتئوریک شیوههای خودسازماندهی کارگران را ناروا و نادرست دانست؛ بهیچ وجه چنین خطای خطای مطلق است ! بلکه دقیقا منظور آنست که نظریه پردازی و یا بازتولید نظریات و تجارب تاریخی را نباید بدون تحلیل مشخص ازشرایط مشخصِ عینی موجود بهکار بست. نمونه این گونه جانشین گراییهای نظری طرح”مجمع عمومی” موقتِکارگران به عنوان سازمانکارگری ناکارآمد و ناپایدار و جانشین کردن آن به جای فعالیت اتحادیهای و سندیکایی است و یا طرح شوراهای کنترل کارگری، مدیریت شورایی و یا اداره شورایی در دوران ثباتِ سرمایهداری و یا در شرایطی که با وجود بحرانهای موجود در نظام سرمایهداری شرایط انقلابی وتغییر و تحولات بنیادین وجود ندارد و طبقه کارگر از کمترین میزان هژمونی در تناسب و موازنه ی قدرت برخوردار نیست !
این گونه جانشین گرایی در عمل، توسط عاملین و حاملین آن اتفاقا تاثیرات منفی دوگانهای دارد . یا به بهانه سلب مالکیت از سوی نظام سرمایهداری و با انواع توجیهات به وسیلهای برای سرکوب کارگران معترض منجر میشود و یا با اغماض از سوی دولت سرمایهداری نمونههایی حتی با دادن امتیازات حقوقی و قانونی به کارگران خواستار این شیوهی سازمانیابی دربنگاه مربوطه؛ این اختیاربا امکانات محدودبرای اداره فرایند تولید و فروش در بازار به آن شورا ها تفویض میگردد تا درعمل بسته به همان محدودیت های تحریمی نامرعی که خود دولت و عوامل آن ایجاد میکنند ؛ آن واحدهای تحت کنترل و اداره شورایی به لحاظ اقتصادی به ورشکستگی کشیده شوند و از این طریق ایده اداره شورایی را اسقاط کنند. نگاه به ایدهها وتجارب تاریخی انقلابی نیز نشان میدهد که رهبران آن انقلابات نیز این ایده و نظریه ها را رد کرده اند .
برای توضیح این مدعا نقل قول هایی از لنین را یادآورشویم: لنین پس از تجربه انقلاب 1905 این موضع گیری روشن بیان کرده است.
«معلوم است که اولین دلیل این موفقیت (حزب انقلابیون حرفه ای) در این واقعیت نهفته است که طبقه کارگر که بهترین عناصر آن در سوسیال دموکراسی گرد آمده اند، به دلایل عینی اقتصادی بهتر از هر طبقه دیگری در جامعه سرمایه داری قابلیت سازماندهی دارد. اگر چنین شرایطی موجود نباشد. سازمان انقلابیون حرفهای به یک اسباب بازی، یک ماجراجویی، یک نمای تو خالی بدل می گردد».
نقل قول دیگری از لنین (نقل از کتاب دولت و انقلاب (1917)
لنین می گوید: «شوراها ارگان انقلاب پرولتری اند. آنها نمیتوانند در دوران غیر انقلابی به حیات خود ادامه دهند. تاریخ گواهی میدهد که تلاش کمونیستهای چپ هلندی “گورتر” و “پانه کوک” و همچنین اقدامات “حزب کمونیست کارگری آلمان” در این عرصه محکوم به شکست بود. اتحادیههای کارگری توده ای؛ نه شوراها – می توانند در دوران ثبات سرمایه داری رشد و گسترش یابند. همین طور که کارگران قدرت دولتی را تسخیر کردند؛ هر نوع نقصان در خود طبقهی کارگر میتواند نقش شوراها به عنوان ارگان های اعمال قدرت مستقیم؛ پرولتاریا را محدود و یا از بین ببرد. بنابراین شوراها در خود و به خودی خود نوشداروی جهانی نیستند و می نوانند به مثابه ابزار خود سازمانده و خود رهایی طبقه کارگر تنها زمانی که با دیگر شکلهای سازمانی – اتحادیه ای گارگری توده ای و احزاب پیشگام پیوند داشته باشند؛ موثر افتد.»
صراحت در اینکه شوراها به ویژه به عنوان ارکان انقلاب پرولتری دیگر شکی باقی نمی گذارد که برخی با درک صوری و تنها به اعتبار شکلی از شوراها در برابر اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری دفاع می کنند. در حالیکه اگر به مضمون فعالیت شورایی در ساختار اتحادیه ای و سندیکایی برای تامین دموکراسی گسترده بپردازند و بکوشند به ترویج مضمون هدایت شورایی در خود سازمان کارگری همت گمارند؛ آنگاه ضمن تامین دموکراسی گسترده درون تشکیلاتی، امر آماده سازی توده کارگران را برای شرایط اعتلای انقلابی نیز به نوعی توانسته اند نهادینه کنند. اما این به هیچ وجه به معنی خذف سندیکاها و اتحادیه های کارگری توده ای و دموکراتیک نیست. در واقع در یک کلام میخواهم این را بگویم که: مضمون فعالیت شورایی است که اهمیت دارد و نه شکل آن در شرایط کنونی و اهدافی که متناسب با شرایط کنونی نیست! و خواه آنرا در ذهن و خواه در عمل پیاده کنیم؛ عملا در ذهن به سردگمی طبقهی کارگر و در عمل به سرکوب طبقهی کارگر منجر خواهد شد.
جانشینگرایی حکومتی: نوع دیگری که بیشتر در کشورهای سرمایهداری با نظام های سیاسی استبدادی و دیکتاتوری حاکم است جانشین گرایی با اعمال قدرت سیاسی و قانون است. برای درک بی واسطه ای از این نوع جانشین گرایی آنرا جانشین گرایی حکومتی نامگذاری کردم . تفاوت اساسی که این جانشینگرایی با دیگر جانشینگرایی ها دارد اینکه تمامی امکانات لازم برای نوعی از قیمومیت موثر بربخشهایی از طبقهی کارگر را به کارگرفته و میگیرد. این امکانات عبارتنداز : اهرمهای قانونی و فراقانونی، بودجه و امکانات مالی ،آزادی عمل و محلی برای پبشبرد سیاستهای تشکیلاتِ جانشین ناشی از این جانشین کرایی . این تشکیلات جانشین بنا به همین امکانات میتواند با کمیت قابل توجهی توده ی کارگران نیازمند و پیگیر مطالبات صنفی را درذیل خود سازمان دهد و از سوی دیگر هم با سوء استفاده از این سازماندهی آنها را در راستای سیاست هایی که در نهایت ضد کارگری است بکشانند؛ آنطور که الان شاهدیم بیش هزاران تشکل جانشین به جای تشکیلات خودسازمانده کارگری تحت عنوان شوراهای اسلامی کار ، انجمن های صنفی و نمایندگان کارگری وجود دارد.
نقطه مشترک این جانشینگرایی با دو جانشسنگرایی دیگر (یعنی جانشینگرایی نظری و عملی ) در این است که این نوع هم ایده و نظریات و شیوه ی عمل مطلوب خود را به کارگران دیکته می کند و این تشکیلات را به سود سیاست های قدرت مسلط هدایت می کند و در نتیجه کارگران را از مشارکت مستقیم در سرنوشت خود باز می دارد و آن دوشیوهی دیگر نیز با ایجاد نوعی توهم، یا نابنگری ؛ نوعی خودسازماندهی کارگری که موجب ایجاد سردگمی درکارگران میشود را رواج میدهند و در نتیجه هرسهشکل جانشینگرایی طبقه ی کارگر را پاره چاره میکنند با این تفاوت که جانشین گرایی حکومتی از این چندپارگی سود میبرد و مصونیت پیدا می کند ولی آن دو جانشینگرایی بانگرش گزینشی نوعی از سازمان کارگری ایجاد می کنند که عملا به چند دستگی و برخوردهای بیمورد وحفظ زواید جانشینگرایی حاشیهای امن برای جانشین گرایان حکومتی را دوام می بخشند.و به این ترتیب توده کارگری سازمانهای وابسته از ایفای نقشی ممکن و موثر در شرایط کنونی و رفتن به سوی خودسازماندهی مستقل و بنای ساختاری که متناسب با شرایط کنونی به همبستگی و اتحاد عمل همهی توان مبارزاتی کارگری موجود باشد؛ باز میماند.
اما با همه برتریهایی که ناشی از اعمال قدرت برای جانشین گرایی حکومتی وجود دارد از آنجا که منافع دولت سرمایه داری عملا در تضاد با کارگران است این جانشینگرایی حکومتی خود افشاگر است ودر فرایند عاملیت کنترل و سرکوب ناچار در برابر تودهی تشکیلاتی جانشین قرار خواهدگرفت. چیزی که معمولا از سوی برخی ازنیروهای روشنفکری اردوی کار مغفول می ماند ! نبود رویکردی مبتنی برآگاه سازی این توده تشکیلاتی و کمک آنها به درک خودسازماندهی آنهاست. اگر چنین رویکردی شناختِ عوامل وایسته ساز و رد و برکنارنهادن این عوامل اعم از قانونی و فراقانونی را در کنار و همراه با این تودههای تحت قیمومیت سازمان های جانشین را با توجه به هر امکان مشروع مورد توجه قرار دهد و از انواع برچسب های رفرمیستی و راستگرایی هراسی نداشته باشد ضمن اینکه نیروهای متخد بالقوه در زیر مجموعه این تشکیلات جانشین را به کارزارهای اصلاح ساختاری و اساسنامه ای به سود استقلال و خودسازماندهی به فعل و کنش مطالبه گرانه ی جدی ارتقاء خواهد داد! در فرایندی با کاربست دموکراسی گسترده مبتنی بر فعالیت علنی مستمر برای کارگران هرواحد کار و تولید برای ایجاد تشکیلاتِ انتخابی و انتخابی بودن نمایندگی در خود سازماندهی طبقهکارگرموثر واقع خواهد شد. سیاست اتحادعملهای موردی وموضوعی برزمیته اشتراکات وسیع طبقاتی، ریشه های جانشین گرایی حکومتی را در درون طبقه کارگر دچار اسیب جدی خواهد کرد و عوامل موثردر جانشینگرایی حکومتی را منزوی و کنش آنها را بی اثر خواهد کرد.
بنابراین آنچه مهم است اینکه بایدباهرگونه جانشینگرایی های نظری و عملی و حکومتی به شیوه هایی کاملا دموکراتیک و مبتنی بر آگاهی بخشی به کارگران و رواج همبستگی کارگری واتحادگرایی به مقابله پرداخت و کوشید برای خودسازماندهی کارگری؛ همه ی عوامل ذهنی و عینی را به درستی بکار بست و عوامل گوناگون تاثیر گذار در مناسبات همبستهی درون طبقه را هم به درستی مورد توجه قرار داد تا از راه همگون سازی، همگرایی و اشتراکات موجود با شیوهی خودسازماندهی کارگران، آنها را یاری رساند و در عین حال به عواملی که در کنشگری کارگران در راه خودسازماندهی ، نوساناتی ایجاد می کند توجه داشت ..
عوامل گوناگون تاثیر گذار و نوسان ساز در مناسبات درون و پیرامون طبقه
· ناهمگونی سطح آگاهی کارگران ایران
· ناهمگونیفرهنگی و اجتماعی کارگران و همهی تفاوت هایی که موجب برکنارماندن آنها از اشتراکات شان برای درکِ ضرورتِ همبستگی و خودسازمانیدهی میگردد.
· ناهمگونی در درک جعرافیای طبقهی کارگر و وجود گرایشات متنوع و متفاوت اعم ازگرایشات فکری- عقیدتی طرفداران طبقه کارگر
· نبود وحدت عمل در طبقه به دلیل گوناگونی عقاید سیاسی و تعلقات و وابستگی های عقیدتی و قومیتی و دیگر تعلقات غیر کارگری
· موضوع نبود احزاب سیاسی متمایل به کارگران در رابطه نزدیک و مستقیم با طبقه برای بردن آگاهی ها و ترویج برنامه و خط مشیهایی که در راستای تقویت خودسازماندهی و شیوه مبارزات میتواند تاثیر متقابل در وانمندی این دو برای موازنه قدرت سیاسی اردوی کار در جامعه گردد.
· وجودِ مناسباتِضددموکراتیک، قوانینِبازدارنده انواع سرکوب وپیگردِکارگران که علیه خودسازماندهی طبقهی کارگر برقرار میشود.
آنچه مهم است پایبندی به این اصل است که مبارزه برای رفع این ناهمگونی ها منجر به فهم بیشتر کارگران و درک خودسازماندهیِ گسترده به استراتزی و راهکار طبقهی کارگر بدل شود. جز این همواره دچار دور باطل در درون طبقه خواهیم بود.
——————————–
منبع: وبلاگ کار در ایران