آگوست 28, 2022
مقاله برگزیده: سایهای که رفت – خسرو پارسا
پس از درگذشت سایه فضای رسانههای نوشتاری و تصویری و مجازی پر شد از دهها و صدها مطلب. از اظهاراتی در حد عاشقانه تا مذمتهای حیرتانگیز. من نه قادرم همهی این مطالب را بررسی کنم و نه نیازی به آن میبینم. قلمبهدستان دوست و دشمن حدی و حریمی باقی نگذاشتهاند. صدها و بلکه هزاران نفر شایستهتر از من در حوزهی ادبی و شناخت شعر و موسیقی وجود دارند که پرداختن من را به این مقولات زائد میکند. ازاینرو من مایل هستم از فراسوی مطالبی که نگاشته شده نگاهی به کل جریان بیندازم شاید نکتهای در آن باشد.
سایهای که رفت
خسرو پارسا
تو میروی که بماند
که بر نهالک بیبرگ ما ترانه بخواند؟
شفیعی کدکنی
پس از درگذشت سایه فضای رسانههای نوشتاری و تصویری و مجازی پر شد از دهها و صدها مطلب. از اظهاراتی در حد عاشقانه تا مذمتهای حیرتانگیز. من نه قادرم همهی این مطالب را بررسی کنم و نه نیازی به آن میبینم. قلمبهدستان دوست و دشمن حدی و حریمی باقی نگذاشتهاند. صدها و بلکه هزاران نفر شایستهتر از من در حوزهی ادبی و شناخت شعر و موسیقی وجود دارند که پرداختن من را به این مقولات زائد میکند. ازاینرو من مایل هستم از فراسوی مطالبی که نگاشته شده نگاهی به کل جریان بیندازم شاید نکتهای در آن باشد.
در این مطالب جز پرداختن به شعر سایه، پربسامدترین جدل دور مسئلهی چپ بودن و بهویژه تودهای بودن ابتهاج میچرخد و به تبع آن حمایت او از استقرار نظام جمهوری اسلامی. من به برخی از این نکات اشاره خواهم کرد. روی سخن من البته با کسانی که بهطور هیستریک طرفدار نظام شاهنشاهی و علیه سوسیالیسماند و نیز کسانی که باز بهطور هیستریک ضد حزب توده هستند نیست. من به خود اجازه میدهم که چنین بگویم، چون سابقهی من در مبارزه با رژیم گذشته و نیز در مخالفت با حزب توده پنهان نیست و بنابراین میدانم که از این لحاظ برچسبی بهمن نمیتوان زد و نیز معلوم است که مخالفت با رهبری روحانیون در انقلاب 57 و عوارض آنرا به جان خریدهام. روی سخن من عمدتاً با آزادیخواهان و چپهایی است که، ولو انگشتشمار ، بهجای کمک به حل تناقضات و فهم مطلب، رویهای پیش گرفتهاند که بهنظر من قابل دفاع نیست. توضیح میدهم.
برآورد میشود که حدود 3 میلیون نفر یا بیشتر در انقلاب 57 شرکت داشتند. نفرت از خفقانِ رژیم شاهنشاهی و امید به بهبودِ شرایط زندگی انگیزههای اصلی حرکت آنان بود. امروز عدهی زیادی از شرکتکنندگان در انقلاب زنده نیستند و لازم نیست به کسی توضیح بدهند که چرا شرکت کردهاند. عدهای از گذشتهی کار خود پشیماناند و عدهای هنوز پایبند به آن. از چپ و لیبرال تا اسلامگرا. گرچه ترکیب این طیف از آغاز تا کنون از لحاظ شدت رنگها تغییر کرده است، ولی همواره رنگارنگ بوده است. هرکس به جستوجوی خواست خود. آزادی، عدالت اجتماعی یا هردو، استقلال از سلطهی بیگانهگان، و نیز استقرار نظام اسلامی به طریقی که خود میدیدند یا میخواستند.
من ازجملهی کسانی بودم که با اعتقاد به اتحاد نیروهای چپ، در عین خورسندی از انقلابی که در پیش بود نسبت به روند کلی آن منتقد بودم. جزو بهاصطلاح نیمدرصدیها بودم و با شگفتی به هیجان مردمی که سر از پا نمیشناختند و رؤیاهای عجیب میدیدند مینگریستم. برای من رفتن بخش مهمی از چپ زیر پرچم اسلامگرایان قابل پذیرش نبود. و از این میان پرچمداری حزب توده و سازمانهای همسو با آن قابل محکوم کردن بود. حزب تودهای که در گذشته تا آنجا که توانست علیه مصدق مبارزه و کارشکنی کرد اکنون پرچمدار رفتن به زیر رهبری اسلامگرایان شده بود! و این را نه تنها از عجایب بازیهای سیاسی بلکه نتیجهی فرمانبرداری و حاکمیت ایدهئولوژی بر خردمندی میدیدم.
ابتهاج تودهای بود. او از جوانی تجسم سوسیالیسم را در حزب توده میدید و تا آخر چنین ماند. این تعلق خاطر پایدار نه صرفاً بر مبنای آرمانی بلکه بهنظر من نوستالژیک هم بود. در آخرین مصاحبهاش با روزنامهنگار محمد قوچانی او در عین حال که از سوسیالیسم دفاع میکند و انتقاداتی را هم به حزب توده وارد میداند ولی این تعلق خاطر را کتمان نمیکند.
من در جای دیگر با تفصیل بیشتر به مسئلهی نوستالژی پرداختهام. نوستالژیِ سایه نه تنها در مورد حزب توده و باورهایش بلکه حتی درمورد افراد و رفقای قدیمی همحزبیاش هم بود. او مانند بسیاری از روشنفکران تراز اول مانند شاملو و نجف دریابندری و شاهرخ مسکوب، کسرایی و دیگران بهمعنای واقعِ کلمه شیفتهی مرتضی کیوان بود. شاید پرستش لغت مناسبی نباشد ولی چیزی از آن کم نداشت. شاهرخ مسکوب حتی پس از آنکه مارکسیسم و حتی مبارزه را بهکلی نفی کرد خود نتوانست آرام بگیرد و کتابی به اسم «کتاب مرتضی کیوان» نوشت. ابتهاج تا همین اواخرهر بار سخنی از مرتضی کیوان میشد، میخواند:
ساحتِ گورِ تو سروستان شد
ای عزیز دل من، تو کدامین سروی
و به پهنای صورت اشک میریخت. آخر گورستان محل دفن تودهایها را تسطیح کرده و سرو کاشته بودند. برای ما که مرتضی کیوان را ندیدهایم اینهمه شیدایی عجیب است. قطعاً کیوان انسانی استثنائی بوده، بهقول سایه ستاره بوده است. بهقول کسرائی یک اتفاق بود. ولی بسیار خوب اینهمه شیفتگی را در انسانهای مختلف چگونه میتوان توضیح داد. او بیشترین سهم را در جلب روشنفکران و هنرمندان به حزب توده داشته است، گرچه سایر فعالیتهای حزب و نیز جوّ جهانی و شکست فاشیسم که آمال سوسیالیستی را در همهی جهان اعتلا میداد نقش عمدهای در این گرایش داشته است.
ما ممکن است خود چنین نباشیم. یعنی به این درجه نوستالژیک نباشیم. حتی میتوانم بگویم به این درجه لطیف نباشیم. هرچه هستیم بهجای خود. ولی در داوری از این افراد ــ که هریک از خردمندترین افراد هم بودند ــ بایستی با تفاهم و مدارا و مهربانی روبرو شویم. اینان افراد کوچکی نیستند. ما بایستی قضاوت خود را نه بر مبنای باورهای خود بلکه بر مبنای رواداری عمومی استوار کنیم. سایه اهل رفاقت بود. او سالهای سال معاشر هرروزهی شهریار و سپس ایرج افشار و شفیعی کدکنی بود. شرح این رفاقتها در کتاب «پیر پرنیاناندیش» آمده است.
نوستالژیک بودن سایه درست در مقابل کسانی که سنتگرا هستند در جهت حرکت به پیش و امید بود. امید محرک اصلی او بود.
ای فردا ای امید بینیرنگ
دیریست که من پی تو میپویم
…
روزی که بازوان بلورین صبحدم
برداشت تیغ و پردهی تاریک شب شکافت
…
من نیز باز خواهم گردید
سوی ترانه و غزل و بوسهها
من با کسان بسیار از جمله چندین تن از کسانی که در گذشته و حال تودهای بودهاند، علینقی منزوی، امیرحسین آریانپور، هوشنگ ابتهاج، پرویز شهریاری و دیگران محشور بودهام. هم آنها گرایش سیاسی من را میدانستند و هم من باورهای آنها را. با اینهمه من از همهی آنها چیزهایی آموختهام که برایم گرانبها بوده است. در بحثهایی که لاجرم پیش میآمد کسی به کسی امتیاز نمیداد ولی این مسئله باعث نمیشد که مانند شاگردی در مقابل منزوی زانو ننهم. این مانع تجلیل از فعالیتهای آریانپور در رژیم گذشته که بهطور شاخص مبلغ ایدههای سوسیالیستی بهخصوص در میان جوانان بود نمیشد. درحالیکه رژیم سخنگویان اسلامی را تحمل میکرد این آریانپور بود که تا تبعیدگاه مازن پرچم را بهدست داشت.
گاه وقتی دلم تنگ میشد پیش سایه میرفتم. در زیرزمین یک ساختمان. شعر میخواند. از دنیا و ادب ایران میگفت. از علاقهاش به رشتهها و حتی فنون مختلف، از اینکه چطور موسیقی را تا این درجه بدون معلم و صرفاً با شنیدن آموخته است. من از چندساحتی بودن او لذت میبردم و از خود ناراضی نیستم که وقتی شعرهای او ــ و یا هر شعر خوب دیگری ــ را میخوانم به عالم دیگری میروم، و برایم مهم نیست که این شعر یا قطعهی موسیقی را چه کسی و با کدام گرایش سیاسی آفریده است. خیال میکنم اکثر افراد هم چنین باشند.
سیاسی بودن غیر از سیاستزدگی است. وقتی شما اشعار شعرای بزرگ تاریخ خود را میخوانید به احتمال زیاد به این فکر نمیکنید که این شاعر مداحِ چه حکمرانی بوده است. در آن لحظه شعر است، موسیقی است، نقاشی است، فیلم است و نوشته است…. که سخن میگوید. اگر جز این باشد برای من شگفتیانگیز خواهد بود. نمیخواهم، و درست هم نیست که بگویم، که هنر را درک نکردهاید. صرفاً تأسف میخورم که چرا سیاستزدگی، بگویم سیاستبازی و عدم باور به خود این مجال را از ما میگیرد. ما نمیگوییم هرکه با ما نیست برماست. از هفت میلیارد جمعیت جهان چند نفر مانند ما فکر میکنند. بین انتخاب برای فعالیت سیاسی، برای ازدواج و برای تعالی فرهنگ،… تفاوتهای فاحش است. اگر بدین تفاوتها توجه نکنیم جهان معطل ما نمیماند. این ماییم که جهان را از دست میدهیم.
من به تز «هنر برای هنر» باور ندارم. هنری که به هیچیک از احساسهای مشترک انسانی ما و دردهای مشترک ما نپردازد برایم جذاب نیست. هنری که محتوای قابل دفاع نداشته باشد کششی برایم ایجاد نمیکند.
ما از غزلهای حافظ لذت میبریم و کاری نداریم که در چه زمانی و در چه مرحلهای از تطور فکری خود آنرا سروده است. بررسی پژوهشگرانهی این ادوار عرصهی دیگری است که کم اهمیتتر نیست ولی هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. سایه خود پژوهشگر بود بهویژه در مورد حافظ. سالهای طولانی عمر خود را صرف آن کرد. «حافظ به سعی سایه» حاصل این پژوهش است.
وصفی که سایه از زندان انفرادی و تبعید بهدست میدهد کمنظیر است. همدردی او با فرودستان هنگامی که میگوید:
این فرش هفت رنگ که پامالِ رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
و این همدردی او با غمها و شادیهای مردم بهحدی بود که شعرها و ترانههای او را مردم ــ مردم کوچه و بازار ــ و نه صرفاً روشنفکران، میخوانند و نقل میکنند.
روی سخن من در این نوشته چپها و آزادیخواهان هستند. من از شاهنشاهپرستان، از کسانی که بهطور کلی از سوسیالیستها متنفرند انتظار توجه با این مسائل را ندارم، و نه از آنها که به دروغ میگویند سایه فقط کمونیستها را به عرصهی موسیقی آورد، نه از آنهایی که معتقدند حتی اشعارِ او مبتذل هستند هیچ انتظار عافیت ندارم. من از شاهپرست پرادعایی مانند امیر طاهری که خود را شعردوست مینامد ولی پس از تعریف از شاعرانهگی سایه، برای اینکه دیگران به اشتباه نیفتند یک دشنام سخیف به او میدهد و او را بهخاطر افکارش نیرنگباز و کلک میخواند هم انتظاری ندارم. بیچاره این پیرمرد خیال میکند هرکه سوسیالیست است لابد کلک میزند. و بالاخره من از شعرشناس خودگماردهای که مانند مکتبدارها در پی تاق و جفت کردن شعرا و پس و پیش کردن و درجهبندیهای خود ساخته و شاگرد اول و دومی کردن آنها است نیز ابداً انتظاری ندارم.
من از چپهایی هم که تلویحاً میگویند هرچه چپی در جهان بوده، هر چپی که قبل از اشاعهی افکار دموکراتیک زیسته است، مهدورالدّم است نیز علیالاصول انتظاری نباید داشته باشم، ولی رفیقانه میخواهم به گفتهها و نوشتههای خود و دیگران با نظر روادارانهتری توجه کنند. ما دنیا را نیافریدهایم، نقطهای هستیم از سیر تطور آزادیخواهی و عدالتخواهی. هرچه قبل از ما بوده است از فرنگی و ایرانی محکومشدنی نیست. قبلاً هم گفتهام که تا اواخر قرن بیستم هرچه هنرمند ــ نویسنده و شاعر و نقاش،… – در جهان بوده به گفتهی ویل دورانت چپی بوده است، سوسیالیست و کمونیست بوده است ولی میترسم زیر تیغ بُرّای داوری کنونی ما هیچیک از آنها تاب نیاورند.
خوب میدانم که آنچه نوشتهام در هر موقعیت و صورت درست نیست. میتوان جستجو کرد و خلاف هر نکتهای را که نوشتهام نشان داد و استثنائاتی ارائه داد. ولی چه حاصل؟ من ادعای جامع و مانع بودن ندارم. تنها و تنها انتقال تجربه میکنم. شاید در مواردی مؤثر افتد.
ابتهاج بهنظر من انسانی فرهیخته، شاعری بسیار توانا و موسیقیشناس و معلمی برجسته بود. با آنکه بسیار نکتهسنج و باهوش بود از اینکه آنقدر به حزب توده ایمان داشت و وفادار بود خوشحال نیستم، او حتی هشدار همرزم خود کسرائی را در مورد مشاهداتش از شوروی نادیده گرفت، ولی این یک را هم مهمترین ویژگی شخصیت او نمیدانم. از آن مهمتر بهصراحت میگویم که من برای سکوت نسبی او در مقابل مسائل اجتماعی سالهای اخیر توضیح و توجیهی ندارم. کسی که میتوانست از نظر شخصی بهترین موقعیت را داشته باشد ولی در سالهای آخر در یک زیرزمین میزیست، کسی که بهدنبال منافع شخصی نبود. به زندان افتاد. از کانون نویسندگان به اتفاق بهآذین و کسرائی … اخراج شد و شاهد قتل همرزمانش بود. سکوتش را چگونه میتوان فهمید. نمیدانم، ولی این امر صرفاً شامل سایه نمیشود. قاطبهی هنرمندان و روشنفکران در داخل ایران در همین وضعیت بودهاند جز عدهای بهراستی ازخودگذشته که قابل تکریماند. سایه گرچه از خلال شعرهایش و یکی دو نوشتهی اخیر در تأیید برخی از مخالفینِ حکومت موضع خود را آشکار میکند، موضعی که پیش از آنهم برای محشورین او کوچکترین ابهامی نداشت، ولی برای کسی که میتوانست بسیار مؤثر افتد بهنظر من نوعی کوتاهی بود. چرا؟ در چند سال اخیر که او در خارج از کشور میزیست و ملاحظات خاصی هم وجود نداشت با آنکه او کاملا سالخورده شده بود ولی از انسانی به قامت سایه بیش از این انتظار میرفت. او نه تنها سکوت میکرد بلکه بهاشتباه شاید بنا به خصلت مردمی بودن خود به برخی از باورهای غیر علمی مردم دامن میزد. من این ایراد بزرگ را به او دارم و از اینکه آنرا با مهربانی و تساهل بهعنوان مردمی بودن تفسیر میکنم اطمینان ندارم. این ایرادات همچون سایههایی بر سایه میماند. امیدوارم این ابهام را کسانی که خیلی نزدیکتر به او بودند و از کم و کیف حالات روحی او باخبرتر بودند، زمانی روشن کنند. بالاخره روزی توضیحی درخور داده خواهد شد. انسان پیچیدگیهای خود را دارد.
من میدانم که کوشش حاکمیت در مصادرهی فرصتطلبانهی ابتهاج از همین ایراد او نشأت میگیرد و همین موضوع نیز، بهحق باعث رنجش عدهای شده است. اما ما نباید مواضع خود را بر مبنای مواضع طرف مقابل تعیین کنیم. خرد ما و بینش و بصیرتِ ما بیش از نظر کوتهبینانهی آنهاست. طرد رویِ دیگرِ سکهی مصادره است.
تا آن زمان که همهچیز روشن شود، و هر زمان، یاد شاعر ارغوان یکی از قلههای رفیع فرهنگ این خطه را، از میدانهای جنگ درههای پنجشیر تا هرجا و هر زمان که زبان و ادب فارسی جایی در زیر آفتاب دارد گرامی میداریم.
————————————–
منبع: نقد اقتصاد سیاسی