مارس 1, 2023
مقاله رسیده: «دایره» توهم – رضا جاسکی
آیا این یک پدیده اتفاقی است که چهرههایی مانند دونالد ترامپ در آمریکا، نارندرا مودی در هند، رودریگو دوترته در فیلیپین، و ژایر بولسونارو از برزیل از رسانههای اجتماعی برای رساندن پیامهای خود به مردم و دور زدن رسانههای قدیمی استفاده کردند. مسلما عامل پیروزی آنها قبل از هر چیز وجود مشکلات فراوان، فساد گسترده و بحرانهای حلنشدنی در این کشورها بود، اما رسانههای اجتماعی نیز در پیروزی آنها نقش قابل توجهی را بازی کردند.
«دایره» توهم[۱]
نوشته: رضا جاسکی
در جنبش زن-زندگی-آزادی استفاده از رسانههای اجتماعى به چند بحث قدیمی جانی دوباره داد. توییت رضا پهلوی و چند تن از سلبریتیهای ایرانی آتش این بحث را شعلهورتر ساخت. پرسشهای جدیدی مطرح شدند، گرد و غبار سوالات گذشته گرفته شد و گاه در بیانی تازه دوباره در برابر بسیاری از جمله مشتاقان آزادی ایران قرار داده شدند. «نقش رسانههای اجتماعی»، «انقلاب توییتری»، «سلبریتیهای ایرانی»، «جامعهشناسی سلبریتی»، «ائتلاف توییتری» ، «اینفلوئنسرهای ایرانی» و موضوعات مشابه دیگری در مرکز توجه بسیاری قرار گرفت.
در مورد نقش اینترنت، رسانههای اجتماعی-که نامی گمراهکننده است، همه رسانهها چه قدیمی مانند روزنامه و چه جدید مانند تیکتاک اجتماعی هستند- زیاد گفته شده است، در باره رابطه جنبشهای اجتماعی و رسانههای اجتماعی جدید از زمان جنبش سبز به بعد نیز مقالات متعددی نوشته شده است. در جنبش اخیر ابتدا بر جنبههای مثبت آن در سازماندهى اعتراضات، از جمله رهبری گسترده و افقی تاکید شد. گفته شد همه جنبشهای جدید، از جمله در ایران «میخواهند به صورت افقی و شبکهای عمل نمایند، دموکراتیک، مستقل از دولت و احزاب، خودمختار و خودگردان باشند» و از نظر برخی دیگر نتیجه گرفته شد رسانههای اجتماعی بزرگترین و بهترین ابزار کمک به مبارزین ایرانی هستند. با افزایش فشار جمهوری اسلامی ، خاموشی اینترنت، دستگیری بسیار گسترده در ایران و افزایش فعالیتهای توییتری اپوزیسیون سلطنتطلب ، لحن مثبت بتدریج جای خود را به سکوت و یا انتقاد داد. دوباره این پرسش در مقابل برخی قرار گرفت، چه بر جنبش سبز یا از نظر برخی «انقلاب توییتری» سال ۱۳۸۸ آمد؟ آیا درسهای لازم از اشتباهات گذشته گرفته شده است؟ و از سوی دیگر، آیا میتوان فقط به شیوههای قدیمی به سازماندهی پرداخت و نقش رسانههای جدید را ناچیز شمرد؟ چرا در بسیاری از کشورها این رسانههای اجتماعی به رشد احزاب راست افراطی کمک میکنند؟ ترامپ چگونه توانست بر خلاف جریان رسانههای اصلی موفقیتهای انتخاباتی کسب کند؟ چگونه بولسونارو در برزیل موفق شد با کمک رسانههای اجتماعی پست ریاستجمهوری را از آن خود کند؟ پدیده برگزیت و یا موفقیت احزاب ماورا راست در اروپا، در مورد نقش این رسانهها چه میگویند؟ چگونه ایلان ماسک به خاطر تکنیک استارلینک به قهرمان مبارزه با جمهوری اسلامی بدل شد؟ آیا رسانههای اجتماعی میتوانند مشکل سازماندهی اجتماعی را برای چپگرایان حل کنند؟ پرسشها بسیارند. در این نوشته تاملی بر برخی از این پرسشها میشود.
«ایدئولوژی کاليفرنيایی»
برای رهبری جمهوری اسلامی سرچشمه همه اعتراضات نه مردم ایران بلکه نیروهای امنیتی غربی و رقبای سیاسی آن در منطقه، عربستان سعودی و اسرائیل است. در این نگرش، کشورهای مخالف از طریق رسانههای اجتماعی و یا تلویزیونهای ماهوارهای موفق به «فریفتن» بخشی از مردم و کشاندن آنها به خیابانها گشتهاند. به عبارت دیگر، این رسانههای اجتماعی هستند که توانستهاند مردم را بدون توجه به سرکوب شدید جمهوری اسلامی به خیابان بکشند. اگر جنبشی وجود دارد، اگر انقلابی در حال شکلگیری است، چنین جنبشی نتیجه دعوت «سلبریتیهای اینترنتی» و «اینفلوئنسرهای» داخلی و خارجی به اعتراض است. این نظر از جهاتی شباهتهای زیادی با نظر برخی از مخالفین جمهوری اسلامی دارد که معتقد به «انقلاب توییتری» هستند.
بنا به گفته ریچارد سیمور اصطلاح «انقلاب توییتری» نه توسط جمهوری اسلامی بلکه وزارت امور خارجه آمریکا به هنگام جنبش سبز در ایران ابداع شد. (سیمور،۲۰۱۹:۲۰۹) اما پیش از آن که به حوادث جنبش سبز و اهمیت اصطلاح «انقلاب توئیتری» پرداخته شود باید به چگونگی شکلگیری یک دیدگاه جدید در مورد نقش رسانههای اجتماعی در حل بسیاری از معضلات جامعه کنونی در کالیفرنیا و سیلیکون ولی پرداخت. زیرا اصطلاح «انقلاب توئیتری» به طور ناگهانی مرسوم نگشت بلکه پیشزمینههای مهمی داشت که تامل در آن میتواند به درک گرایش موجود در میان محافظهکاران، لیبرالها و بخشی از چپ در مورد «معجزه رسانههای اجتماعی» کمک کند.
بنا به گفته ریچارد باربروک و اندی کامرون در پایان قرن بیستم در ساحل غربی آمریکا، مجموعهای از تحولات فنی، اقتصادی و اجتماعی رخ داد که به پیدایش آنچه که آنها «ایدئولوژی کالیفرنیایی» نامیدند کمک نمود. (باربروک، کامرون، ۲۰۱۵) از نظر آنان با ادغام فناوریهای مختلف – وقتی که توانایی تولید و دریافت اطلاعات به شکلی تقریبا نامحدود افزایش یافت و همزمان با گسترش شبکه تلفنی جهانی، تولید و توزیع اطلاعات هیبت تازهای به خود گرفت – اتحاد سستی بین «نویسندگان، هکرها، سرمایهداران و هنرمندان ساحل غربی ایالاتمتحده آمریکا » ایجاد شد. ایمان جدیدی شکل گرفت که نتیجه امتزاج غریب فرهنگ بوهمینی سنفرانسیسکو با صنایع پیشرفته سیلیکونولی بود. با ترکیب «روحیه آزاد هیپیها با پشتکار کارآفرینان» و اعتقاد بر «پتانسیل رهاییبخش فناوریهای جدید اطلاعاتی» بسیاری به این نتیجه رسیدند که در مدینه فاضله دیجیتالی همه، هم هیپی و هم ثروتمند خواهند شد. «بازار آزاد» و«بزرگراه اطلاعاتی» الگوی مناسبی برای ائتلاف هنرمندان، فیلسوفان و دانشگاهیان کشورهای پیشرفته بوجود آورد که «ایدئولوژی کالیفرنیایی » را بسرعت برق و باد در تمام جهان به پیش راند. بتدریج این ایده تقویت شد که فضای مجازی میتواند برای ایجاد «دموکراسی جفرسونی» راه را کاملا هموار نماید.
در جنبش ۶۸ نیز، چپ نو تلاش نمود از فرهنگ تنگنظرانهای که در ابتدای جنگ سرد شکل گرفته بود فاصله گیرد. کمپین مبارزه با نظامیگری، نژادپرستی، مصرفگرایی، تبعیض جنسی به راه اندازد اما از شیوه سنتی چپ که متکی بر سلسله مراتب سفت و سخت بود دوری گزیند. در کالیفرنیا این چپ جدید از جمله مبارزه سیاسی را با شورش فرهنگی ادغام کرد. هیپیهای کالیفرنیایی نیز مخالف انطباق با قراردادهای اجتماعی سفت به شیوه والدین خود بودند و از قوانین سختی که در ارتش، دانشگاهها، و شرکتها جاری بودند احتراز میکردند. این هیپیها به معنای واقعی کلمه لیبرال بودند و از آرمانهای والای انسانی چون دموکراسی، مدارا، خودشکوفایی و نوعی از عدالت اجتماعی حمایت مینمودند.
در میان هیپیها دو روش متفاوت برای خودشکوفایی و رسیدن به همه آرمانهای اجتماعی در پیش گرفته شد. برخی معتقد به بازگشت به طبیعت و رد پیشرفت علمی بودند اما در مقابل آنها گروه دیگری نیز وجود داشت که متاثر از تئوریهای کسانی چون مارشال مکلوهان [۲] و رمانهای علمی-تخیلی مرسوم در این زمان به این نتیجه رسیده بود که پیشرفت تکنولوژی به ناچار موجب گسترش آزادی در همه عرصهها خواهد شد. همگرایی رسانهها، صنعت کامپیوتر و گسترش ارتباطات باعث میشود مکانی مجازی بوجود آید و همه میتوانند بدون ترس و واهمه، فارغ از تیغ سانسور نظرات خود را بیان کنند. برخی چنان پیش رفتند که به این نتیجه مکلوهان رسیدند که فناوریهای جدید پایه دولت بزرگ و قدرت سرمایه بزرگ را کاملا سست و نابود خواهد کرد. ایجاد محفلهای الکترونیکی اولین گام به سوی اجرای دموکراسی مستقیم در تمام نهادهای اجتماعی خواهد بود. این جناح در ساحل غربی آمریکا که شرایط اقتصادی مناسب و فرهنگی متفاوت نسبت به سواحل شرقی داشت رشد نمود. یکی از دلایل آن تغییرات اقتصادی، اجتماعی و سیاسی برخاسته از سیاستهای نیودیل بود.
نیودیل هدف خود را تقویت جنبش کارگری و قرار دادن این جنبش زیر چتر حمایتی خویش قرار داد. سندها و منشورهای مختلف آن مانند منشور امنیت اجتماعی، منشور ملی روابط کارگری و اداره ترقی کار که وظیفه خود را گسترش پروژههای اشتغالی همگانی همچون راهسازی و بنای ساختمانهای دولتی قرار داده بود، گامی در این جهت محسوب میشدند. در آن زمان، کارگران صنعتی عمدتا در شهرها زندگی و در کارخانههای بزرگ مشغول به کار بودند. در عین حال سیاستهای نیودیل رقیب دیگری در کنار کارگران صنعتی ایجاد کرد.
بنا به گفته لیلی گیسمر، استاد تاریخ دانشگاه کلرمونت در کالیفرنیا، بوروکراتهای روزولت و ترومن سیاستهایی را به اجرا گذاشتند که ایجاد خانههای مستقل تک خانواده در حومه شهرها برای سفیدپوستان را تشویق میکردند. از آنجا که رنگینپوستان از چنین مزایایی محروم بودند، در نتیجه به طور سیستماتیک مناطقی ایجاد شدند که از نظر طبقاتی و نژادی مجزا گشتند. در واقع دولت با سیاستهای تشویقی متفاوت خود موجب نابرابری اقتصادی و نژادی شد.
از سوی دیگر، نیودیل همچون سوسیالدمکراسی اکثر کشورهای اروپایی توسعه ایدههای تکنولوژیکی را در مرکز برنامههای خود قرار داد. به منظور کمک به بخش نظامی، دولت هزینه بسیاری از تحقیقات علمی دانشگاههایی چون ام ای تی، هاروارد و استانفورد را به عهده گرفت. با توسعه کمکهای دولتی بسیاری از شرکتها و ازمایشگاههای تکنولوژیکی جدید شکل گرفتند. ظهور این شرکتها و آزمایشگاهها زمینه ایجاد انقلاب تکنیکی جدیدی را بوجود آوردند. چرخهای این شرکتهای تازه با نیروی کار جدیدی به چرخش در میامدند: دانشورزانی که نام کارگران دانشی را به خود گرفتند و تفاوتهای زیادی با کارگران صنعتی سنتی داشتند. این کارکنان فنی جدید به اتحادیههای کارگری صنعتی علاقهای نداشتند. همزمان شکاف بزرگی بین رهبران اتحادیهها و کارگران بخش صنعتی ایجاد شده بود. این مجموعه باعث گشت که بتدریج نفوذ رهبران اتحادیهها در حزب دموکرات کم شود.
مهندسین، محققین، دانشگاهیان که به مناطق جدید حومهشهرها مهاجرت کرده بودند با طبقه متوسط محافظهکار سفیدپوست کلاسیک تفاوت داشتند. آنها طرفدار حقوق بشر و لیبرالیسم بودند. در درجه اول اعتقاد به ایدههای شایستهسالاری داشتند و از «فرصت برابر» و «حقوق فردی» دفاع میکردند تا اینکه مدافع کمکردن نابرابری اقتصادی یا حل مسأله مناطق مجزای مسکونی باشند. درست به همین خاطر آنها مخالف ایجاد مسکن برای خانوادههای کمدرامد در مناطق مسکونی خود و یا طرحهای ادغام مدرسهها بودند.
در همین زمان تغییرات سازمانی معینی در حزب دموکرات ایجاد شد که این تغییرات ساختاری را منعکس میکرد. مکگاورن اولین کاندیدای ریاست جمهوری حزب دموکرات بود که توانست رای بیشتری از کارکنان یقه سفید نسبت به یقه آبی کسب کند. رهبران بعدی حزب دموکرات که سیاست جدید مکگاورن را ادامه دادند به «بچههای واترگیت» [۳] معروف شدند. معروفترین آنها مایکل دوکاکیس بود. او توانست جسه جکسون که با برنامههای عدالتخواهانه نه فقط برای سیاهان، بلکه برای زنان، همجنسبازان، کارگران، جوانان و سیاست خارجی صلحامیز به میدان آمده بود– سیاستهایی که خط سنتی و طبقاتی نیودیل را توسعه داد– را مغلوب نماید. در دهه ۱۹۸۰ این سیاستمداران جدید حزب دموکرات توانستند با تکیه بر تغییرات طبقاتی که در طرفداران حزب دموکرات رخ داد، خط مشی جدیدی را تثبیت کنند. خطمشی جدید بر پایه حقوق بشر، مواضع لیبرالی در سیاست خارجی، فمینیسم و محیطزیست قرار داشت. آن وظیفه اصلی خود را رشد بخش خصوصی و تشویق کارآفرینی میدانست. از آنجا که مرکز توجه سیاستمداران هوادار این خط مشی صنعت با تکنولوژی بالا بود، طرفداران آن نام «دموکراتهای آتاری» [۴] را به خود گرفتند.
سیاست جدید به معنی خداحافظی با خط مشی نیودیل بود. هدف «دموکراتهای آتاری» توسعه بخشهای صنعتی با تکنولوژی بالا و پایین نگهداشتن سطح مالیات به منظور جذب آرا کارکنان فنی و دانشورزان حومههای شهری بود. این سیاست جدید موجب افزایش نابرابری اقتصادی و توزیع رشد اقتصادی به شکل ناعادلانه ، الویت دادن به طبقه متوسط دانشورز بود که در نهایت منجر به تقویت نابرابری ساختاری گشت. بخشهای جدید صنعتی معمولاً متکی بر کار متخصصینی بودند که خود را بینیاز از عضویت در اتحادیههای کارگری تلقی میکردند. از این رو سیاست طبقاتی دموکراتها با افزایش قدرت «دموکراتهای آتاری» محو گشت. (گیسمر، ۲۰۱۴)
کارگران یقه سفید صنعت جدید ویژگی خاصی داشتند. آنها صنعتگران دیجیتالی بودند متشکل از مهندسان، پژوهشگران علوم کامپیوتر، ارتباطات، برنامهنویسان بازیهای کامپیوتری، متخصصین هوش مصنوعی، …که به راحتی مانند کارگران معمولی تحت انضباط قرار نمیگرفتند. حقوق خوبی دریافت میکردند، استقلال قابل توجهی در محل کار داشتند، به خاطر دانش ویژه خود پاداشهای فراوان گرفته و درآمد بالا داشتند و خود را بینیاز از متحد شدن در اتحادیهها تلقی میکردند. این هیپیهایی که «آزادی از انضباط و سازمان» را سرلوحه افکار و کردار خویش قرار داده بودند، هر چه بیشتر خود را در کار غرق کردند و خودشکوفایی را در کار بیشتر یافتند. . (باربروک، کامرون، ۲۰۱۵)
«ایدئولوژی کالیفرنیایی» راهی برای درک این شرایط جدید اجتماعی و واقعیت زندگی صنعتگران دیجیتالی جدید بود. آنها از یک سو، بخش مهمی از نیروی کار یک تکنولوژی جدید بودند و از سوی دیگر خود را وارث اندیشههای رادیکال به ویژه در عرصه رسانهای میدانستند. «ایدئولوژی کالیفرنیایی به طور همزمان منعکسکننده دیسیپلین اقتصاد بازار و آزادی صنعتگران هیپی است. این ترکیب عجيب و غریب فقط از طریق باور به یک جبر تکنولوژیک ممکن شد» . (باربروک، کامرون،۲۰۱۵:۱۷ ) لیبرالها به این نتیجه رسیدند که فناوریهای اطلاعاتی جدید میتواند آنها را به آرمانها و اهداف خود برساند. راست، نو لیبرالیسم اقتصادی را مناسب حال خود تشخیص داد. آزادیهایی که هیپیهای رادیکال به دنبال آن بودند، متکی بر آزادی افراد در بازار بود. با رشد این ایدئولوژی حتی محافظهکاران نیز نتوانستند در مقابل وسوسه قدرت و عشق به فناوریهای اطلاعاتی جدید مقاومت کنند، و به خیل طرفداران آن پیوستند.
داستانهای علمی-تخیلی
ایلان ماسک صاحب جدید توییتر بارها اعلام کرده است که مایل است تا سال ۲۰۲۹ انسان را به کره مریخ برساند. طرفدار رمانهای علمی-تخیلی است و حتی برای تسخیر مریخ متاثر از کتابهای ایزاک آسیموف است. او در فهرست کتابهای مورد علاقه خود، از سرمایه کارل مارکس و ثروت ملل آدام اسمیت تا رمانهای علمی- تخیلی چون تلماسه و ماه دلبری خشن جای داده است. کتاب آخری، که در زبان فارسی از جمله تحت عنوان «ماه خاتونی خشن است» ترجمه شده است، یکی از آثار معروف رابرت انسون هاینلاین است.
در پیشبینیهای مکلوهان در مورد اهمیت نقش رسانهها، کامپیوتر و مخابرات، کمکم این تفسیر صورت گرفت که فناوریهای جدید توسط بخش خصوصی در حال توسعه هستند. رویای رهایی از «دولت بزرگ» و بازگشت به «لیبرالیسم اقتصادی» فقط توسط متخصصانی چون آلوین تافلر [۵]، ایتیل دسولا پول(Ithiel de Sola Pool) و ادوارد گرینفیلد تبلیغ نمیشد [۶] بلکه ردپای آن در آثار آیزاک آسیموف و رابرت هاینلاین نیز دیده میشود. در رمانهای آسیموف و هاینلاین ، دنیای آینده از تاجران فضایی، فروشندگان متبحر و شجاع، دانشمندان نابغه، کاپیتانهای سفینههای فضایی که کارشان دزدی فضایی است، پُر میشود. به طور خلاصه همه آنها فردگرایی خشن را در رمانهای خود تبلیغ مینمودند.
هاینلاین تاثیر زیادی بر بسیاری از جوانان نیمه دوم قرن بیستم داشت. آثار او در روزنامهها چاپ میشدند و به راحتی در اختیار همگان قرار میگرفت. پس از مرگش نیز یکی از دهانههای آتشفشانی مریخ به نام او ثبت شد. کتاب «ماه خاتونی خشن است» در ابتدا به در طی ده سال، ۱۹۶۶-۱۹۶۵ ، در نشریه «اگر» به چاپ رسید. داستان آن در مورد شورش ساکنین مردم ماه بر علیه کره زمین است و ایده اصلی آن این است که هر مشکل اجتماعی یا سیاسی را میتوان با تکنولوژی مناسب حل کرد. درست به همین خاطر طرفداران آن، مثلا ایلان ماسک، راه حل مشکلات محیط زیست را استفاده از اتومبیلهای الکتریکی و یا مهاجرت به سیارات دیگر میدانند. به عبارت دیگر این نه تغییر ساختار سیاسی، مداخلات دولت یا کنشگری سیاسی بلکه ابتکارات تکنولوژیکی تحت مدیریت بخش خصوصی است که مشکلگشای همه معضلات مهم جامعه میباشد.
در رمان «ماه خاتونی خشن است» ساکنین ماه که «لونیها» خوانده میشوند معتقدند که اساسیترین حق انسانی «حق چانهزدن در یک بازار آزاد» است. در کتاب آموخته میشود که «انقلاب از طریق به خدمت گرفتن تودهها به پیروزی نمیرسد بلکه انقلاب، علمی است که فقط باید از سوی افراد صلاحیتدار محدودی به جریان افتد. انقلاب قبل از هر چیز وابسته به سازماندهی صحیح و از آن بالاتر ارتباطات است.» (به نقل از کارول، ۲۰۲۲) انقلابیون به شیوه الگوهای سایبرنتیکی باید سازماندهی شوند. افراد متبحر و نابغه همیشه بر دموکراسیهای مردمی پیروز میگردند. در نهایت رهبر شورشگران از ابرکامپیوتری به نام مایک برای غلبه بر حکومت استعماری زمین استفاده میکند. مایک با استفاده از تاکتیکهای انقلابی ، هک کردن اطلاعات و کمپینهای رسانهای موفق به تغییر افکار عمومی و ایجاد سردرگمی در صفوف دولت میشود. در نتیجه جنگاوران انقلابی هاینلاین با تکیه بر دستکاری اطلاعاتی کار احزاب سیاسی و کنشگریهای سیاسی را با دقت و نتایج بهتر به پیش میبرند. لونیها به خاطر نبوغ کامپیوتری به نام مایک استقلال سیاسی خود را کسب میکنند.
بسیاری از طرفداران «ایدئولوژی کالیفرنیایی » طرفدار داستانهای علمی-تخیلی هاینلاین بودند که خود را شورشیان فرهنگی تلقی میکردند. کسانی که میتوانند با توسعه بازار الکترونیک عصر طلایی آزادی را به ارمغان آورند. اقتصاد نیز یک سیستم خودتنظیمی بود که بایستی آن را از شر مداخلات دموکراتیک در امان نگه داشت. این سیستم فقط تحت رهبری کارشناسان نئولیبرال و با تکیه بر آخرین دستاوردهای اطلاعاتی و رسانهای میتواند پایههای یک نظم حقوقی پیشرفته جهانی را ایجاد کند.
چنین طرز تفکری موجب شد که در اواخر قرن گذشته خوشبینی زیادی در بین طرفداران تکنولوژی جدید و پایگاه جدید آن در سیلیکونولی بوجود آید. در واقع سیلیکونولی قبل از آن که زادگاه کامپیوتر باشد مجموعهای نظامی-صنعتی بود که در طول جنگ دوم جهانی و سپس جنگ سرد در حاشیه خلیج سانفرانسیسکو ایجاد شد. از این رو آن تا قبل از پیشروی صنعت کامپیوتر فرهنگ محافظهکارانهای داشت. دهههای بعد بود که ارزشهای لیبرالی که اغلب با کامپیوتر و اینترنت پیوند میخورد و تکنولوژی جدید را موجب آزادی، خودمختاری و خودشکوفایی افراد قلمداد میکرد، توانستند جای پای خود را در آنجا باز کنند. در دهه ۱۹۸۰ استیو جابز مدعی شد که کامپیوتر شخصی قدرت خود را تقدیم هر فرد میکند. در این زمان برخی به این نتیجه رسیدند که میتوان سیستم را از درون تغییر داد اما در واقع آن چه که اتفاق افتاد این بود که رهبران شرکتهای جدید توانستند کنترل سیلیکونولی را از دست شرکتهای قدیم خارج کنند ولی در بر همان پاشنه قدیم میچرخید، همه آنها امپراتوریهای جدیدی بنا نهادند که بر پایه محور سود قرار داشت.
با این حال کسانی چون استیو جابز در پی آن بودند که برخی از ارزشهای ضدفرهنگ دوران هیپیها را وارد فناوری جدید کنند افرادی چون پیتر تیل و ایلان ماسک معتقدند که «نفوذ چپ» مانع پیشرفت تکنولوژی میشود و بشریت را از قافله تمدن عقب میاندازد.
«انقلاب توییتری»
در سال ۲۰۰۴ فعالان ضدجنگ و کنشگران دیگری که خواهان لغو شرایط سخت وامهای کشورهای در حال توسعه بودند علیه مجمع ملی جمهوریخواهان نیویورک دست به اعتراض زدند و با سرکوب شدید پلیس مواجه شدند. از این رو برخی از کنشگران برای مقابله با حملات پلیس تصمیم به ایجاد سیستمهای خبررسانی گرفتند. معروفترین سامانهها تکستماب (TXTmob) و تاس (TextAlertService) بودند. تکستماب توسط تاد هیرش ایجاد شده بود و ویژگی آن فرستادن و گرفتن پیامهای کوتاه از طریق تلفنهای همراه بود و استفاده از هشتگ را در موارد معینی ممکن میساخت. در واقع تکستماب ابزاری در دست کنشگران برای سازماندهی و مقابله با پلیس بود. تاد هیرش برای رفع برخی از نارساییهای کد تکستماب از چند نفر برای مشاوره دعوت نمود. برخی از آنان (ایوان هنشاو-پلات و بلین کوک) در شرکتی به نام اودِاو (Odeo) کار میکردند. آنها ایده تکستماب را برای روسای خود تعریف کردند و شرکتی به نام توییتر ایجاد شد که محصولی را به بازار عرضه کرد که شباهت زیادی به تکستماب داشت. بعدها جک دورسی بنیانگذار توییتر داستانهای دیگری در مورد نحوه شکلگیری توییتر بهم بافت که با واقعیت ارتباطی ندارد. او فقط میخواهد نشان دهد که توییتر با کمک چند نابغه در سیلیکونولی ایجاد شد (نک به تاد هیرش، ۲۰۱۳)
بنابراین الگوی توییتر سامانهای بود که در واقع برای کنشگران سیاسی برای مقابله با پلیس ایجاد شده بود. مهمترین ویژگی تکستماب استفاده از پیامک برای فرستادن اطلاعات به گروههای خصوصی و بسیار محرمانه بود که فقط از طریق دعوتنامه صورت میپذیرفت. هدف ایجاد گروههای نیمه خصوصی و یا عمومی مجازی در سطحی متناسب با سازماندهی فیزیکی کنشگران سیاسی بود. مهمترین ویژگی مثبت آن نیز استفاده از پلاتفرم عمومی اساماس بود که به خاطر پیامدهای آن، پلیس امکان اختلال در آن را نداشت. این سیستم به کنشگران کمک کرد که در اعتراضات از پلیس و اقدامات تدافعی آنان پیشی گرفته و موفقیتهای خوبی به دست آورند. (سیمور، ۱۳۹۸) در عوض هنگامی که این الگو در توییتر بازسازی شد، همه جوانب امنیتی آن برای سازماندهی کنار گذاشته شد. توییتر فقط یک برنامه جدید برای ارسال پیامهای کوتاه بود که در سال ۲۰۰۶ راهاندازی شد.
در جریان جنبش سبز ایران، ناگهان در مطبوعات غربی از اصطلاح «انقلاب توییتری» استفاده شد. بنا به گفته ریچارد سیمور این اصطلاح توسط وزارت خارجه آمریکا ابداع گشت. (سیمور، ۱۳۹۸) اوباما میراثدار «دموکراتهای آتاری» بود که رابطه بسیار نزدیکی با سیلیکونولی داشت. از نظر دفتر اوباما اینترنت نقش مهمی برای مقابله با دشمنان آمریکا داشت، از این رو توییتر میتوانست رل گرانقدری در پیشبرد برنامههای درازمدت آمریکا بازی کند.
در این زمان این ایده توسط وارثان «ایدئولوژی کالیفرنیایی» در مطبوعات جا داده شد که توییتر نقش آزادیبخشی برای مردم ایران بازی میکند. جنبش سبز از ژوئیه تا دسامبر ۲۰۰۹ طول کشید، و تعداد بسیار زیادی از مردم در اعتراضات شرکت کردند در حالی که تعداد کاربران توییتر در ایران در ماه مه ۲۰۰۹ فقط ۸۶۵۴ نفر بود (کدیور،۲۰۱۵) در ۱۹ ژوئیه همان سال بیش از چهل درصد از توییتهای مربوط به انتخابات از خارج از کشور فرستاده میشد. بنابراین همه از «قیام توییتری» صحبت میکردند بدون آن که در نظر گیرند چه تعدادی از کاربران در داخل فعالیت دارند. به همین خاطر پروژه اکولوژی وب تائید کرد که فقط درصد کمی از توییتهای جنبش سبز از داخل ایران منتشر شدند و توییتر فقط یک سیستم اطلاعرسانی برای مردم خارج از ایران در مورد اعتراضات درون ایران بود. و از آن کمتر برای سازماندهی ایرانیان در اعتراضات استفاده شد. (کدیور، ۲۰۱۵). آنچه مسلم است معترضان ایرانی از موبایل نه فقط برای تهیه فیلمهای کوتاه بلکه برای سازماندهی اعتراضات نیز استفاده کردند اما اطلاق «انقلاب توییتری» هیچ رابطهای با واقعیت اعتراضات درون ایران نداشت.
سوی دیگر قضیه، استفاده نیروهای امنیتی ایرانی از اینترنت و رسانههای گروهی علیه معترضین بود. انتخابات و تبلیغات وسیع در مورد «انقلاب توییتری» بهانهای شد تا مقامات معترضان را «بازیچه دست مقامات غربی» معرفی کرده و گسترش سیستمهای فیلترینگ و کاهش اتکا به فناوری غربی را پیشه کنند. در محاکمههای پس از انتخابات، مطالب فیسبوک، و یا فعالیتهای آنلاین معترضان از جمله مدارک مهم قضایی برای محکوم کردن آنها به شمار میرفت.
«معضل اجتماعی»
بعد از انتخاب دونالد ترامپ در ایالات متحده و پیروزی برگزیت در انگلستان و افتضاح کمبریج آنالیتیکا در پیروزی آنان موجب شد تا این بار بخشی از لیبرالها مشکل رسانههای اجتماعی را جدی قلمداد کنند. اگر در گذشته خوشبینی در مورد انقلاب دیجیتال و پیامدهای آن وجود داشت این خوشبینی جای خود را به بدبینی داد. رسانههای اجتماعی به عنوان یک «راهحل انقلابی» به یک «معضل اجتماعی» بدل شد. در سال ۲۰۲۰ فیلم مستند «معضل اجتماعی» که از نتفلیکس پخش شد به سرعت در راس فیلمهای پرتماشاچی قرار گرفت. موضوع فیلم حول محور شبکههای اجتماعی و آسیبهایی که آنها به جامعه میزنند قرار داشت. در فیلم از جمله گفته میشود که فیسبوک، گوگول و دیگر شرکتهای مشابه از دادهها نه فقط برای فروش تبلیغات بلکه معتاد کردن کاربران، جدا کردن دوستان و اعضای خانواده از یکدیگر و پر کردن سر کاربران با تئوریهای بیپایه و اساس توطئه استفاده میشود.
چنانکه گفته شد، در گذشته تلفیق رادیکالیسم هیپیگری با اقتصاد بازار به دترمینیسم تکنولوژیکی ختم شد که بر پایه آن میبایست خط بطلانی بر همه ایدئولوژیهای سیاسی قدیم کشیده و هر نوع بحث و مجادله در مورد تعیین برنامههای سیاسی آینده را اتلاف وقت تلقی نمود. بر پایه «ایدئولوژی کالیفرنیایی» بهبود شرایط انسانی تنها از تلفیق دو عنصر امکانپذیر بود: بازار آزاد و توسعه مستمر تکنولوژیهای جدید. این طرز فکر تا بحران شرکتهای بزرگ تکنولوژی اطلاعاتی در اوایل قرن بیست و یک بشدت رشد کرد. بحران سال ۲۰۰۰ یاس را جایگزین امید گذشته نمود. با توسعه وب ۲ – Web2.0 -که امکان مشارکت، همکاری و تعامل انسانها، ماشینها و نرمافزارها را فراهم نمود، این یاس ادامه داشت. در تکنیک جدید به کاربران این امکان داده شد که خود در خلق و ایجاد محتوی مشارکت داشته باشند و مانند گذشته فقط نهادها، مراکز تبلیغاتی و غیره نبودند که محتوی را تولید میکردند بلکه کاربران میتوانستند اطلاعات را ساماندهی و تنظیم نموده و آنها را بنا بر سلیقه خود با دیگران به اشتراک گذارند. ارتباط یکطرفه گذشته جای خود را به یک دنیای جدید چندبعدی همکاری و کار گروهی داد. این تحول امیدواری جدیدی را نزد طرفداران «ایدئولوژی کالیفرنیایی» ایجاد کرد.
وظیفه تکنیک جدید گسترش دموکراسی و افشاندن نور آن حتی در تاریکترین بخشهای غیردموکرات جهان بود. بزودی وبلاگهای متعددی در ایران شکل گرفتند و ایران با ثبت هفتصدهزار وبلاگ ، فارسی را در کنار زبان فرانسه به سومین زبان در دنیای وبلاگها بدل نمود. اینترنت به ابزاری برای فرار از سانسور دولتی بدل شد. جنبش سبز در ایران ، بهار عربی و حوادث یونان ، دلایل محکمی برای خوشبینی سیاسی در میان اتوپیستهای اینترنتی ایجاد کرد. این موضوع مطرح شد حتی اگر وبلاگنویسان دستگیر و زندانی شوند، دولت نمیتواند اینترنت را قطع کند.
اما خوشبینیهای غیرمعقولی که در ارتباط با اینترنت ایجاد شده بود جای خود را به ناامیدی داد. با پیروزی ترامپ در آمریکا و همکاری نزدیک رسانههای اجتماعی با وجود رابطه بسیار نزدیک کلینتون و اوباما با سیلیکونولی برای بسیاری از لیبرالها گران آمد. در فیلمهای مستندی چون «معضل اجتماعی» کسانی که قبلا نقشهای مهمی در رسانههای اجتماعی داشتند و از این طریق به شهرت و ثروت رسیدند ناگهان تغییر جهت داده و گاه به حق و گاه به ناحق برخی از نارساییهای موجود را با این رسانهها مرتبط دانستند. رسانه اجتماعی به نیروی وحشتناکی بدل میشود که تنها راه نجات بشریت دوری جستن از آن است. پیشنهاد میشود موبایل و تابلت باید از اتاق خواب حذف گردند. این دستگاههای «شوم» موجب مغزشویی کودکان و بزرگسالان شده و تضادهای درون جامعه را افزایش داده و هر گونه اجماع و هرمونی را از بین میبرند. «اعتیاد به آنها» خطرناکتر از «اعتیاد به هروئین» است. در رسانههای اجتماعی چیزی وجود دارد که موجب «رشد نیروهای افراطی چپ و راست» میشوند. مشکلات روحی بسیاری از جوانان امروز ریشه در این صنعت جدید رسانهای دارد. اعتیاد جوانان به این رسانهها باعث شکاف در خانوادهها شده است. در تصویر جدیدی که از رسانههای اجتماعی مطرح میشود درست و نادرست ترکیب میشوند اما از عنصر اصلی که موجب بسیاری از معضلات اجتماعی امروز است نامی برده نمیشود. سرمایهداری. همانطور که برای دترمینیستهای تکنولوژیکی ماشینها و برنامههای جدید موجب رهایی بشر میشوند، برای مخالفینِ لیبرالِ چنین صنایعی، آنها انسان را به قتلگاه میبرند. اما هر دو گرایش در این مورد اتفاقنظر دارند: نظامی که صنایع رسانهای جدید در آن شکل گرفت و پرورش یافت عاری از اشکال است. چه چیزی باعث میشود که صنایع رسانهای جدید، از هر حیلهای برای کسب سود بیشتر استفاده کند؟
قلاب
بی اف اسکینر یکی از معروفترین رفتارگرایان آمریکایی بود که آزمایشهای زیادی را بر حیوانات و انسان آنجا م داد. یکی از آزمایشهای معروف او در مورد پاداش بر روی کبوتران آنجا م گرفت. در دهه ۱۹۴۰ اسکینر در جعبه آزمایش خود میلهای را قرار داده بود که اگر کبوتران میله را میکشیدند، دستگاه به طور اتوماتیک به آنها غذا میداد. اسکینر متوجه شد که اگر دستگاه برای پاداش به کبوتران، میزان متفاوتی از غذا را در اختیار آنها قرار میداد، کبوتران بیش از پیش برای کشیدن میله تحریک میشدند. بنابراین دستگاه را به گونهای تنظیم کرده بود که آن گاه هیچ غذایی و در موارد عادی میزان متفاوتی از غذا را به کبوتران بدهد. به عبارت دیگر پاداش غیرقابلپیشبینی موجب میشد که کبوتران با هیجان بیشتری میله را تکان دهند. گفته میشود این یکی از پایههای اصلی ایجاد دکمههایی مانند لایک در صنعت رسانهای است. زمانی که افراد پست خود را در یکی از شبکههای اجتماعی قرار میدهند از میزان پاداش خود به شکل لایک، اشتراک، ریتوییت و…اطلاعی ندارند و این از عوامل مهمی است که صنعت رسانههای اجتماعی میتواند افراد را به شبکههای اجتماعی قلاب کند.
یکی از نویسندگان مشهور در ایران نیر ایال نویسنده امریکایی-اسرائیلی است که از جمله در باره رفتارگرایی و شبکههای اجتماعی مینویسد. او درست مانند صنعت شبکههای اجتماعی در پی فروش کتاب و نسخههای شفابخش خود است. از یک طرف در کتاب معروف خود قلاب، به صاحبان صنعت پند و اندرز میدهد که با چه حیلههایی میتوان کاربران را در قلاب خود نگه داشت تا این که در یکی از کتابهای متاخر خود به کاربران توضیح دهد که چگونه میتوان از کمند صنعت شبکههای اجتماعی رها شد. هدف او درست مانند صنعت مورد علاقهاش کسب سود بیشتر بدون وابستگی به یک ایدئولوژی اعلام شده است.
اغلب گفته میشود که هدف بسیاری از کاربران صنعت شبکههای اجتماعی تماس با دوستان و نزدیکان است، که مسلما در این گفته واقعیتی نهفته است، اما شاید هدف اصلی گریز از زندگی کسالتآور روزمره باشد. چیزی در زندگی روزمره عادی، نوعی اضطراب وجودی و ترس از دیده نشدن وجود دارد که کاربران را به جایی هدایت میکنند که صاحبان این شبکهها میخواهند. از این رو پیشنهاد ایال به دستاندرکاران صنعت شبکههای اجتماعی و تولیدکننده یک محصول در این صنعت آن است که «سازنده یک محصول [رسانه اجتماعی] باید درک کند که مصرفکنندگان میخواهند خود را از چه دردی رها کنند.» (قلاب، ۲۰۱۴) او از تولیدکنندگان میخواهد که برای آن که کاربران را به قلاب خود آویزان کنند در مورد راههای معتاد کردن آنها به محصول خود تامل کنند و «راز درد و رنج کاربران را افشا نمایند». به آنها پند میدهد که با استفاده از مدل او، از درد و رنج کاربران سود بیشتری کسب کنند. مدل او چند مرحله را در بر میگیرد:
مرحله اول، ماشه. آغاز هر چیزی نیاز به یک ماشه دارد. کاربر کمحوصله است، در زیر بار مشکلات کمر خم کرده و یا این که احساس پوچی میکند. برای آن که هیجان و تغییری در لحظات کسلکننده خود ایجاد کند وارد یک شبکه اجتماعی میشود. مرحله دوم، مرحله ورود به چرخ دوار است. درد کاربر را وادار به آنجا م کاری میکند. او واکنش نشان میدهد. مثلا از این که زمان میگذرد و زندگی زودگذر، ناراحت است و «حال» را با عکاسی جاودانه میکند و آن را در اینستاگرام یا فیسبوک قرار میدهد. اما موضوع به همینجا ختم نمیشود. مرحله سوم، مرحله دیده شدن است. ترس کاربر از این که دیگران به او توجه نکنند. هر چه افراد بیشتری بر عکس کلیک کنند، لایک بیشتری دریافت کند، کامنتهای مثبت زیادی داشته باشد،کاربر خوشحالتر میشود. بنابراین همه چیز از ماشه شروع شد تا این که در مرحله سوم کاربر پاداش خود را میخواهد. اما اسکینر نشان داده است که پاداش باید غیرمنتظره باشد. اگر بتوان میزان پاداش را از قبل پیشبینی کرد، آنگاه همه چیز جذابیت خود را از دست میدهد. محصول شبکه اجتماعی با استفاده از ترفند لایک، اشتراک، ریتوییت کاربر را در چرخ دوار گرفتار کرده است. مرحله چهارم، توهم مشارکت است. این احساس که فرد دچار بیعملی نشده و در یک اقدام «خوب» مشارکت داشته، و واکنش نشان داده است. غافل از آن که شبکههای اجتماعی چیزی بیش از یک ظرف بزرگ توخالی نیستند. این کاربران هستند که با پستهایی که به اشتراک میگذارند محتوی آن را پر میکنند. حال زمانی که این ظرف خالی پر شد، امکان رهایی از آن وجود ندارد. چطور میتوان تمام عکسها ، خاطرات، یادداشتها، ایدهها را در جایی جمع کرد و ناگهان آن را رها نمود. آنچه در شبکههای اجتماعی جمع شده است، اگرچه نتیجه کار خلاق کاربر است اما مالکیت آن در اختیار صاحبان شبکههای اجتماعی و نه کاربر است. در طی این چهار مرحله، کاربر به این نتیجه میرسد که دیگر معتاد شده است و راه بازگشت وجود ندارد.
اعتیاد
آیا صاحبان صنعت شبکههای اجتماعی نابغههای بزرگی هستند که با استفاده از نقاط ضعف انسانی توانستهاند کاربران را در چرخ دوار خود گیر اندازند؟ آیا آنها با ایجاد محرکها و پاداشهای غیرقابل پیشبینی موفق شدهاند با دستکاری سیستماتیک رفتار کاربران، آنان را به قلاب خود آویزان کنند؟ کسانی چون ایال یا دستاندرکاران مستند «معضل اجتماعی» با تکیه بر بسیاری از نکات درست، به یک نتیجه نادرست میرسند و آن این که همه چیز مربوط به نادانی کاربران (همه ما مردم عادی) و آگاهی صاحبان شبکههای اجتماعی است. بنابراین در نهایت این کاربران هستند که به خاطر ضعف خود از سوی صاحبان رسانههای اجتماعی مورد بهرهبرداری قرار میگیرند. درست به همین علت او در یک کتاب خودیاری در مورد مبارزه با عادات بد کاربران مدل چهارگانه خود را برای فرار از تله شبکههای اجتماعی طرح میکند. پس این فرد و نه ساختارهای یک نظام اجتماعی معین است که علت اصلی «معضل اجتماعی» است و کتاب خودیاری وی راهحلی بسیار آسان برای رفع آن است.
آیا شبکههای اجتماعی ماشین اعتیاد هستند؟ این یکی از پرسشهایی است که ریچاد سیمور، نویسنده و پژوهشگر مارکسیست انگلیسی در کتاب «ماشین توییتر» به آن پرداخته است. از نظر سیمور، ما امروز بیش از هر زمان دیگری مشغول نوشتن هستیم. پلتفرمهای شبکههای اجتماعی باعث شدهاند که کاربران در هر لحظهای که کوچکترین فرصت نصیبشان میشود، در اتوبوس، موقع ناهار، توالت، در رختخواب…در حال نوشتن باشند. بنا بر آمار تا قبل از کووید-۱۹ به طور متوسط هر فرد در حدود ۱۳۵ دقیقه در روز ، و در سال ۲۰۲۱ در حدود ۱۵۳دقیقه در روز صرف صفحه نمایش (screen time) میکرد. (سیمور، ۲۰۲۲) بخش قابل توجهی از این زمان صرف نوشتن میشود. چه چیزی باعث میشود که نویسندگان شبکههای اجتماعی بدون جیره و مواجب بخش مهمی از زمان فراغت خویش را صرف نوشتن پستهای خود کنند؟ آیا تائید، توجه، ریتوییت، اشتراکگذاری و لایک کاربران را به این روز وا داشته است؟ چرا باید، نه برای پول بلکه خوانده شدن نوشت؟ چگونه میتوان معتاد شد؟ یک کاربر حرفهای را نمیتوان با یک معتاد به هروئین مقایسه کرد، بلکه شاید او شباهت زیادی با یک معتاد به بازی داشته باشد. اعتیاد را نباید به یک فرآیند شیمیایی تقلیل داد. اعتیاد شکلی از خواستن، شکلی از عشق است. یک عشق نابجا و ناروا. فرد برای فرار از ناامیدیها به الکل و یا هروئین روی میآورد.
اگر به ساختمان کازینوها دقت شود، در آنجا معمولا پنجره یا ساعت وجود ندارد. غروب و طلوع خورشید در پشت دیوارهای بلند نمیتواند چیزی از گذر زمان به بازیگر بگوید. حتی تلاش میشود تا ساعت طبیعی بدن نیز از کار بیفتد. برای آن که احساس گرسنگی قمارباز را از میز دور نکند، انواع و اقسام غذا و تنقلات در نزدیکی هر میزی وجود دارد. [۷]. در واقع قماربازان در حالت خلسه زندگی میکنند. ولی در شبکههای اجتماعی نیازی به پوشاندن پنجره نیست. صفحه نمایش خودش نور پنجره را فتیلر میکند. اما زمان به شکل خاص خود نمایش داده میشود. در تویتتر تاریخ وجود ندارد. هر توییت به جای تاریخ با سن توییت- مانند چند دقیقه یا چند ساعت از زمان توییت -نمایش داده میشود. حالت خلسه، فرو رفتن کاربر در قعر یک رشته توییت است. صدای مکرر توییتهای جدید مانند سیگنالهای بازارهای اولیه سهام است که همه سهامبازان را مجذوب تلویزیون و اطلاعاتی میکرد که بر یک نوار کاغذی چاپ میشد و این اطلاعات کدگذاری شده امکان شرطبندی برای قمار بر روی سهام را به خریداران میداد. همان طور که قمارباز، خریدار سهام برای بازی و یا خرید سهام دست به ریسک میزد، یک پست یا یک توییت نیز سرنوشت نامعلومی دارد. هنگام فرستادن پست، کاربر در انتظار یک حکم، یک قضاوت است. به ماشین چیزی در مورد خودمان میگوییم اما انتظار باخت و قضاوت ناعادلانه را باید داشت. هر شرطبندی میتواند به سقوط و شکستی بزرگ ختم شود.
رانه مرگ
فروید اسم چیزی که میدانیم باعث ناراحتی ما میشود، زمانی که فرد مجبور شود «فراتر از اصل لذت» برود، را رانه مرگ گذاشت. [۸] برای لاکان رانه مرگ اهمیت بیشتری داشت. این رانه مرگ است که بر کنشهای انسان حاکم است و مرگ در تمام کنشهای روزمرهمان ما را به پیش میراند. چه رابطهای بین اعتیاد و مرگ وجود دارد؟ مسلما یکی از اشکارترین وجوه منفی اعتیاد امکان ختم آن به مرگ است. اما بنا به گفته متخصصین، یک معتاد به هروئین یا الکل قبل از مرگ فیزیکی، به شکل نمادین به قتل میرسد. یک قمارباز ابتدا با باختن همه داراییهای خود، همه آنچه که طی سالها جمعآوری نموده، به شکل نمادین نابود میشود.
چنین موضوعی در مورد شبکههای اجتماعی مورد تردید است. اگرچه بسیاری از متخصصان بر استرس ناشی از پلتفرمهای اجتماعی تاکید دارند. بسیاری از کاربران دائما حواسپرت، مضطرب و افسرده میشوند و اعتیاد آنان موجب مشکلات فراوان در کار و روابط خانوادگی میگردد. این تا جایی پیش رفت که فیسبوک مدعی شد استفاده «پاسیو» و غیرفعال از شبکههای اجتماعی موجب خطراتی برای سلامت روانی افراد میشود اما استفاده «فعال» سلامت روح و روان را در پی خواهد داشت. (سیمور، ۲۰۱۹)
زمانی که شبکههای اجتماعی پا گرفتند، فرض بر این قرار داشت که اینترنت قادر خواهد بود که کاربران را از محدودیتهای هویتگرایانه روزمره آزاد سازد و افراد میتوانند با خیالی آزاد هر هویتی را اتخاذ کنند و زندگی هارمونیک خود را ایجاد کنند. اما در عمل برعکس شده است. افراد هرگز از جعبههای هویتی موجود فراتر نرفتند و زندگی در هارمونی گسترش نیافت. شبکههای اجتماعی کاربران را وادار میکند تا هر روز زمان بیشتری را صرف یک هویت آنلاین کنند. بسیاری تصویری از خود ترسیم میکنند که با واقعیت همخوانی ندارد. برندسازی بخش جداییناپذیر شبکههای اجتماعی است. گاه به شکل جوک گفته میشود که کاربران فیسبوک اکثرا سعی دارند ثابت کنند که بچههای آنها بهتر از بچههای دیگران است؛ کاربران اینستاگرام باید نشان دهند که تعطیلات آنها بسیار بهتر از دوستان و آشنایان بوده و کاربران تویتتر باید ثابت کنند که ایدئولوژی آنها کمتر از هر کس دیگری پوپولیستی است. در اینستاگرام غذاها باید بسیار زیبا و خوشمزه به نظر آیند. تعطیلات بسیار دلپذیر و افراد خانواده همه عالی و رفتاری محبتآمیز با یکدیگر دارند. بهترین و زیباترین عکسها را باید با انواع فیتلرهای دیجیتالی بازسازی و رتوش نمود. دستورالعملهای فراوانی وجود دارند که به کاربر نشان میدهند از چه روشهایی، چه فیتلرهایی، چه عکسهایی…میتواند استفاده کند تا به یک فرد موفق تبدیل شود و لایکهای بیشتری را کسب کند. این به معنی آن است که افراد، بیشتر نگران هویتهای خود هستند تا زندگی کردن. اما این پیامد اقتصاد توجه در شبکههای اجتماعی است. افراد زمان زیادی را صرف یک ایده محدود، افسردهکننده و اجباری میکنند.
دستگاههای بازی همیشه موفق میشوند تا شکستهای بازیگران را پنهان کنند. شکستهای بزرگ فراموش میشوند و یک پیروزی کوچک موجب شادی بزرگ قمارباز میگردد. همه توجه صرف برنده شدن و نه هزینه بازی میشود. یک معتاد به هروئین در پی تکرار اولین نشئگی خود است اما موضوع در شبکههای اجتماعی بسیار پیچیدهتر است. در گوشه و کنار شبکههای اجتماعی اشکال متفاوتی از خودکشی دیده میشود. برخی در مقابل چشم دیگران دست به خودکشی میزنند، پدیدهای بسیار اسفناک که خوشبختانه نادر است، اما آنچه که بسیار رایج است «خودکشی دیجیتالی» برخی از سلبریتیهای اینترنتی است. افراد معروف و نیمه معروفی که فالوئرهای زیادی دارند، در اوج به سر میبرند و مورد ستایش هستند اما با نوشتن یک پست نامناسب که حتی ممکن است به اشتباه و بدون تامل در مورد جوانب آن نوشته شده باشد، پدیده ناخوشایندی را تجربه میکنند. به هر حال، ارسال یک پست «نامناسب»، پیامدهای بسیار ناگواری برای سلبریتی یاد شده دارد. او ناگهان از عرش اعلی به زمین کشیده میشود و بشدت مورد تنبیه دیجیتالی قرار میگیرد. این پدیده فقط برای سلبریتیهای بسیار معروف و جنجالی، که سروصداهای اینترنتی بخشی مهمی از علت محبوبیت آنهاست، نیست بلکه شامل افراد متفکری که در حالت عادی بسیار متواضعانه افکار خود را در اختیار طرفداران آگاه و نه چندان زیاد خود قرار میدهند نیز میشود. کسانی که در پی یک لغزش ناگهان خود را در میان طوفان میبینند و به جای سکوت در مقابل طرفداران خود شمشیر از نیام کشیده و در دام یک مبارزه نابرابر میافتند تا هنگامی که عملا از صحنه به بیرون پرتاب شوند.
بنا به گفته سیمور، در توییتر یک تضاد آشکار بین شخص و آواتار [۹] وی وجود دارد. تنش بین موجود واقعی و موجود غیرشخصی شده که درپلتفرم توییتر وجود دارد نتیجه فضای درونی و سیاسی این پلتفرم است. کاربر معمولا از بقیه جامعه جدا شده و هویت دیجیتالی خود را برجسته میکند، اما در عین پافشاری بر فردیت در تجمع احساسات شرکت میکند. کاربر با توییتهای خود به افراد دیگر در تاپیکها و هشتگهای مختلف میپیوندد تا یک «توپ ویرانگر همهجهتی» را ایجاد کند. در این دستگاه مخرب هیچ کاربری مسئول نتیجه نهایی نیست. در نتیجه تجمع احساسات، نوعی تفکر گروهی آشفته بر وجدان کاربران ایجاد میشود که میتواند به آزار و اذیت گسترده ختم شود.(سیمور، ۲۰۱۹) چنانچه یکی از شعارهای معروف توییتر میگوید «هیچ یک از ما به اندازه همه ما بیرحم نیستیم». در نتیجه، در توییتر در کنار فردگرایی منزوی، کاربری که تنها بر روی صفحه تلفن خود خم شده و با سرعت و بدون تامل در مباحثات شرکت میکند، نوعی «اوباشگری» وجود دارد که مایل به لینچ کردن و اعدام افراد در ملاء عام است. در این پلتفرم خودتبلیغی و خودشیفتگی فراوان در کنار «جنون جمعی خلسهآور» وجود دارد که مایل است به طور ناگهانی و در صورت احساس خطر فردی را «برای مجازات نمایشی» انتخاب کند. از این رو به خاطر امکان اعدام در ملا عام، در واقع امکان بحث های پرجنب و جوش در هیچ یک از رسانههای اجتماعی وجود ندارد و به جای همبستگی میان گروههای تحتستم، این پلاتفرمها با تلفیق و تشویق از جامعهبریدگی و خودشیفتگی در کنار جنون جمعی که در آن هیچکس مسئولیت هیچچیز را نمیپذیرد، کاربران ساعتها وقت خود را صرف کشف و محکوم کردن دیگران میکنند.
در توییتر برای اندازهگیری محبوبیت یک پست از واژه «نسبت توییت» استفاده میشود. وقتی که تعداد پاسخها به توییت کاربر بسیار بیشتر از تعداد لایکها و ریتوییتها باشد، این به معنی آن است که کاربر با توییت خود دست به قمار زده است و در میان یک طوفان توییتری گیر کرده است. در این توفان کاربر ممکن است بازنده اعلام شود و دکمه خودتخریبی را فشار داده باشد. این پدیده فقط شامل سیاستمداران، مدیران شرکتها و یا سلبریتیهای بسیار معروف نمیشود بلکه میتواند شامل هر فرد دیگری نیز گردد.
بسیاری از کسانی که در توییتر خود را به آب و آتش میزنند، فقط برای «پیروز شدن» وارد معرکه نمیشوند. «هر کسی که شرطبندی میکند انتظار دارد ببازد»، در توییتر هیچگاه نمیتوان «خانه را شکست داد»، هر چقدر هم بتوان لایک جمعآوری کرد. تعداد لایکها به انداره نجات عزتنفس یک قمارباز نیست. هرگز کافی نیست. همه به «ماشین توییتر» اسرار خود را برای گرفتن یک قضاوت میگویند. کاربران در محکوم شدن مکرر توسط ماشین یک «خدای» مقتدر را مییابند که مرتبا نارساییهای آنها را گوشزد میکند. از این رو سیمور اجبار کاربران را برای یک قضاوت دیجیتالی را بیانی از «رانه مرگ» میداند. هنگامی که یک سلبریتی تصویری غیرواقعی از زندگی خود نشان میدهد ناخودآگاه به زندگی درونی خود حمله میکند، آن را درب و داغان میکند تا یک سراب را جایگزین آن نماید. این نوعی خودآزاری است. خودشیفتگی که با خودآزاری عجین میشود. (سیمور، ۲۰۱۹)
راست افراطی
آیا در برخورد با رسانههای اجتماعی باید دچار دهشت اخلاقی شد؟ مسلما طراحان این صنعت از روشهای گوناگون اقتاع روانشناختی برای جلب بیشتر کاربران استفاده میکنند. اما این رسانهها تفنگ خود را بر شقیقه کاربران برای ادامه بازی فشار نمیدهند. اگر کاربران در اسنپچت تصاویر واقعی خود را رتوش میکنند تا جراحی پلاستیک موردنظر خود را توضیح دهند به معنی آن نیست که اسنپچت علت تمایل افراد به جراحی است. تغییر بدن زنان برای جلب رضایت مردان بسیار قدیمیتر از سن رسانههای اجتماعی است. در واقع الگوریتمهایی که رابطه کاربران با پلتفرمها را تنظیم میکنند، «عقایدی کاشته شده در کد» هستند (سیمور، ۲۰۲۰) و پرسش اصلی این است عقاید چه کسانی؟ الگوریتمهای آنها بیانی از سرمایهداری هستند و «ایدئولوژی کالیفرنیایی» در کد این پلتفرمها حک شده است.
باید در نظر داشت که رابطه کاربران با پلتفرمها بر اساس فرمولهای ثابتی تنظیم میشود. کاربر یک تصویر برای پروفایل خود انتخاب میکند، توضیحات کمی در مورد خود مینویسد، باید شرایط ویژهای برای استفاده از پلتفرم را بپذیرد، قبول کند که دادهها توسط صاحبان رسانههای اجتماعی جمع شوند. کاربران باید قواعد معینی را بپذیرند تا بتوانند بر سر لایک، اشتراکگذاری و ریتوییت در اقتصاد توجه رقابت کنند. از آنجا که همه دادهها جمع شده و تحت کنترل یک مرکز بزرگ قرار دارند، قدرت نظارت با تجارت و قدرت ایدئولوژیک در هم آمیخته میشوند. در ظاهر هیچ دستور کار ایدئولوژیک وجود ندارد. برای توییتر اهمیتی ندارد که کاربران طرفدار مارکسیسم هستند یا لیبرال، فاشیست یا اسلامیست. هر چیزی که باعث جذب مخاطب بیشتر میشود، افراد بیشتری بدون جیره و مواجب پستها و یا توییتهای بیشتری تولید میکنند، برای این صنعت اهمیت بیشتری دارد. درست به همین خاطر این پلتفرمها در زیر سطح ایدئولوژی فعالیت میکنند. هیچ پیام مشخص ایدئولوژیک برای ماشین توییتر اهمیت ندارد زیرا خودِ رسانه پیام است. از کاربران فقط خواسته میشود که بدون وقفه و به طور دائم بنویسند، اما گفته نمیشود در مورد چه چیزی بنویسند. آن ایدئولوژیک نیست اما خرده-ایدئولوژیک، شخصی و تودهای است. به وضوح دیده میشود که خود رسانه پیام است.
گاه برخی از منتقدان رسانههای اجتماعی مطرح میکنند که پلتفرمهایی چون توییتر موجب رشد «عقاید افراطی» میشوند و نیروهای میانه منزوی میگردند. در نظر این منتقدان لیبرال معمولا هر ایده سوسیالیستی به مثابه «چپ افراطی» تلقی میشود که در اثر استفاده از این پلتفرمها رشد نمودهاند، اما واقعیت چیز دیگری را نشان میدهد. چرا نیروهای ماورا راست بسیار موفقتر از نیروهای چپ در استفاده از تکنولوژی جدید هستند؟ چرا چپگرایان به جز در مواردی استثنایی چون ظهور کسانی مانند کوربین و ساندرز در استفاده از این پلتفرمها کمتر موفق بودهاند؟ هر دو نیرو، معمولا از بیمهری رسانههای اصلی محروم هستند، اما چرا نیروهای افراطی راست توانسته است با وجود نیروهای اندک خود در اواخر قرن گذشته موفقیت زیادی در تسخیر رسانههایی چون توییتر یا یوتیوب کسب کند؟ چرا در زمانی که نوشتن به یک عارضه تبدیل شده و همه در صف، در اتاق خواب، به هنگام غذا خوردن، توالت، در اتوبوس، در خیابان و جنگل…در حال نوشتن هستند، و چپ همیشه از نعمت طرفداری هنرمندان و نویسندگان رادیکال برخوردار بوده، در عرصه نوشتن در شبکههای اجتماعی کم و بیش مغلوب راستگرایان افراطی شده است؟ آیا این موضوع را فقط میتوان به عوارض قدیمی چون سکتاریسم و تنبلی چپ در این عرصه-که واقعیتی انکارناپذیر است-محدود نمود یا آن که در خود این پلتفرمها چیزی نهادینه شده است که میتواند عدم موفقیت چپ را تا حدی از نظر ساختاری توضیح دهد؟
جان ناتن در گاردین مدعی شد که یوتیوب به محل تجمع نیروهای طرفدار تئوریهای راست افراطی، تئوریهای توطئه، برتریجویان سفیدپوست شده است. اگر در گذشته برای کودتا نیروهای نظامی به ساختمان رادیو و تلویزیون حمله میکردند امروز نیازی به این نیست. کافیست یوتیوب را تسخیر کنید تا بتوانید گام بزرگی در این راه بردارید. (ناتن، ۲۰۱۸). به همین ترتیب زینب توفیقچی در طی مقالات متعددی عنوان کرده است که توصیههای یوتیوب برای کاربران همیشه موجب تقویت افراطگرایی میشود. اگر کاربر یوتیوب کمی راستگرا باشد دگمه «نمایش اتوماتیک» یوتیوب برای فرد موضوعاتی مربوط به نفیکنندگان هولوکاست، طرفداری از برتریجویی سفیدپوستان را انتخاب میکند. اگر کاربر طرفدار ساندرز و هیلاری کلینتون و جو بایدن باشد، یوتیوب برای او ویدئوهای طرفداری از توطئههای چپگرایان را توصیه میکند. اگر کاربر گیاهخوار باشد، یوتیوب برای فرد ویدئوهای مربوط به وگانیسم را برمیگزیند (هم آنجا ). بنابراین اگر زمانی سخن از انقلابات توییتری و ویژگی رهاییبخش شبکههای اجتماعی بود، امروز برخی از کودتاهای یوتیوبی سخن میگویند. مسلما در این گفتهها بخشی از حقیقت وجود دارد اما باید در نظر داشت که دترمینیسم تکنولوژیکی فقط قضیه را ساده میکند و به دنبال چنگ زدن به ریشه مشکل نیست، از این رو راهحلهای پیشنهادی توسط این صاحبنظران نیز نمیتواند مشکلگشا باشد. پرسشی که باید پاسخ داد این است که چرا مطالب نئونازی باید جذاب باشند؟ چرا افراد فقط با دیدن چند ویدئو باید «رادیکالیزه» شوند؟ و از همه مهمتر چرا یوتیوب باید یک دستور کار معین را تبلیغ کند؟ آنچه مسلم است پلتفرمی مانند یوتیوب درست مانند بسیاری از رسانههای دیگر بنا به ماهیتشان به سمت ماجراهای دراماتیک کشیده میشوند، به همان علت که روزنامهها نیز دوست دارند همه موضوعات دراماتیزه شوند. (سیمور، ۲۰۱۹)
در واقع الگوریتمها با دقت به خواستههای ما گوش میدهند و سعی میکنند تا حد ممکن پاسخی متناسب با برنامه خود به خواستههای آشکار و نهان کاربران دهند. این به معنی برآورد کردن نیازهای کاربران نیست بلکه مدیریت آنهاست. حال مشکل اصلی در جایی قرار دارد که برخی از منتقدین لیبرال رسانههای اجتماعی حاضر نیستند به آن توجه کنند. نظام کنونی سرمایهداری گرفتار بحرانهای فراوانی است و فناوریهای جدید در غیاب ایدههای دیگر موفق شدهاند امیدهای پوچی را ایجاد کنند. اگر در نظام سرمایهداری کنونی بسیاری از رسانههای جمعی انحصاری شدهاند و فقط اطلاعات را به شکل یکطرفه پخش میکنند، پیشنهاد فناوریهای جدید آن است که برای اخبار «فیلتر نشده» میتوان به وبلاگ، پادکست و شبکههای اجتماعی و شهروندان معمولی روزنامهنگار مراجعه کنید. اگر سیاستمداران برای نظرات مردم عادی ارزشی قائل نیستند، راهحل آن است که به توییتر بیایید و هر چه میخواهید در آنجا بنویسید. اگر فکر میکنید در زندگی عادی، دیگران شما را کم ارزش میکنند میتوانید در شبکههای اجتماعی به یک سلبریتی کوچک تبدیل شوید. اگر پول کم دارید اما ماشین شخصی دارید و یا خانه محقری در اختیار دارید میتوانید وقت اضافی خود را برای اوبر (Uber) کار کنید و یا خانه محقر خویش را طی مدت کوتاهی به ایربیانبی (Airbnb) اجاره دهید….بنابراین مدل کسب و کار این پلتفرمها بر پایه دو پیشفرض نهاده شده است اول، جامعه به طور غیرقابل تردیدی در بحران به سر میبرد و دوم آن که اکثر افراد از نوعی از فلاکت رنج میبرند. (سیمور، ۲۰۱۹)
ارزشهای اجتماعی
چرا ماورا راست در محیط یوتیوب رشد میکنند؟ یا چرا دونالد ترامپ در توییتر پیروز شد؟ اگر بدون توجه به دیگر فاکتورها، به ساختار شبکه اجتماعی مانند توییتر نگاه کرد، آیا میتوان روح نئولبرالیسم را در این شبکهها مشاهده کرد؟ بنا به گفته آلیس مارویک، پژوهشگر سابق مایکروسافت، فرهنگی که در سیلیکونولی مستقر است عمیقا به رقابت، سلسله مراتب و موقعیت اجتماعی متعهد است. این فرهنگی است که از طریق متخصصان و صاحبان شبکههای اجتماعی در کد و برنامههای این پلتفرمها به خوبی مشهود است. نحوه طراحی پروتکلها، الگوریتمها و کد منعکسکننده ارزشهای اجتماعی و فرهنگی معینی است، که به خوبی از دید کاربران مخفی نگه داشته میشوند. این ارزشها به روشنی بازگوکننده طرز تفکر نولیبرالیسم حاکم بر دنیای کنونی است. کسانی چون استیو جابز، بیل گیتس، ایلان ماسک، مارک زاکربرگ، اریک اشمیت، جک دورسی و امثالهم مردان سفیدپوستی هستند که تاجرهای موفقی بودهاند. باید توجه داشت که از همان ابتدا نیروهای سیاسی طرفدار بازار سعی کردند بر نحوه عملکرد این فناوریهای جدید تاثیر بگذارند. هم جمهوریخواهان و هم شخصیتهای مهم کاخ سفید در دوران کلینتون تلاش کردند فناوریهایی که با اینترنت گره خورده بودند کاملا در شاهراه بازار آزاد هدایت شوند. اینترنت به زودی تحت کنترل غولهای فناوری و والاستریت قرار گرفت و پلتفرمهای جدید تمام تلاش خود را برای تقویت هژمونی نئولیبرالی به کار بستند. پلتفرمها به کاربران میآموزند که خود را مانند «کارآفرینان» معروف سیلیکونولی تصور کنند کسانی که توانستند تخصص و تجارت را در هم ادغام کنند. بنا به گفته ریچارد سیمور، ماشین توییتر دارای چند ویژگی معین است، آن برای بازاریابی و تجارت کاملا مناسب است؛ درست مانند بازار بورس عمل میکند و نسخهای از یک ماشین اجتماعی برای بازار سهام منزله و مرتبه است که در آن مگاسلبریتیها، سلبریتیها، میکرو سلبریتیها و کاربران معمولی مقام و موقعیت خود را میدانند؛ به مثابه دستگاهی برای شکارچیان لایک، گرسنگان مقام و رتبه و شیفتگان سلبریتیها تنظیم شده است (سیمور، ۲۰۱۹:۲۰۲) این دستگاهی است که برخلاف ظاهر آن، تمام نابرابریهای اجتماعی در آن کدگذاری شده است.
توییتر ماشینی است متکی بر فناوریهای جدید اما با همان ایدههای قدیمی که متناسب با دنیای بحرانزده سرمایهداری کنونی است. درست مانند نهادهای دموکراتیک کنونی حاکم، کمتر به خواستهها توجه میشود، هدف نه جدی گرفتن خواستهها و نیازها بلکه مدیریت آنها است. پلتفرمهای شبکههای اجتماعی اطلاعات بسیار زیادی در مورد کاربران خود دارند اما هدف آنها پاسخگویی به این نیازها نیست بلکه استفاده از این اطلاعات برای فرم دادن نیازهای کاربران است. از نظر سیمور پلتفرمهای گوناگون شبکههای اجتماعی را نمیتوان دستگاههای ایدئولوژیک در معنای متعارف آن تلقی نمود. پلتفرمی چون توییتر هیچ چیزی را پیشنهاد نمیکند، از نظر آن هیچ چیزی نه خوب و نه بد است، اگر چه ارزشهای جامعه کنونی در لابلای کدهای این پلتفرم پنهان شده است. این نکتهایاست که باید در مورد آن دقت کرد. زمانی که از هژمونی نیروی سیاسی خاصی در جامعه صحبت میشود، منظور استراتژی به دست آوردن رهبری یک ائتلاف گسترده جامعه مدنی برای رسیدن به اهداف سیاسی معین است. این اهداف میتوانند مترقی یا ارتجاعی باشند. در عمل هژمونی به معنای اتحاد نیروهای مختلف اجتماعی با یکدیگر و توجه به خواستهها و نیازهای همه گروههای متحد است. این به معنی اجبار نیست. نیروی هژمون باید بتواند به لحاظ اخلاقی رهبری را به دست گیرد. آنها منافع خود را تحت «قالب یک ماموریت تاریخی» به دیگران معرفی میکنند- چنانچه که خمینی موفق به چنین کاری در انقلاب ۱۳۵۷ شد و توانست رضایت بسیاری را جلب کند. اما پلتفرمی مانند توییتر هیچ شباهتی با دستگاههای ایدئولوژیک معمولی ندارد بلکه بر پایه زیرساختهای معمولی زندگی عمل میکند و از این نظر ریچارد سیمور برای آن یک عملکرد «خرده هژمونیک» قائل است. (سیمور، ۲۰۱۹:۲۰۴)
کنشگری هشتگی
پرسشی که بیش از همه تامل بر آن برای فعالین چپ ایرانی اهمیت دارد درک تاثیر کنشگری اینترنتی، به ویژه کنشگری هشتگی در سازماندهی مبارزه در ایران است. این موضوع بویژه در رابطه با توییتر که با موج جنبش سبز مقامات دولتی و رسانههای آمریکایی موفق شدند واژه «انقلاب توییتری» را بر سر زبانها بیاندازند مهم است. آیا فرهنگ سیاسی بعد از ظهور رسانههای اجتماعی موجب ارتقاء جنبشهای اجتماعی شده است؟ آیا کنشگری توییتری توانسته موجب گسترش فرهنگی سیاسی متمایزی که از ابتدا توسط بسیاری وعده داده شد – یعنی فرهنگی لیبرال، عدالتمحور، هویتگرا، طرفدار حقوق اقلیتها، اخلاقگرا و آگاهی محور- شود؟ در سال ۲۰۰۹ هشتگ #IranElection موجب امیدواری بسیاری در غرب شد و کنشگران متفاوتی را در عرض مدت کوتاهی به همبستگی با مبارزات مردم ایران ترغیب کرد. چرا پس از مدت نسبتا کوتاهی همه چیز به فراموشی سپرده شد؟ آیا «کنشگریِ هشتگی ، جام زهر است» یا جام شوکران همه دردها، همانطور که قول داده شد؟
جنبش سبز و مهسا و دیگر خیزشهای مردم ایران و نیز مبارزات عدالتخواهانه دیگر کشورها به خوبی نشان داده است که دولتها و سرمایه در مقایسه با مردم عادی، قدرت زیادی بر رسانههای احتماعی دارند و اغلب آنها میتوانند از قدرت خود برای جاسوسی، سانسور و دستکاری عقاید و اطلاعات استفاده کرده و در موقع خطر نیز این رسانهها را کاملا خاموش کنند. همانطور که قبلا گفته شد، الگوی توییتر تکستماب بود که به منظور سازماندهی تظاهرات ایجاد شده بود و در این رابطه موفق نیز بود اما روسای توییتر تصمیم گرفتند درست تمام مزایای تکستماب برای کار مخفی را حذف کنند و پلتفرمی عمومی برای کسب سود ایجاد کنند.
آیا توییتر موجب افزایش آگاهی میشود؟ در ابتدا توییتر به ۱۴۰ حرف محدود میشد و از سال ۲۰۱۷ این محدودیت به ۲۸۰ حرف افزایش داده شد. محدودیت طول هر پست با دقت انتخاب شده است، زیرا هدف نه مشارکت در بحثهای عمیق به منظور افزایش آگاهی بلکه تشویق مردم به ارسال پست در مدتی کوتاه و به تعداد زیاد بود. یک پژوهش در مورد توییتها نشان میدهد که ۹۲ درصد توجه و فعالیت پیرامون هر توییت فقط در ساعت اول انتشار توییت صورت میگیرد مگر آن که وایرال شوند. (سیمور، ۲۰۱۹:۱۹) به عبارت دیگر عمر هر توییت بسیار کوتاه است و بسرعت فراموش میشود. هدف نوشتن بیشتر و مشارکت گستردهتر است. مهم نیست در باره چه چیزی، با چه محتویی بحث میشود. هر چه نوشته جنجالیتر بهتر. از این نظر بازار نوشتار توییتر شبیه بازار بورس است. هر چقدر در امور مالی نوسان بیشتر موجب افزایش داد و ستد و ارزش میشود در توییتر نیز هرج و مرج گسترده باعث افزایش دادهها و سود بالاتر میگردد. بر دیوانگی جمعی ارج گذاشته میشود. یک توییت موفق باعث میگردد عدهای از کاربران طی مدت کوتاهی دچار خلسه شوند و سپس کل موضوع مورد بحث فراموش میگردد.
گفته میشود کنشگری هشتگی بسیار متفاوت از کنشگری بر پایه نهادهای سنتی است، آن مبتنی بر مشارکت عمومی است که گرایش به افقیگرایی و ایجاد جنبش بر پایه هویتگرایی دارد. مشکل این نظر آن است که بیش از هر چیز بر پایه این قرار دارد که افراد به طور داوطلبانه و آسان افکار و رازهای خود را در اینترنت منتشر میکنند، اما فراموش میکنند که دستکاری در رسانههای اجتماعی نیز بسیار آسان است و این امر بسیار راحتتر و گستردهتر از چاپ و انتشار مطالب در روزنامه و رادیو و تلویریون است. در همه این نهادها محتوی توسط خود نهادها و یا با مسئولیت آنها تنظیم میشود، دولتها -بسته به کشور-دستورالعملهایی را برای رسانههای سنتی مشخص میکنند. اما در نهایت کسانی که محتوی را تولید میکنند تا حدی مسئول هستند، در رسانههای اجتماعی مخاطبان محتوی را ایجاد میکنند اما صاحبان این رسانهها کم و بیش در مقابل محتوی مسئولیتی نمیپذیرند.
در مورد مشارکت عمومی و دموکراتیک نیز باید گفت، بنا بر مطالعه مرکز تحقیقات پیو در مورد مشارکت مردم آمریکا در توییتر در سال ۲۰۱۹ از جمله گفته میشود که ۸۰ درصد توییتها توسط ۲۰ درصد کاربران تولید میشوند. در آمار سال ۲۰۲۱ از جمله گفته میشود که فقط ۸ درصد از کاربران مهمترین دلیل برای استفاده از توییتر را بیان عقاید خود ، و ۹ درصد برای آشنایی با عقاید دیگران مطرح کردند. (پیو، ۲۰۲۱) هیچکس در مورد تعداد اکانتهای ترول، تقلبی، و افراد مرده…چیزی نمیداند.
از نکات مثبتی که در مورد جنبشهای آنلاین گفته میشود اینکه جنبشهای مزبور به سرعت رشد میکنند و از این جهت موجب گسترش افقیگرایی میگردد. اما واقعیت این است که همین رشد سریع موجب شکلگیری یک توده غیرمتمایز میگردد که در عمل به خاطر غیرقابلانعطاف بودن آن، هر گونه هماهنگی را مشکل میسازد و در مقایسه با نهادهای سنتی سازماندهی که حرکتی بسیار آرام دارند و ساختن آن به زمان طولانی نیاز دارد، بسیار ناپایدار و عمر کوتاهی دارند. کنشگری هشتگی بسیار نورانی و توجه زیادی را به خود جلب میکند اما بسرعت میسوزد و کاربران طرفدار، موضوع را به فراموشی میسپرند تا عروج دیگری صورت گیرد.
به جرئت میتوان گفت که در رسانههای اجتماعی در کنار الگوریتمها و پروتکلهایی که کاربران را در جهت خاصی سوق میدهند، معماران دولتی، ترولها و پولدارهایی که سعی در دستکاری اطلاعات دارند، مردم ناراضی بسیاری نیز حضور دارند که در گمنامی فضای مجازی جسور شدهاند. این ترکیب باعث ایجاد یک فضای مسموم میگردد که متشکل از حبابهای فیتلر شده و اتمیزه است. بسیاری از کاربران در این فضا عموما دست به ترور شخصیت زده و یا مشغول شرمساری دیگران هستند. اما برخلاف گفته بسیاری از لیبرالها روح خبیثی در ماشین اینترنت لانه نکرده، بلکه برعکس همه اینها واقعیت رنج و درد مردم و زوال نظامی را نشان میدهد که خود موجب رشد و گسترش چنین پلتفرمهایی گشته است. این پلتفرمها آینه زمانه هستند و سعی میکنند حداکثر استفاده را از شرایط موجود برای کنترل دادههای بیشتر و سود بالاتر ببرند. امروز ما بیش از هر زمان دیگری به همدیگر ارتباط داریم، اما در عین حال بیش از هر زمان دیگری ایزوله هستیم. (فراست، ۲۰۲۰)
تجربیات اخیر
اما تجربه مبارزات اخیر چه چیزی را در مورد نقش شبکههای اجتماعی را نشان میدهند؟ جنبش سبز و بهار عربی موفقیت تجاری بزرگی برای شرکتهایی چون توییتر بود. از شروع جنبش سبز در ایران تا اعتراضات پارک گزی در ترکیه تعداد کاربران توییتر از ۳۰ میلیون به ۲۲۰ میلیون افزایش یافت. پلتفرمی چون فیسبوک نیز رشد بسیار قابل ملاحظهای را در همین بازه زمانی نشان داد. مسلما هیچکس نمیتواند تاثیر جنبشهای اعتراضی در افزایش میزان محبوبیت رسانههای مزبور را دقیقا محاسبه کند اما مبارزات مردم در گوشه و کنار دنیا و پخش تئوری شبکههای اجتماعی رهاییبخش نقش مهمی در افزایش کاربران ایفا کرده است. بنابراین شرکتهای بزرگ رسانههای اجتماعی موفقیت زیادی از جهات مختلف به دست آوردند. (سیمور، ۲۰۱۹:۲۱۳) اما دستاوردهای جنبشهای مردمی که با نام این رسانهها پیوند خورده چه بود و چه نقشی این رسانهها در این جنبشها ایفا کردند؟
پس از جنبش سبز، در سال ۲۰۱۱ نگاهها متوجه جنبشهای عربی گشت. بعد از آن که محمد بوعزیزی فروشنده ناامید تونسی خود را آتش زد، تصاویر او در فیسبوک منتشر شد و موج عظیمی از خشم را ایجاد کرد. در تونس در آن زمان فقط دویست کاربر وجود داشت، اما در مصر به خاطر جنبش جوانان ۶ آوریل [۱۰] گروه فیسبوکی قوی فعال بود. جنبش جوانان که اکثرا از افراد زیر سی سال تشکیل شده بودند، از فیسبوک به عنوان یک مرکز ارتباطی با یکدیگر بهره بردند، اما فعالان دیگر استفاده از پیامک را مهمتر و مطمئنتر ارزیابی میکردند. کمی پس از آغاز انقلاب تونس، اعتراضات در مصر شدت گرفت و انقلابیون میدان التحریر را اشغال کردند. در میدان التحریر ائتلافی بین اسلامگرایان، طرفداران ناصر و لیبرالها صورت گرفت و شهری کوچک در درون شهر بزرگ قاهره ایجاد شد که سازماندهی غذا، آب، زباله، مسکن، توالت، روشنایی، ایستهای بازرسی برای مقابله با حملات دولتی، حفاظت از نمازگزاران مسلمان و دعاگویان مسیحی را به عهده گرفت. در واقع یک خودگردانی با همکاری نیروهای مختلف بوجود آمد. اما مسئله مهم آن بود که سازماندهندگان میدانالتحریر از مبارزان گذشته بودند. از کسانی که در اعتراضات ضد جنگ شرکت کرده بودند تا کسانی که در اعتصاب عمومی سال ۲۰۰۸ مشارکت داشتند. اکثر آنها کارنامه مبارزاتی طولانی داشته و توانستند برخی از ایدههای خود را به بخشهای دیگر در جامعه و شهرهای مختلف مصر پراکنده کنند. حال در نهایت این اسلامگرایان بودند که به خاطر تشکیلات قویتر، تبلیغات مذهبی طولانی در کشور و عوامل متعدد دیگر، توانستند در لحظات حساس قدرت را در اختیار خود آورند.
ایدههای انقلابیون مصر به کشورهای دیگر از آسیا گرفته تا اروپا و آمریکا نیز سرایت کرد. جنبش اشغال در آمریکا و اروپا اشکال ویژه خود را به دست آورد. این جنبش در اسپانیا و یونان به خاطر نارضایتی بسیار گسترده پس از بحران مالی و نیز سابقه مبارزات طولانی گذشته نه چندان دور، شکل متفاوتی نسبت به آمریکا داشت. در نیویورک جنبش اشغال توانست کهنهکاران را به خود جلب کند. با این حال این خوشبینی وجود داشت که با راهاندازی یک جنبش فیسبوکی، اشتراکگذاری و ایجاد هشتگهای متفاوت میتوان از الگوی میدانالتحریر استفاده نمود. آنها سازماندهی که در میدان التحریر شکل گرفته بود، را نادیده گرفتند . سخن از شبکههای رهاییبخش افقی، دموکراسی دیجیتالی کرده و هزینه پایین سازماندهی دیجیتالی را ستودند. تنها چیزی که در نظر نگرفتند این که خرج کم سازماندهی موجب شکنندگی بالا در سازمان میشود، هزینه کم ورود به یک سازمان، خروج از آن را نیز بسیار کمخرج میکند. خرج پایین ورود نیروهای فرصتطلب و اختلالگر را بسیار راحت میسازد. باید به خاطر آورد که تمام پلتفرمهای شبکههای اجتماعی برپایه تشویق شبکههای فردی ایجاد شدهاند و نه سازمانهای جمعی. (سیمور، ۲۰۱۹:۲۱۷) درست به همین خاطر، آنها تحت شرایط معینی میتوانند موجی از احساسات قوی فردی ایجاد کنند، مانند شهاب نوری خیرهکننده تولید میکنند، اما سوخت آنها بسرعت تمام میشود.
بر خلاف درک رایج، در مورد شبکههای اجتماعی که آنها موجب ترویج سازمان افقی میشوند، پائولو گرباودو معتقد است که شبکههای دیجیتال تمایل به تبلیغ برای یک رهبر کاریزماتیک و اشکال سطحی مشارکت دارند. عمده حامیان نیز نقشی منفعل داشته و از این رو انتظار فیدبک جدی از درون این شبکهها را نیز نباید داشت. (به نقل از سیمور، ۲۰۱۹:۲۱۸) البته همان طور که تجربه برخی از کشورها نشان داده است، برخی از ساختارهایی که در درون این شبکهها پا میگیرند میتوانند به یک سازمان پایدارتری تبدیل گردند، همچنان که جنبش پنج ستاره در ایتالیا موفق به چنین امری شد. اما هدف چنین جنبشهایی نیز کمتر دموکراتیک است و نمیتواند الگوی مناسبی برای چپ دمکراتیک تلقی شود. «جنبش میدانها» در اسپانیا و یونان نیز برای کسب قدرت از طریق انتخابات مجبور شدند خود را به شکل احزاب سنتی سازماندهی کنند.
سرنوشت «بهار عربی» نشان داد که نیروهای دموکرات برای دستیابی به تغییرات اجتماعی و سیاسی پایدار نمیتوانند به رسانههای اجتماعی تکیه کنند. ظهور کسانی چون دونالد ترامپ یا مودی در راس سلبریتیهای پر طرفدار در توییتر به هیچ وجه اتفاقی نیست.. بسیاری از احزاب راست افراطی از ارتشهای ترول اینترنتی [۱۱] برای تبلیغات نظرات خود استفاده میکنند. در یکی از آخرین نمونههای آن، روزنامه چپگرای اِتِسِ در سوئد به تازگی افشا کرد که در انتخابات اخیر آن کشور، حزب دموکراتهای سوئد با به کار گرفتن ارتش ترول خود سعی کرد با پخش اطلاعات غلط از طریق صفحات گمنام فیسبوکی تبلیغات وسیعی بر علیه نهادهای دولتی و مهاجرین به راه اندازد. (اتس، ۲۰۲۳) روزنامه افتونبلادت در رابطه با انتخابات سوئد نوشت که نزدیک به روزهای انتخابات تبلیغات وسیعی در توییتر در موردمسئله مهاجرت و میزان بالای جنایت در سوئد صورت گرفت، اما بلافاصله روز بعد از انتخابات این تبلیغات پایان یافت. از این رو، روزنامه افتونبلادت از شرکت توییتر در این مورد توضیح خواست ولی همان طور که انتظار میرفت توییتر حتی به تقاضای روزنامه مزبور کوچکترین پاسخی نیز نداد. (پترشون، ۲۰۲۳)
نتیجه
آیا این یک پدیده اتفاقی است که چهرههایی مانند دونالد ترامپ در آمریکا، نارندرا مودی در هند، رودریگو دوترته در فیلیپین، و ژایر بولسونارو از برزیل از رسانههای اجتماعی برای رساندن پیامهای خود به مردم و دور زدن رسانههای قدیمی استفاده کردند. مسلما عامل پیروزی آنها قبل از هر چیز وجود مشکلات فراوان، فساد گسترده و بحرانهای حلنشدنی در این کشورها بود، اما رسانههای اجتماعی نیز در پیروزی آنها نقش قابل توجهی را بازی کردند. آنچه در این نوشته به آن پرداخته شد این که از یک طرف باید با این درک که هم از سوی نیروهای ارتجاعی جمهوری اسلامی که هر اعتراضی را به نیروهای خارجی و رسانههای اجتماعی نسبت میدهد و هم لیبرالهای منتقد این رسانهها که جای علت و معلول را با هم عوض میکنند مخالفت کرد. گروه اخیر، پس از پیروزی ترامپ به این نتیجه رسید که کم و بیش عامل همه بدبختیهای جامعه رسانههای اجتماعی هستند زیرا همه را بسرعت «رادیکالیزه» میکنند. این لیبرالها ضمن دیدن بسیاری از مشکلاتی که این رسانهها میآفرینند حاضر نیستند لحظهای به این موضوع فکر کنند که پلتفرمهای مزبور تحت چه شرایط اجتماعی و اقتصادی توانستند رشد کنند، کدام نیروهای سیاسی موجب گسترش این رسانهها شدند، و این رسانهها در خدمت کدام ایدئولوژی هستند و چه طرز زندگی را تشویق میکنند.
از سوی، بسیاری از لیبرالها، و چپگرایان سایبرنیتکی حاضر نیستند در صحت اوتوپی قدیمی در مورد نقش مثبت این رسانهها در گسترش دموکراسی لحظهای تردید کنند. چرا جنبش حقوق مدنی در دهه ۱۹۶۰ توانست با کار آهسته، مداوم و پرهزینه، «راهپیمایی به سوی واشینگتن برای کار و آزادی» را سازماندهی کند و به موفقیتهای چشمگیری دست یابد حال آن که جنبشهایی چون اشغال والاستریت- با وجود برخی از دستاوردهای آن- به جایی نرسند؟ چرا چرخه زندگی جنبشهای «سنتی» که متکی بر کنشگری آهسته، به شدت هماهنگ اما کاملا غیرخودجوش است بسیار طولانیتر و پایدارتر میباشد اما عمر جنبشهای هشتگی و دیجیتالی بسیار کوتاه و ناپایدار است؟
نکته دیگر، آیا میتوان رسانههای اجتماعی را بدون در نظر گرفتن الگوریتمهای درونی آن به عنوان پلتفرمهای کاملا خنثی در نظر گرفت و با تمام قوا در جهت تسخیر آنها کوشید؟ یا این که با توجه به موفقیتهای گروههای راست افراطی به این نتیجه رسید که این پلتفرمها طوری ایجاد شدهاند که در نهایت به صاحبان اصلی خود سود رسانند. آنها کاربران را بر اساس یک طرح کلی وادار به انجام کاری نمیکنند، کاربران مجبور به ماندن در پلتفرم خود نیستند. اما آنها با سیاستهای تنبیه و تشویق خود ، مکانیزمهایی ایجاد میکنند که کاربران ضمن احساس «آزادی نسبی» ، در جهت خاصی هدایت شوند. پلتفرمها از پاسخهای کاربران درس میگیرند و از این تجربیات برای اهداف صاحبان اولیه خود کمال استفاده را میبرند. در این میان کاربران متاثر از درد و رنج روزانه یا زندگی کسالتآور، هر روز خود را وابستهتر از همیشه به این پلتفرمها میبینند. آنها در محیط پر هرج و مرج پلتفرمهایی چون تویتتر نیز با رفتار نامناسب خود جنبههایی از اوباشگری را به این پلتفرمها اضافه میکنند.
آیا میتوان و باید این رسانهها را برای فعالیت سیاسی نادیده گرفت؟ آیا باید آنها را ترک کرد؟ [۱۲] مسلما افراد به دلایل متفاوتی در این پلتفرمها حضور دارند اما وظیفه همه ما قبل از هر چیز مشارکت در فعالیت آرام و سنجیده و گاه پرهزینه سازماندهی است. اگر در رسانههای اجتماعی چیزی که حضور سیاسی چپگرایان را موجه میسازد وجود داشته باشد، پتانسیل جذب افراد برای مشارکت در سیاستهای تناننه و نه دیجیتالی و تشویق آنان برای فعالیت در نهادهای مدنی و سیاسی است.
————————————
توضیحات
[۱]- رمان دایره نوشته دیو اگرز نویسنده آمریکایی است که در سال ۲۰۱۳ منتشر شد. داستان در مورد بزرگترین شرکت اینترنتی دنیا به نام «سیرکل» (دایره) است که ایمیلهای شخصی کاربران، شبکههای اجتماعی، بانکداری و تجارت را از طریق سیستم عامل جهانی خود کنترل میکند. از جمله شعارهای شرکت: «اسرار دروغ هستند»، «اشتراک گذاشتن توجه و مراقبت است»، «حریم خصوصی دزدی است»، میباشند . شرکت بر پایه چنین شعارهایی با استفاده از یک تکنولوژی جدید در نظر داشت «با شفافیت» همه لحظات زندگی افراد را به نمایش گذارد. این موضع به ظاهر رادیکال که به نوعی مقابله با فساد سیاستمداران بود، پرسشهایی را در مورد دموکراسی، حریم خصوصی، کنترل، اشتیاق شرکتهای بزرگ برای کسب سود به هر قیمتی… را مطرح ساخت. در مجموع نگاه کتاب به تحولات تکنولوژیکی جدید تا حدی منفی بود، ولی فقط توانست برخی از پیامدهای کنترل شرکتهای بزرگ را به نمایش گذارد بدون آن که به مسائل بنیانیتر موفقیت شرکتهای بزرگ بپردازد.
[۲] – هربرت مارشال مکلوهان متفکر کانادایی بود که تاثیر زیادی بر روشنفکران خود در عرصه نقش و اهمیت رسانهها در دهه ۱۹۶۰ داشت. اصطلاحاتی مانند «رسانه پیام است»، «دهکده جهانی»، «غول خجالتی» (تلویزیون) ، «طبل قبیلهای» (رادیو) از ابداعات او است.
[۳] – جرج مکگاورن کاندید دموکراتها در انتخابات ریاستجمهوری سال ۱۹۷۲ در مقابل ریچارد نیکسون بود. وی در مقابل نیکسون شکست بزرگی خورد. بزودی معلوم شد که نیکسون در انتخابات آن دوره از روشهای غیرقانونی برای شکست دادن رقیب خود استفاده کرده بود، چیزی که نام رسوایی واترگیت را به خود گرفت.
[۴] – آتاری یک شرکت چندملیتی بود که در سال ۱۹۷۲ تشکیل شد و در زمینه بازیهای ویدئویی، کنسولهای بازی و کامپیوترهای خانگی فعال بود. کامپیوترهای آتاری نقش موثری در ایجاد محبوبیت برای کامپیوترهای شخصی که به تدریج به خانهها راه یافتند، داشتند.
[۵] – الوین تافلر آیندهپژوه آمریکایی است که در ایران با انتشار کتاب «موج سوم» معروفیت زیادی کسب کرد. وی در آثارش به نقش انقلاب دیجیتال، و انقلاب ارتباطات و تاثیر کامپیوتر در عصر اطلاعات در حیات اقتصادی و اجتماعی جهان پرداخت. او معتقد به سه موج کشاورزی، صنعتی و فراصنعتی در تاریخ تحول بشر بود که به تفسیر در مورد این تحولات در «موج سوم» پرداخته است.
[۶] – این قلم در مقاله دیگری به رابطه شهریار آهی و ایتیل دو سولا پول پرداخته است (نک به چند اتفاق ساده). پول استاد آهی از بنیانگذاران شرکتی به نام سیمولماتیکس (Simulmatics) بود که جد بزرگ کمبریج آنالیتیکا محسوب میشد. ایده اصلی، جمعآوری دادههای فراوان در باره گروههای متفاوت مردم و نوشتن برنامه کامپیوتر برای پیشبینی رفتار انسانها و طبعا هدایت رفتار آنها در مسیر دلخواه بود. در انتخابات سال ۱۹۶۰ این شرکت تلاش نمود با استفاده از دادههای انتخاباتی قبلی «ماشین رفتار انتخاباتی» را ایجاد کند تا بتواند جان اف کندی را به پیروزی رساند.
[۷] – گفته میشود جان مونتاگو چهارمین ارل ساندویچ، در انگلستان، مخترع ساندویچ بوده است. اگر چه این امر واقعیت ندارد و ساندویچ در کشورهای مدیترانه و خاورمیانه به عنوان شکلی از غذا بسیار معمول بوده و احتمالا مونتاگو نیز این ایده را زمانی که در ترکیه و کشورهای اطراف آن بوده گرفته است. اما باید این موضوع را به خاطر داشت که مونتاگو برای ادامه قمار و دور نشدن از میز بازی، برشهای نان و گوشت را سفارش میداده و کمکم دیگران به هنگام سفارش از نام ساندویچ برای این نوع غذا – به جای تشریح غذای جان مونتاگو- استفاده کردهاند. این حکایت خود نشان میدهد که چگونه قماربازان حرفهای که مایل نبودند از میز قمار جدا شوند در قرن هجدهم موجب نامگذاری نوعی از غذا به نام ساندویچ شدند.
[۸] – از نظر فروید تمدن مانعی در مقابل خوشیها و لذتجوییهای بیحد انسان است و تقابل زیادی بین رشد فردی و رشد معطوف به فرهنگ وجود دارد. تمدن با سرکوب و تصعید غرایز، خلق سوپراگو و ندای وجدان، سوژه را مجبور میکند که از بسیاری از خموشیها، لذتها و خواستههای طبیعی و غریزی به خاطر استواری نظم اجتماعی چشم بپوشد. در طول زمان کیف بازی کودکی به زحمت کار، لذت به کنترل لذت، و ارضای بیواسطه به ارضای با تاخیر ختم میشود. از نظر فروید رانه مرگ، تنها عنصری است که تمدن و نظم نهادین را تهدید میکند. فروید متاخر معتقد بود، اصل لذت همواره بر رفتار انسان مسلط نیست و تکرار کابوسها و آسیبهای روانی مغایر اصل لذتاند. باید چیزی در ورای اصل لذت وجود داشته باشد که سوژه با تکرار تجربه و واقعه ناخوشایند در جستجوی آن است. لذتی که فراسوی لذت است و میل انسان به حالت سکون و آرامش مرگ و نیستی تلاشی است برای بازگشت به وضعیت اولیه و غیرارگانیک و غیرزنده. از نظر فروید همه غرایز به شکلی تاریخی کسب شدهاند و خصلتی محافظهکار دارند.
[۹] – در اینترنت آواتار تصویری است که یک کاربر به هنگام گفتگو با دیگر کاربران برای پروفایل خود انتخاب کرده است. این تصویر جایگزین تصویر واقعی فرد میشود. کاربر حتی در صورتی که تصویر واقعی خود را برای پروفایل خود انتخاب کرده باشد، در اینترنت موجودیتی مستقل مییابد که متفاوت از شخصیت کاربر مورد نظر است.
[۱۰] – جنبش جوانان ۶ آوریل مصر جنبشی بود که به خاطر حمایت از اعتصاب کارگران شهر صنعتی محلهالکبری در بهار ۲۰۰۸ ایجاد شد . این جنبش صفحه فیسبوکی داشت که جوانان بسیاری را به سوی خود جلب کرده بود.
[۱۱] – ترول (Troll) در اینترنت به افرادی گفته میشود که در فضای مجازی با ایجاد تشنج و ترویج مطالب توهینآمیز به دنبال مطرح کردن خود، متشنج کردن یا پیش بردن و تبلیغ نظر خاصی هستند. مسلما به کار بردن اصطلاح و برچسب اوباش یا ترول اینترنتی به مخالفین امری غیرعادی نیست و تعیین دقیق آن کار دشواری است.
[۱۲] – بسیاری در رسانههای اجتماعی به خاطر کسب و کار خود یا ارتباط با دوستان و نزدیکان خود حضور دارند. در این نوشته فقط به رسانههای اجتماعی از جنبه سیاسی و نقش آنها در جنبشهای اجتماعی پرداخت میشود و اینها را باید از هم جدا نمود.
————————————
منابع
- ریچارد سیمور، ۱۳۹۸، دوران «انقلاب توئیتری» به سر آمده است، رادیو زمانه
- رضا جاسکی، ۱۳۹۹، چند اتفاق ساده، اخبار روز
- Richard Seymour, 2019, The twittering machine, Indigo press
- Richard Barbrook, Andy Cameron, 2015, The internet Revolution, Notebooks 10
- Jordan S. Carrol, 2022,To understand Elon Musk, you have to understand this 60’s sci-fi nobel, Jacobin
- Lily Geismer, 2014, Don’t bland is, Princeton University press
- Lily Geismer, 2016, Atari Democrats, Jacobin
- Jill Lepore, 2020, If Then, Livrright
- Tad Hirsch,2013, TXTmob and Twitter, Public Practice Stodio
- Jamileh Kadivar, 2015, A comprative study of government surveillance of social media and mobile phone communications during Iran’s Green movement (2009) and thr UK riots (2011), TripleC
- Jeff Orlowski, 2020, The Social Dilemma, Netflix 2020
- Nir Eyal with Ryan Hoover, 2014, Hooked, Penguin
- John Naughton, 2018, Extremism paus, That’s why Silicon Valley isn’t shutting it down, The Guardian
- Pew Resereach Center, 2021, The views and experiences of U.S. adult Twitter users
- Amber A’lee Frost, 2020, The problem with Hashtag Activism, jacobin.com
- Karin Pettersson, 2023, Hotet från trollfabriken viftas bort som vanligt, Aftonbladet
- ETC, 2023, Här är SD:s hemliga trollarmé, etc.se
- Alice E. Marwick, 2013, Status update, Yale university
- Richard Seymour, 2022, Mask Takes Twitter, n+1
- Richard Seymour, 2022, The Social Media Addiction machine, weekend University
- Richard Seymour, 2020, No, Social Media isn’t destroying civilization, jacobin.com
- Rob Lucas, 2012, The critical net critic, NLR 77