اکتبر 24, 2022
مقاله برگزیده: یک ارزیابی به بهانه تظاهرات برلین – سهراب مبشری
پیام برلین به داخل کشور روشن است: ما پشتیبان شماییم، اما با استقبال از یک دعوت فراجناحی، نشان می دهیم که تصمیم با شماست که در داخل کشور، رنج می برید و مبارزه می کنید. داور، شمایید. سرنوشت ایران، در داخل کشور رقم می خورد. چه پیامی بهتر از این؟
مقاله برگزیده: یک ارزیابی به بهانه تظاهرات برلین
سهراب مبشری
روز شنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۱، برابر با ۲۲ اکتبر ۲۰۲۲، ده ها هزار نفر برای پشتیبانی از خیزش داخل کشور، در تظاهراتی در برلین شرکت کردند. پلیس برلین بر اساس تصاویر هلیکوپترهای خود، شمار شرکت کنندگان را ۸۰ هزار نفر تخمین زد. معمولا برآورد پلیس آلمان یک تخمین حداقلی است که مورد چالش برگزارکنندگان قرار می گیرد. یک فعال سیاسی که سالها در برلین دست اندرکار سازماندهی تظاهرات بوده است به من گفت تظاهرات ۲۲ اکتبر از نظر او بیش از نصف شرکت کنندگان گردهمایی چند سال پیش در حمایت از پناهجویان را گرد هم آورد. شمار شرکت کنندگان در آن تظاهرات چند سال پیش ۲۵۰ هزار نفر اعلام شده بود. این ارزیابی، با برخی برآوردهای شرکت کنندگان در راهپیمایی ۲۲ اکتبر خوانایی دارد که می گویند شمار شرکت کنندگان بسیار بیش از صد هزار نفر بود.
بدین ترتیب، در روز سی مهر در برلین تظاهراتی برگزار شد که بزرگترین گردهمایی ایرانیان در اروپا بود. از این رو، رویداد ۲۲ اکتبر برلین، به خودی خود این اهمیت را دارد که مورد بررسی قرار گیرد.
نوشته حاضر، کوششی است برای چنین تحلیلی. امیدوارم این بررسی به ویژه برای فعالان سیاسی ایرانی در خارج از کشور مفید باشد. این احتمال نیز وجود دارد که این تحلیل، تصویری از وضعیت ایرانیان مقیم خارج از کشور به فعالان سیاسی در داخل کشور بدهد یا مکمل برداشت آنها از شرایط جامعه سیاسی ایرانیان مهاجر باشد.
غیبت کامل احزاب پارلمانی غربی
نکته بسیار مشهود در تظاهرات برلین، غیبت کامل احزاب دارای نماینده در پارلمانها و دولتهای غربی بود. این احزاب، هیچ گونه بسیج و دعوتی به شرکت در تظاهرات انجام ندادند. غیرایرانیان شرکت کننده در تظاهرات را می توان به چند دسته تقسیم کرد:
شمار زیادی از کردها به اتفاق هواداران نیروهای سیاسی کردستان ایران روز ۲۲ اکتبر با تظاهرات همراه شدند. این حضور با توجه به اینکه به تعبیر سایت اخبار روز، کردستان قلب تپنده خیزش ایران است، جای تعجب نداشت. شعار اصلی خیزش ایران، یعنی زن، زندگی، آزادی، ترجمه شعار ژین، ژیان، ئازادی است که پیشگام سر دادن آن از سالها پیش، زنان حماسه ساز روژاوا در سوریه بودند که داعش را از سرزمین مادری خود بیرون کردند.
بر کردها، باید شماری از مهاجران افغان را افزود که یا به علت سابقه زندگی در ایران و یا با توجه به زبان مشترک، با ایرانیان معترض احساس همدردی می کنند.
سپس، باید از نیروهای انترنالیست کمونیست، سوسیالیست، آنارشیست و فمینیست اروپایی نام برد که برخی از آنها نه تنها با شرکت خود، بلکه با به کار گرفتن تجاربشان در سازماندهی، از تظاهرات برلین حمایت کردند.
به این سه گروه اصلی، تنها می توان غیرایرانیانی را افزود که به خاطر روابط دوستی و خانوادگی، به رویدادهای ایران توجه دارند.
همین.
نه خبری از اعضای احزاب بزرگ آلمان بود و نه نشانی از سندیکاها و سایر نهادهای عمده جامعه مدنی این کشور. پلیس برلین هم به شدت علیه این تجمع تبعیض اعمال کرد و با مسدود نکردن کافی خیابانها، باعث شد ده ها هزار نفر در آغاز تظاهرات بیش از یک ساعت متوقف بمانند. مقامات شهر برلین از ارائه خدمات معمول مانند پیش بینی ایستگاه های فروش آب و غذا و سرویس های بهداشتی خودداری کردند و مطمئنم به برگزارکنندگان هم راهنمایی های لازم را ندادند تا در این مورد پیش بینی هایی شود. در نتیجه، ده ها هزار نفر پس از اینکه ده ها ساعت برای رسیدن به برلین در سفر بودند، در طول نزدیک به شش ساعت در برلین هم با سختی هایی مواجه شدند.
لازم به توضیح نیست که برای اکثریت بزرگی از حاضران، این سختی ها اهمیتی نداشت. هدف من از اشاره به آن، این نتیجه گیری است: نه تنها دولت آلمان، که همه احزاب پارلمانی، از چپ نما گرفته تا راست، و نه تنها احزاب پارلمانی آلمان، که همتایان آنها از سایر کشورهای غربی نیز در تظاهرات برلین غایب بودند. در شهر برلین، دولت محلی از ائتلاف سوسیال دمکراتها، سبزها و حزب چپ تشکیل شده و پلیس برلین نیز زیر مجموعه ای از همین دولت است. سوسیال دمکراتها و سبزها در دولت فدرال آلمان نیز حضور دارند. نه این احزاب و نه احزاب دست راستی و محافظه کار و لیبرال آلمان، بر خلاف ادعاهای رسانه های جمهوری اسلامی، حمایتی از تظاهرات ۲۲ اکتبر نکردند.
قضیه بر عکس است. درست همزمان با تدارک گردهمایی برلین، رسانه های جریان اصلی آلمان مانند اشپیگل شروع به درج مصاحبه هایی با امثال ولی نصر کردند. محتوای این مصاحبه ها این بود که خیزش در ایران فروکش می کند. حدس و گمان درباره انگیزه ها برای نشر چنین تحلیل هایی موضوع این نوشته نیست اما بسیار محتمل است با توجه به قطع واردات نفت و گاز از روسیه، غرب قصد بستن در معامله با جمهوری اسلامی را ندارد.
نه تنها آلمان، که هیچ دولت غربی دیگر نیز حمایت عملی از تجمع برلین نکرد، اگر از لفاظی های همیشگی درباره حقوق بشر بگذریم. این نگرانی طرفداران ایرانی ولادیمیر پوتین هم که سلطنت طلبان بتوانند با طرح ادعای کمک پهبادی جمهوری اسلامی در جنگ اوکرایین، مهاجران اوکرایینی را به تظاهرات برلین بیاورند، اصلا محقق نشد. تنها چند پرچم اوکرایین اینجا و آنجا دیده می شد.
حامیان آمریکایی رژیم چنج هم در برلین حضوری نداشتند. معلوم شد اگر خبری از دستمزدهای پرداختی از سوی سازمان مجاهدین نباشد و قضیه ربطی هم به سیاست داخلی آمریکا پیدا نکند، حزب جمهوریخواه آمریکا علاقه ای به مسائل ایران ندارد. اگر در آمریکا پرچم شیر خورشید در کنار پرچم آمریکا برافراشته می شود، به این علت است که سلطنت طلبان، پیاده نظام حزب جمهوریخواه در رقابت با حزب دمکرات اند.
آرایش نیروهای جامعه سیاسی ایرانی در اروپا
اگر نه برای کل جامعه مهاجرین ایرانی، اما حداقل برای آرایش نیروهای جامعه سیاسی ایرانی در اروپا، تظاهرات برلین یک آیینه بود.
بزرگترین تظاهرات تاریخ جامعه مهاجران ایرانی، به دعوت و ابتکار شخصیت ها و نیروهایی خارج از مجموعه نیروهای سیاسی سنتی ایرانی برگزار شد. حامد اسماعیلیون، که سپاه پاسداران همسر و فرزند او را همراه با سایر مسافرین پرواز مرگ دی ماه ۱۳۹۸ به قتل رساند، دعوت به برگزاری تظاهرات روز ۲۲ اکتبر در برلین کرد. در برلین، نهادی به نام کلکتیو زن، زندگی، آزادی، گردهمایی را نزد مقامات محلی به ثبت رسانده و تظاهرات را تدارک دیده بود. این گروه، خود را فراجناحی معرفی می کند. تا آنجا که از اظهارات نمایندگان این گروه و شناخت شخصی فعالان سیاسی برلین بر می آید، بخش اصلی گردانندگان کلکتیو را زنان جوان فمینیست و مدافعان حقوق دگرباشان تشکیل می دهند. آنها اولویت های سیاسی خود را هم در ترتیب بلوک های پیش بینی شده برای شرکت کنندگان در تظاهرات، و هم در انتخاب سخنرانان و نیز نطق های خود نشان دادند. بلوک های جلو، به افراد دارای معلولیت مانند ناشنوایان، و سپس به گروه های مورد تبعیض مانند دگرباشان و نیز اقلیت های اتنیک مانند کردها اختصاص داده شده بود.
سلطنت طلبان مانند همیشه برای مصادره تظاهرات اقدام به پراکندن حاملان پرچم های بزرگ شیر و خورشید در همه بلوک ها کردند. اما در بخش های بزرگی از صفوف تظاهرات، با الهام از تظاهرات در ایران، استقبال وسیع از شعار «مرگ بر ستمگر، چه شاه باشه، چه رهبر»، هر گونه سوء استفاده شاه اللهی ها از تظاهرات را غیرممکن کرد. مضافا بر این که پرچم شیر خورشید، علامت انحصاری سلطنت طلبان نیست و برخی از سایر نیروهای سیاسی مانند مجاهدین نیز از آن استفاده می کنند. مجاهدین حضور مشهود سازمانی در گردهمایی برلین نداشتند اما خبرهایی حاکی از آن بود که طرفداران خود را تشویق به حضور در گردهمایی کرده بودند.
مشاهدات، حاکی از حضور گسترده کسانی بود که اصرار بر مرزبندی با سلطنت طلبان داشتند، کسانی که به هیچ وجه محدود به چپ ها نبودند. مانند جوانی که خطاب به دوست خود می گفت به آن سو نرو، آنجا محل سلطنت طلبهاست، پاسخ دهندگان به فراخوان حامد (اسماعیلیون) در آن طرف دیگرند.
تا آنجا که به سلطنت طلبان مربوط می شود، تظاهرات برلین کار را برای تشخیص ابعاد پایگاه اجتماعی آنان در میان ایرانیان مقیم اروپا ساده کرد. سلطنت طلبان، بر خلاف چپ ها و سایر جمهوریخواهان، یک رهبر بلامنازع دارند. این گوی و این میدان: هر تعدادی که به فراخوان رضا پهلوی در هر جایی از اروپا گرد آیند، در قیاس با جمعیت بالای صدهزار نفری برلین، درصد طرفداران سلطنت را مشخص می کنند. بعید می دانم تناسب قوا در میان مخالفان جمهوری اسلامی در اروپا تفاوت چندانی با همین تناسب در میان مخالفان رژیم در داخل ایران داشته باشد.
البته آنچه در مورد سلطنت طلبان گفته شد، در مورد سایر نیروهای سیاسی نیز صادق است. هیچ نیرو و هیچ ائتلاف موجود سیاسی قادر نخواهد بود حتی یک چهارم جمعیتی را که در برلین دیدیم در نقطه ای از اروپا بسیج کند. این گزاره، متکی به تجارب گردهمایی های گذشته به دعوت نیروهای سیاسی است.
موفقیت برگزارکنندگان در بسیج صدهزارنفری، دو عامل اصلی داشت: نخست، صدور فراخوان از سوی کسی است که به قول خودش، توسط جمهوری اسلامی (مانند هزاران نفر دیگر) همه آنچه را که در زندگی برای او مهم بوده اند، از دست داده است. چنین شد که او به عنوان نماینده همه ده ها هزار نفری شناخته شود که سرنوشتی مشابه او داشته اند. ده ها هزار ایرانی که این روزها به خاط پرپر شدن گلهایی مانند ژینا و نیکا و سارینا و حدیث و اسرا و ابوالفضل و بسیاری دیگر گریسته و خود را به جای مادران و پدران این جدیدترین قربانیان سبعیت حاکمان ایران گذاشته اند، در استقبال از فراخوان حامد اسماعیلیون که او نیز پدر دختری بوده است، در حقیقت کوشیده اند خود را تسلی دهند. به این امید که با این گونه نشان دادن همدردی، مرهمی نیز بر زخم خیل سوگواران جدید در ایران بگذارند.
این انگیزه، قطعا بسیار بر انگیزه مخالفت فرد فرد شرکت کنندگان در مخالفت با جمهوری اسلامی افزود.
بر این عامل، این را نیز باید اضافه کرد که برگزارکنندگان، در فراجناحی معرفی کردن خود موفق بودند. با چنین چهره ای، آنها توانستند به ده ها هزار نفر این اطمینان را بدهند که هیچ نیروی سنتی سیاسی را یارای مصادره به مطلوب تظاهرات نیست. همچنین، برگزارکنندگان از حضور همه نیروهای سیاسی استقبال کردند و به آنها نیز اطمینان دادند که در حاشیه قرار نخواهند گرفت.
این ارزیابی، در عین حال حد توان و تاثیرگذاری فراخوانی را مانند آنچه در برلین مورد استقبال قرار گرفت، نشان می دهد. موفقیت فراخوان برلین، چیزی در این وضعیت تغییر نمی دهد که هیچ توافق و ائتلافی که مرزهای سیاسی عمده موجود را بشکند، در چشم انداز نیست.
بر خلاف بسیار کسانی که هنوز در رویای «همه با هم» سیر می کنند، وضعیت آرایش نیروهای سیاسی تبعیدی و تشتت آنها نه تنها فاجعه نیست، بلکه اولا آیینه تکثر موجود در سیاست ایران است و ثانیا یک مزیت بزرگ دارد: دشواری آلترناتیوتراشی از سوی امپریالیستهایی که هر چیز بخواهند، قطعا حاکم شدن ایرانیان بر سرنوشت خود نیست.
پیام برلین به داخل کشور روشن است: ما پشتیبان شماییم، اما با استقبال از یک دعوت فراجناحی، نشان می دهیم که تصمیم با شماست که در داخل کشور، رنج می برید و مبارزه می کنید. داور، شمایید. سرنوشت ایران، در داخل کشور رقم می خورد. چه پیامی بهتر از این؟
ضرورت ارزیابی واقع بینانه
اما موفقیت چشمگیر تظاهرات برلین، ممکن است بر توهم هایی در مورد میزان تاثیرگذاری ایرانیان خارج از کشور بر سرنوشت خیزش جاری در ایران، بیافزاید. هم آنچه در بالا آمد و هم دقیق شدن در اخباری که از ایران می رسد، و اخباری که نمی رسد، پادزهر چنین توهماتی است.
برخی از مردم در ایران شعار می دهند که خیزش جاری، دیگر انقلاب نام دارد. این شعار، برانگیزنده شور انقلابی است و نشان از تصمیم راسخ شرکت کنندگان در خیزش برای ادامه قیام تا دستیابی به هدف اصلی، یعنی پایان دادن به نظام قیمومیت دارد. اعلام این تصمیم، حق مسلم کسانی است که جان بر کف به میدان آمده اند تا مردم بر سرنوشت خود حاکم شوند.
کاملا قابل تصور است که انقلاب نامیدن خیزش، در حد یک اعلام تصمیم نماند و سرنوشت این قیام، بر خلاف قیام های سیزده، چهارده سال گذشته، رقم بخورد و این بار، حکومت اسلامی نتواند بحران را از سر بگذراند.
برای آنکه سرخوردگی جای شور و امید کنونی را نگیرد، توجه به احتمالات دیگر نیز ضروری است.
ما چپ ها بیش از صد سال است که مجهز به تئوری انقلابیم. این تئوری مبسوط تر از همه توسط لنین فرمولبندی شد و در همه تحولات بعدی محک خورد. البته پشیمانی و دست تسلیم بالا بردن بخشی از چپ در برابر زرادخانه ایدئولوژیک بورژوازی، تئوری های دیگری را مد روز کرده است. اما هیچ یک از نظریه پردازی های دیگر، از نظر من نتوانسته است تئوری انقلاب لنین را بی اعتبار کند.
لنین در اثری به نام «فروپاشی انترناسیونال دوم» که در سال ۱۹۱۵ نوشت، سه مشخصه عینی وضعیت انقلابی را چنین بر شمرد:
۱ – عدم امکان برای طبقه حاکم که سلطه خود را بلاتغییر ادامه دهد، این یا آن بحران بالایی ها، بحران سیاست طبقه حاکم، که شکافی برای فوران نارضایتی و خشم طبقات سرکوب شده ایجاد کند.
۲ – تشدید گرفتاری و فلاکت طبقات سرکوب شده به میزانی فراتر از معمول.
۳ – افزایش ملموس فعالیت توده ها، ناشی از عوامل فوق، توده هایی که به علت شرایط بحران، برای اقدام مستقل تاریخی وارد میدان شوند.
از نظر لنین، تنها بر زمینه شرایط عینی فوق است که شرایط ذهنی آماده، یعنی وجود یک نیروی پیشاهنگ مصمم به در دست گرفتن رهبری، می تواند به پیروزی یک انقلاب بیانجامد. مشخصات نیروی پیشاهنگ انقلابی را لنین به ویژه در «چه باید کرد؟» که در سال ۱۹۰۲ منتشر شد برشمرده است.
طبق این تئوری انقلاب، یکی از شرایط عینی وضعیت انقلابی، شکافی در بالایی هاست که ادامه سلطه به سیاق قبل را غیرممکن کند.
در انقلاب ۱۳۵۷ چنین شد. مسیر توسعه سرمایه داری که توسط خود رژیم شاه از اوایل دهه چهل به بعد در پیش گرفته شده بود، اقشاری را تقویت کرد که نه تنها میانه، بلکه حتی بخشی از بالا را هم تشکیل می دادند و در میان آنان، نارضایتی از دیکتاتوری فردی شاه تا جایی پیش رفت که اساس رژیم را دچار خلل کرد. گویاترین نشانه ترک خوردن بنیادهای رژیم شاه، ترک صفوف ارتش از سوی افراد آن از پاییز ۵۷ به بعد و در نتیجه عاجز ماندن دستگاه سرکوب از خفه کردن انقلاب بود.
خیزش کنونی در ایران نیز ممکن است به تحولی مشابه بیانجامد. اما هنوز زود است که از قطعی بودن چنین روندی در آینده سخن بگوییم. هنوز حکام ایران یکپارچه در مقابل مردم ایستاده اند. هنوز خللی در نیروهای سرکوبگر مشهود نیست.
شرط دیگر انقلاب، وجود نیروی پیشاهنگ مصمم به رهبری انقلاب است.
این شرط نیز در انقلاب ۱۳۵۷ فراهم بود. خود رژیم شاه با سرکوب خشنی که قبل از همه در طول دهه ها در مورد چپ و تا حدی نیز علیه مصدقی ها اعمال کرد، میدانی آماده برای روحانیت شیعه فراهم آورد. رژیم شاه پس از آن که خمینی را در سال ۱۳۴۳ تبعید کرد، دیگر از جانب او و مابقی آخوندها احساس خطری نمی کرد. این آسودگی خاطر تا حدی بود که دولت شاهنشاهی، کل امور تعلیمات دینی و نگارش کتابهای درسی مربوطه را به شاگردان وفادار خمینی مانند بهشتی، مطهری و باهنر سپرد. یکی از وظایف عمده ساواک قم، سازماندهی کمک های دولت شاهنشاهی به روحانیون شیعه بود. احمد خمینی با مجوز مخصوص نخست وزیر شاه به پدرش در نجف پیوست.
در همه سالهایی که دانشجویان چپ به خاطر خواندن کتاب به زندان می رفتند و شکنجه می شدند، روحانیت علیرغم روابط تقریبا آشکار با نجف و شخص خمینی، بغل گوش و زیر نظر ساواک مشغول بسط شبکه انواع و اقسام نهادهایی مانند مسجد و حسینیه از قم و تهران گرفته تا هامبورگ آلمان بود. افتادن گذار امثال رفسنجانی و خامنه ای به زندان و تبعید، به هیچ وجه مانع از ادامه فعالیت شبکه خمینی در ایران نمی شد.
در نتیجه، وقتی رژیم شاه دچار بحران شد و بالایی ها از ادامه حکومت به سیاق پیشین باز ماندند، یک شبکه مجهز و متکی به منابع مالی بازاری و حتی دولتی، حاضر و آماده وجود داشت که با خیز خمینی برای به دست گرفتن رهبری، در خدمت او قرار گیرد و از نیروی تحت الحمایه ساواک به نهاد سازمانده انقلاب تبدیل شود.
بدین ترتیب، انقلاب ۱۳۵۷ ایران نیز یک نمونه کلاسیک از مادیت یافتن تئوری انقلاب بود، مستقل از این که لنین، نظریه خود را برای انقلاب پرولتری فرموله کرده بود، اما انقلاب ایران نیز مشمول آن شد.
در حال حاضر هنوز با چنین شرایطی فاصله داریم. نه قطعی است که بالایی ها از ادامه سلطه به سیاق قبلی باز بمانند و دچار شکاف درونی شوند، و نه هنوز یک رهبری منسجم، مصمم و آماده برای ایفای نقش پیشاهنگ وجود دارد.
گمانه زنی هایی که در روزهای اخیر در مقالات مندرج در اخبار روز در مورد امکان انتقال رهبری خیزش به خارج از کشور مطرح شد، از نظر من ربطی به واقعیت شرایط سیاسی ایران ندارد. هیچ یک از نیروها و شخصیت های ایرانی مستقر در خارج از کشور در شرایطی نیست که چنین نقشی بر عهده بگیرد. گزافه گویی های سلطنت طلبان را من یکی جدی نمی گیرم و تظاهرات برلین، مرا در این ارزیابی استوارتر کرد. آنها نه در داخل و نه در خارج از ایران، در موقعیتی نیستند که بتوانند نیروهای دیگر را کنار بزنند. در خیزش جاری ایران، روح شاد رضا شاه دود شد و به هوا رفت. نوه او هم اگر اعتماد به نفس لازم برای به دست گرفتن رهبری را داشت، طور دیگری سخن می گفت و عمل می کرد. او حتی حاضر نشده است یک سنت از ثروت به ارث رسیده از پدر دزد خود را صرف مخارج مبارزه مانند صندوق اعتصاب و غیره کند. در ویلای خود نزدیک واشنگتن نشسته و اگر همت کند و دلال، خانه او را به قیمت مناسب بفروشد، شاید به لوس آنجلس که برای استخوانهای سالخوردگان هوای مناسب تری دارد و اقامتگاه شمار بیشتری از هواداران پهلوی است، نقل مکان کند.
این نوع زندگی او را مقایسه کنید با خمینی که در ۱۴ سال تبعید، پیوسته در گرفتن انتقام از شاه مصمم تر شد، به حواریونش در ایران مجوز صرف وجوه شرعی را برای مقاصد سیاسی داد و بر خلاف پهلوی سوم، از یک شبکه گسترده و فعال در ایران برخوردار بود.
نیروهایی که رویای تکرار سناریوی ۵۷ را در سر می پرورانند و بر این گمانند که می توانند مانند خمینی از خارج رهبری یک حرکت براندازانه را به دست بگیرند، سخت دچار توهم اند. خمینی، با تکیه بر یک موقعیت استثنایی توانست آن نقش را ایفا کند. از شبکه خمینی، فقط رأس آن در خارج بود و بدنه اصلی در ایران و بسیار موثر فعالیت می کرد. آن رأسی هم که در تبعید بود، واقعا تبعید شده بود و فرار نکرده بود. موقعیتی قدوسی داشت و هیچ کس، و تا انتشار مقاله معروف در دی ۵۶، حتی رژیم شاه نیز به او حمله مستقیم نمی کرد.
شخصیت ها و نیروهای ایرانی در خارج، باید بسیار متوهم باشند که بخواهند سناریوی ۵۷ را دوباره اجرا کنند. امید برخی از آنها به رژیم چنج امپریالیستی هم واهی است. امپریالیستها زرنگ تر از آنند که از حد کمک رسانه ای و رانت سیاسی برای تقویت سلطنت طلبان در برابر سایر نیروها فراتر روند. در سالهای اخیر، پروژه های رژیم چنج هیچ یک به نفع مبتکران آنها تمام نشده اند. آمریکا در افغانستان مفتضحانه شکست خورد. عراق را با صدام زدایی، به جولانگاه جمهوری اسلامی تبدیل کرد. در سوریه نتوانست کاری از پیش ببرد. قذافی را ساقط کرد اما نتیجه، شرایط باثباتی به سود غرب نیست. در این کشور قذافی شریک مطمئن تری برای غرب بود. و اکنون، روسیه نیز در اوکرایین گرفتار مخمصه بدتر از آن شده که آمریکا در کشورهای نامبرده تجربه کرد.
پس تعجب آور نیست اگر غرب در مورد خیزش جاری در ایران، جانب احتیاط را نگه دارد و مسیر کنار آمدن با جمهوری اسلامی را باز بگذارد.
سخن آخر
خلاصه کلام این که امروز دیگر باید دریافته باشیم خصلت و حدود همراهی جامعه مهاجران ایرانی با خیزش داخل کشور چیست، و فهمیده باشیم که علیرغم همه فجایع و جنایات جمهوری اسلامی در سرکوب مردم، یک عامل عمده برای خوش بینی وجود دارد: توده هایی که برای به دست گرفتن سرنوشتشان در داخل ایران به میدان آمده اند، در نهایت تکلیف را با جمهوری اسلامی روشن خواهند کرد.
—————————————
منبع: اخبار روز