اکتبر 22, 2023
فلسطین: وجهالمعاملهی ارتجاع و امپریالیسم
تأسیس اسرائیل توسط قدرتهای امپریالیستی ضمانت شده بود، و امروزه از سوی ایالات متحده به پیش بُرده میشود. تجارتِ اسلحه و حفظِ تنش در خاورمیانه اساسیترین منابع تغذیهی سیاست امپریالیستی به محوریت ایالات متحده آمریکا در ارتباط با مسألهی فلسطین است. اما روی دیگر این سکه چیست؟
فلسطین: وجهالمعاملهی ارتجاع و امپریالیسم
1. بار دیگر جنگ، بار دیگر اشغالگری و آپارتاید، و بار دیگر کشتار و نابودی. اینکه اینبار حماس آغازگر نبردی شد که یک طرف آن اساسا نیرویی اشغالگر است، نمیتواند طرف فلسطینی را با همهی ارتجاعی بودنش همسنگ با طرف اشغالگر اسرائيلی در معرض محکومیت یکسان قرار دهد. این نبردیست هفتاد ساله علیه اشغال (گیریم که طرف فلسطینیاش در گذر سالها امروز نیرویی ارتجاعی است) که آغازگر بودن طرف فلسطینی، این واقعیت تاریخی را که ماجرا از خودِ «روز نکبت» (روز تأسیس اسرائیل) شروع شده است، تغییر نمیدهد.
۲. چه شد که نیروی مقاومت امروز فلسطین «حماس» و «جهاد اسلامی» شدند؟ سربرآوردن این نیروها محصول چهار منبع هستند:
- نخست: برنامهریزی دستگاه امنیتی اسرائیل برای متولد کردن آنها به قصد تضعیف جریان «ساف» و در صدر آن «الفتح» در دوران دههی ۱۹۷۰-۱۹۸۰.
- دوم: فساد رهبران الفتح (به ویژه از بعد از «قرارداد اسلو») که اوج آن را میتوان در واکنش مردم فلسطین در جریان انتخابات سال ۲۰۰۶ دانست که با نظارت ناظران بینالمللی باعث قدرت گرفتن «حماس» در نوار غزه شد.
- سوم: شکست ناسیونالیسم عربی در جریان جنگ ۱۹۶۷ با اسرائیل که خود را در هیأت روی کار آمدن انور سادات در مصر و ملغی شدن بسیاری از سیاستهای رادیکال ناصر نشان داد. هنگامی که دولت مصر برای عضویت در «سازمان خلیج» قوانین را به نفع اجازه بازگشت سود، گردش آزاد سرمایه و تعطیلات بدون مالیات اصلاح کرد و در جهت لغو یارانهها کوشید، پولهای آمریکایی به سوی آن سرازیر شد.
- چهارم: تولد «انقلاب اسلامی» در بهمن ۱۳۵۷ که نیروی ضدانقلابی برآمده از آن ذیل ایدئولوژی «خمینیسم» اولا نزاع فلسطین-اسرائيل را به نزاع اسلام و یهودیت فروکاهید، و ثانیا مستمر کوشید تا نیروهای ارتجاعی از «جنبش امل» (ریشهی برآمدن «حزبالله لبنان») تا «جهاد اسلامی» را تغذیهی مالی کند. در واقع انقلاب اسلامی را باید واکنشی هم نسبت به ملغی شدن انرژی انقلابی ناشی از «ناسیونالیسم عربی» (ناصریسم) در خاورمیانه دانست که عنصر عدالت در آن روز به روز از کف میرفت.
حماس و جهاد اسلامی نظر به ایدئولوژي و کارنامهیشان، نیروهایی ارتجاعی و ضدانقلابیاند: از «زن ستیزی» تا «چپ کُشی» و از «سرکوب معترضان فلسطینی در غزه بابت زمامداری حماس» تا «کاستن از حمایت بینالمللی از مسألهی فلسطین».
۳. تأسیس اسرائیل توسط قدرتهای امپریالیستی ضمانت شده بود، و امروزه از سوی ایالات متحده به پیش بُرده میشود. تجارتِ اسلحه و حفظِ تنش در خاورمیانه اساسیترین منابع تغذیهی سیاست امپریالیستی به محوریت ایالات متحده آمریکا در ارتباط با مسألهی فلسطین است. اما روی دیگر این سکه چیست؟ چه گوارا زمانی گفته بود: «جانور بیرحم فقط زمانی روحیهاش را از دست میدهد که قویتر از خودش او را تعقیب بکند.» اما بر خلاف گفتهی «چه» نمونههایی چون یازده سپتامبر و جنگهای فرسایشی اسرائیل و فلسطین گواه این مدعاست که ژیلبر آشکار مطرح میکند: «زمانی که جانور بیرحم از مخلوقی ضعیفتر از خویش زخمی خونین میخورد، تنها وحشیتر میشود.» مواجهی حماس و اسرائیل مواجهای خاص است از یک کل گستردهتر به نام بنیادگرایی اسلامی در مواجه با امپریالیسم آمریکا که به بیان ژیلبر آشکار چیزی نیست مگر «جدال دو توحش».
۴. محرک اصلی امضای پیمان اسلو این بود که آمریکا درصدد بود همپیمانان متعدد منطقهای خود را درون یک فضای واحد اقتصادی متحد کند؛ فضایی که مشخصهی آن جریان سرمایه و تجارت آزاد باشد. پیش شرط چنین اقدامی برداشتن تحریمهای اقتصادی جهان عرب علیه دولت اسرائیل بود.
از سوی دیگر با آغاز سال ۱۹۹۳، اسرائیل آگاهانه بهجای نیروی کار فلسطینی، که هر روز از کرانهی باختری میآمد، کارگران خارجی از آسیا و اروپای شرقی را به استخدام گرفت. با آمدن صدها هزار کارگر خارجی پس از پیمان اسلو، اقتصاد اسرائیل دیگر چندان به استثمار کارگران ارزان فلسطینی متکی نبود. فلسطینیها به جای کار کردن در اسرائیل، به استخدام در بخش عمومی دولت خودگردان درآمدند یا به کمکهزنیههای آن وابسته شدند.
دولت خودگردان، فاقد هرگونه استقلال اقتصادی، کاملا به جریان سرمایه خارجی کمک و وام وابسته شد که مثل همیشه در کنترل اسرائیل بود. بین سالهای ۱۹۹۵ تا ۲۰۰۰، ۶۰ درصد کل درآمد دولت خودگردان از مالیاتهای غیرمستقیمی حاصل میشد که دولت اسرائیل از کالاهای وارد شده از خارج به مقصد سرزمینهای اشغالی میگرفت.
کمک خارجی به دولت خودگردان همانقدر کمک به فلسطینیها بود که کمک به اسرائیل. سلطهی اقتصادی اسرائيل وجوه دیگری نیز داشت؛ مثلا نبود ارز فلسطینی حکایت از آن داشت که نظام پولی فلسطین تابع تصمیمات بانک مرکزی اسرائیل است. یکی از پیامدهای این امر نرخ بسیار بالای تورم در کرانه باختری بود.
با مرگ عرفات تمامی شبکهی ارتباطی درون فتح رفته رفته از هم پاشید و سیاستهای اقتصادی نابهسامان دولت خودمختار عملا زمینهساز برآمدن نیرویی جدید شد: حماس! حماس محصول چنین فضایی بود و از بعد از انتفاضهی دوم مورد احترام فلسطینیها بود چرا که مبری از فساد و سازشگری رهبران فتح بود. در واقع «حماس» نتیجهی ارتجاعی سیاستهای نئولیبرالی دولت خودگردان در راستای هماهنگی با منطق سرمایهداری جهانی به محوریت امپریالیسم آمریکا بود. حماس حامی فقرای بیچیز شدهی تحت این برنامههای نئولیبرالی بود. این سازمان از مؤسسه خیریه «مجمع الاسلامیه» احمد یاسین، که در سال ۱۹۷۳ در غزه با همکاری و مشارکت اخوان المسلمین مستقر در مصر تأسیس شده بود، بنیان نهاده شد.
۵. پیمان صلح ابراهیم و عادیسازی روابط بین اسرائیل تحتالحمایه امریکا و کشورهای مرتجع عربی در شرایطی که ولیعهد عربستان به عنوان پیشبرندهی سیاست عربی در برابر جمهوری اسلامی به عنوان رقیب سیاسی و منطقه ای در سایهی برقراری روابط دیپلماتیک قد برافراشت و جمهوری اسلامی روند ناخوشایندی را احساس کرد، با واکنش علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی با این زنهار که “نظر قطعی جمهوری اسلامی این است که دولتهایی که قمار عادیسازی با رژیم صهیونیستی را برای خودشان سرمشق کار قرار میدهند ضرر خواهند کرد، باخت منتظر اینهاست؛ دارند اشتباه میکنند. به قول اروپاییها روی اسب بازنده شرطبندی میکنند.” صفحه تازه ای گشوده شد.
6. اینجاست که باید به حملهی اخیر حماس بازگشت و نه از منظر حقوق بشری، بلکه از جنس تبعات فکر نشدهی چنین حملهای به حیوان وحشی قدرتمند (اسرائیل)، آن را مورد نقد قرار داد. حالا غزه به یک ویرانه تبدیل خواهد شد و تعداد کشتههای فلسطینی بیشتر از هر زمان دیگری میشود. مساحت فلسطین کوچکتر خواهد شد و حتی کمکهای مالی اروپا به آن متوقف میگردد.
چنین مواجههای است که فلسطین را بدل به وجهالمعاملهای میان ارتجاع (از هر جنس) و امپریالیسم کرده است که گویی وجود هر یک ضامن وجود دیگری برای لاینحل باقی ماندن مسألهی فلسطین از ۲۰۰۰ به این سو است. در واقع اگر مرحلهي اول شکل گرفتن مسألهي فلسطین «استعمار» بود، مرحلهی دوم گسترش امپریالیستی نئولیبرالیسم بود، و مرحلهی سوم رویارویی ارتجاع و امپریالیسم که ماهیت اصلی آن برپایه سوء استفاده از اعتبار مبارزه مردم فلسطین از هر سو در کشاکشی بین رقبای سیاسی در منطقه خاورمیانه و اسرائیل تحتالحمایه امپریالیستهاست . آنچه در این میان نادیده گرفته شده است دفاع از مبارزات مردم فلسطین برای بازپس گیری سرزمین اشغال شده توسط اسراییل و حامیان بین المللی آنست و آنچه پس از آن بیشتر رخ می نماید هجوم کفتارها و کرکس ها بر تاریخ و هویت فلسطین و سرزمینی است که بار دیگر جنگ، بار دیگر اشغالگری ، آپارتاید در آن سر زمین کشتار و نابودی را دامن زده است .
۷. در چنین شرایطی نمیتوان تاریخ را به عقب برگرداند و از دولت فلسطینی واحد برای ملت فلسطینی دفاع کرد، چه اینکه اروپا (و در صدر آن آلمان) مسألهی «آوارگان یهودی» را بر ملتی تحت استعمار (فلسطین) بار کرد و این امر به وضعیتی بازگشت ناپذیر بدل شد. از سوی دیگر دفاع از ایدهی «دو دولت، دو ملت» هم که قراردادهایی چون اسلو بر پایههای آن شکل گرفت هم بیمعنا شده است؛ چه اینکه پیشرویهای اسرائیل از بعد از جنگ ۱۹۶۷ و پا گرفتن بیش از پیش شهرکها، مساحت فلسطین را کوچک کرده و این راهحل گردن گذاشتن بر سیاست اشغال است.
در این شرایط تنها راهحل دسترسپذیر و انسانیای که میتوان همچنان بر آن ایستاد ایدهی «یک دولت، دو ملت» است که عبارت باشد از شکل گرفتن دولتی ائتلافی میان اسرائیلیها و فلسطینیها با مجلسی واحد، در شرایطی که هم شهروندان اسرائیلی و هم فلسطینی تحت ضوابط و شرایط دموکراتیک و مسالمتآمیز و برابر حقوق با یکدیگر زندگی کنند. این ضوابط و شرایط قطعا شامل برچیدن شهرکنشینهای اشغالی و برقراری توازنی در مساحت سکونت فلسطینیها و اسرائيلیها، به ویژه با تأکید بر مسألهی «بازگشت آوارگان فلسطینی» می تواند و باید استوار باشد.