ژانویه 9, 2024
بحران سازمانیابی کارگری در ایران: نگاهی به مواجههی چپ با اعتراض کارگران فولاد اهواز
اگر مطابق با خط و مشی مارکسیستی بپذیریم که تضاد اصلی «تضاد کار و سرمایه» است، چه اینکه ما در جهانی سرمایهداری درحال زیست هستیم، آنگاه پیوندنخوردن دیگر اشکال ستم (ستم جنسی/جنسیتی و ستم ملی) به «ستم طبقاتی» باعث درغلطیدن آنان به سمت و سویی راست میشود. از منظر آن دسته از کنشگران چپ که اعتراضات اخیر فولاد برایشان لحظهی مهم احیای امر طبقاتی است، قیام ژینا در ادامهی راه خود نهتنها نکوشید تا با دیگر جلوههای ستم پیوندی برقرار کند، بلکه حتی مسألهی زنان را از حد پوشش اختیاری فراتر نبرد و در نتیجه در سطح بازنمایی آن در رسانههای دستراستی عموما تنها بر همین جنبه دست گذاشته شد.
بحران سازمانیابی کارگری در ایران:
نگاهی به مواجههی چپ با اعتراض کارگران فولاد اهواز
مقدمه
اعتراض چند روزهی کارگران گروه ملی فولاد اهواز به خاطر ممنوعیت ورود به محل کار ۳۸ نفر از کارگران از طریق تعلیق و مسدود کردن کارت ورود آنها و پایان پیروزمندانهی این مبارزه، بار دیگر هم کارگران مبارز و هم نیروهای چپ را بر سر ذوق آورد. در نظر اینان اعتراضات فولاد نشان داد که این «طبقه» علی رغم همهی سرکوبها و محدودیتها همچنان میرزمد و آماده است تا جلوههایی از مبارزهی طبقاتی را نشان دهد که فراتر از «مسألهی مزد» است و بر «همبستگی طبقاتی» تکیه دارد.
برای مثال عسل محمدی در یادداشت خود با عنوان «درسهایی از اعتصاب کارگران گروه ملی فولاد» در سایت نقد اقتصاد سیاسی مینویسد:
«درست با شروع واکنش طبقاتی از دل سازمانیابیهای حداقلی، ضرورت دخالتگری حداکثری و مستقیم همهی کارگران و تشکیل جلسات عمومی برای تصمیمات جمعی، ضرورتی فوری و مطلوب شمرده شده و در دستورکار قرار میگیرد. به عبارت دیگر در شرایطی که وضعیت حاکم هر اقدامی در راستای سازمانیابی مستقل و انتخابی کارگران را ناممکن میسازد، اقتضای فوری به بروز واکنش جمعی دالی میشود که آبستن مدلول سازمانیابی است.»
و یا شیرین کمانگر در مقالهی «بازخوانی جنبش ژینا در پرتو اعتصاب گروه ملی فولاد اهواز»، منتشره در سایت نقد مینویسد:
«نکتهی دیگری که از پراتیک سیاسی کارگران در محل کارخانه میآموزیم این است که آنها نه در مقام «افراد خودآیین» و مستقل بلکه با توان «جمعیشان» که از تشکلها و مبارزهی «جمعی» و اعتصاب و راهپیمایی اعتراضی «جمعی» حاصل میشود، امکان حضور در خیابان و کارخانه و دستیابی به مطالباتشان را دارند.»
دو نکته در این مواجهات نهفته است:
اول) استقبال از پویشهای درونی جنبش کارگری که عموما ظرف یک سال گذشته از سوی شیفتگان قیام ژینا نادیده گرفته شده است.
دوم) ظرفیتهای طبقهی کارگر ایران برای به پیش بردن مبارزهی سیاسی علیه وضع موجود.
جنبش ژینا برای طبقهی کارگر چه کرد؟
بخشی از مواجههی چپها با تحرکات اخیر جنبش کارگری مبتنی بر این امر است که در مقابل پرسشِ «طبقهی کارگر برای جنبش ژینا چه کرد؟»، از این میپرسند که «جنبش ژینا برای طبقهی کارگر چه کرده است؟» برای مثال این موضوع در نوشتههای شیرین کمانگر بهخوبی نمایان است. او نشان میدهد که چطور در حین برپایی جنبش، طبقهی کارگر در حال اعتصاب و کنشگری بوده است، اما اینکه لزوما مستقیم به شعار «زن،زندگی،آزادی» در تحرکات ایشان اشارهای نشده، دلیلی بر جدا ماندگیاش از جنبش نیست. اما روشن نیست که چرا مدافعان قیام ژینا پاسخی به این پرسش نمیدهند که در جریان جنبش چه نکتهای در ارتباط با وضعیت کارگران و چشمانداز تسلط آنان بر حق تعیین سرنوشتشان در واحدهای تولیدی و خدماتی گفته شد؟
اگر مطابق با خط و مشی مارکسیستی بپذیریم که تضاد اصلی «تضاد کار و سرمایه» است، چه اینکه ما در جهانی سرمایهداری درحال زیست هستیم، آنگاه پیوندنخوردن دیگر اشکال ستم (ستم جنسی/جنسیتی و ستم ملی) به «ستم طبقاتی» باعث درغلطیدن آنان به سمت و سویی راست میشود. از منظر آن دسته از کنشگران چپ که اعتراضات اخیر فولاد برایشان لحظهی مهم احیای امر طبقاتی است، قیام ژینا در ادامهی راه خود نهتنها نکوشید تا با دیگر جلوههای ستم پیوندی برقرار کند، بلکه حتی مسألهی زنان را از حد پوشش اختیاری فراتر نبرد و در نتیجه در سطح بازنمایی آن در رسانههای دستراستی عموما تنها بر همین جنبه دست گذاشته شد.
بسیار خوب روشن است که طبقهی کارگر (که هم شامل زنان کارگر است و هم مردان کارگر) بیواسطه نمیتواند با مطالبهی پوشش اختیاری ارتباط برقرار کند. این مسأله البته که برای زنان کارگر دشواریهای زیادی در محیط کار ایجاد کرده و نیز آن دسته از افرادی که تن به حجاب نمیدهند در کاریابی دچار مشکل شده و میشوند. اما باید صورتبندیهایی متأثر از «کار» در پیشروی جنبش کارگری به طور کلی گزارده شود تا منظر طبقاتی آن در جنبش تأمین شود.
مجمع عمومی یا سازمانیابی کارگری؟
اما روی دیگر مطلب آن است که چقدر این ادعا در واقعیت صحت دارد که «[کارگران] با توان جمعیشان که از تشکلها و مبارزهی جمعی و اعتصاب و راهپیمایی اعتراضی جمعی حاصل میشود، امکان حضور در خیابان و کارخانه و دستیابی به مطالباتشان را دارند.»
آنچه از پس بارها و بارها اعتصاب و اعتراض کارگران در سالهای اخیر دیدهایم، این است که پس از طرح یک مطالبه در جریان یک یا چند اعتراض، جمع اعتراضی خاموش و پراکنده میشود و ما سراغی از سازمانیابی در دل بدنهی کارگران نمیتوانیم بگیریم. البته که درجا میتوان به این سخن چنین اعتراض کرد که «از کجا میدانیم که هسته/کمیتههای مخفی شکل نگرفته و فعالیت نمیکنند؟» درست است که پژوهش تجربی در این خصوص امکانپذیر نیست، اما نباید این واقعیت را نادیده گرفت که طبقهی کارگر ایران به طور کلی ظرف یک دههی اخیر از «پیشروی نئولیبرالیسم» در سپهر کار ضربات مُهلکی دریافت کرده است:
- انجماد دستمزدها (به نسبت آنچه طبق سبد معیشت باید تغییر میکرد)
- موقتیسازیهای هرچه بیشتر (تا حدی که «بیثباتکاری» به رویهی معمول سپهر کار بدل شده است)
- افزایش سوانح شغلی (به سبب عدم ایمنی محیط کار)
- ناامنی شغلی و اجتماعی از بیکاری تا سرکوب و زندان
- حذف تامین اجتماعی از بیمه و درمان تا افزایش زمان کار برای بازنشستگی
- ممانعت از تشکلیابیهای مستقل و هجوم سرکوبگرانه به اعتصابات
- و بیشتر از اینها
چگونه در حالی که این روندها برقرار است، میتوان به اعتبار چند اعتراض و اعتصاب موفق، به یک باره در خصوص سازمانیابی مؤثر کارگران داد سخن داد و از اجتماعات در لحظهی ایشان با عنوان «سُنت مجمع عمومی» یاد کرد؟ کدام سنت؟ اینکه ضرورت جمع شدن و تامین ارادهی جمعی برای تصمیم سازی در لحظه را به سنت و نه اصل ضرورت تعبیر کنیم، خود نادیدن بدیهیات است. بدیهی است که در نبود تشکل پایدار بنا به حکم سرکوب و… کارگران به هنگام و در جمع تصمیمگیری و اقدام کنند. نکتهی بعدی اینکه از مجمع عمومیِ چه نوع سازمانی صحبت میکنیم؟ اینکه بخشی از چپ پس از اعتراضات سال ۱۳۹۷ فولاد و هفتتپه، با این ایده که «مجمع عمومی» راهی است جدید علیه «سندیکالیسم» کوشید تا «اجتماعات اعتراضی» را جانشینی برای «سازمانیابی کارگری» معرفی کند، خود آبی به آسیاب این ایده بوده است که «به صورت خودجوش میتوان به پیروزی رسید». در این صورتبندیها «ادارهی شورایی» به عنوان قسمی چشمانداز کمونیستی معرفی میشود که فاقد هر شکلی از سازمانیابی است و در آن «مجمع عمومی» در حال پیش بردن همه چیز است. هم این درک از «ادارهی شورایی» ایراد دارد و هم متضاد دانستن «سازمانیابی کارگری» با «چشمانداز شورایی».
ادارهی شورایی لحظهای است که مالکیت خصوصی برچیده شده، تقسیم کار بورژوایی در واحد تولیدی/خدماتی رنگ باخته است و کنترل تولید بهدست طبقهی کارگر افتاده است. نباید با چنین رخداد مهمی شوخی کرد و هر شکلی از اعتراض طبقهی کارگر را مصداقی از «آمادگی» ایشان برای نیل به این شکل از مدیریت دانست. تجارب موفقیت و شکست بسیاری در طول تاریخ جنبش کارگری در جهان هست که به ما میآموزد دربارهی «ادارهی شورایی» با دقت بیشتری صحبت کنیم. البته لازم است در اینجا به آن دسته از صورتبندیهایی که از ضعفهای جنبش کارگری «فضیلت» میسازند تا به عوض دفاع از چشماندازهای کمونیستی، از ضرورت گذار به «جمهوریخواهی» و ناگزیری حفظ بنیان «مالکیت خصوصی» سخنسرایی کنند، انتقاد کرد (نمونهی آرای سعید رهنما). با این همه وضع و اوضاع جنبش کارگری ایران چندان خوب نیست و این امر به اعتبار پیشرویهای نئولیبرالیسم در سپهر کار کاملا مشهود است. مادامی که اعتراضات و اعتصابات منتهی به ضرورت سازمانیابی نمیشوند، سطح جنبش از حد و اندازههای «مطالبهگری» فراتر نمیرود و ایدههای سوسیالیستی به شکل خواستهایی سیاسی هرچه متعینتر از درون طبقه به گوش نمیرسند. لنین در «چه باید کرد؟» صورتبندی دقیقی از ضرورت نیل به این سطح از امر سیاسی درون طبقهی کارگر بهدست میدهد:
«آیا این درست است که مبارزهی اقتصادی برای جلب توده به مبارزهی سیاسی عموما «وسیلهای ست که از همه وسیعتر قابل استفاده میباشد»؟ خیر، خیر بههیچ وجه درست نیست. همه و هر گونه نمودار ستم پلیسی و بیدادگریهای استبداد از جمله وسایلیست که «وسعت استفاده»اش برای اینگونه «جلب» توده به هیچوجه دست کمی از نمودارهای مبارزهی اقتصادی ندارد.»
این جنس امور بیتردید به «سازمانیابی» نیاز دارند و بدون نیل به آن، مبارزه از سطح «اقتصادی» فراتر نخواهد رفت و ایستادن بر این موضوع که در زمانهی «سرمایهداری» اساسا اقتصاد، سیاسی است و مثلا خواست «افزایش مزد» یک خواستهی سیاسی (در کنار صنفی بودن آن) است، نمیتواند خلأ ضرورت «سیاستورزی طبقهی کارگر» را (در شمایل بیواسطهی سیاسی) منتفی کند. باری اگر خواست سوسیالیسم از جانب جنبش کارگری مطرح نشود، جریان چپ چه امکانی برای حضور در عرصهی سیاسی خواهد داشت؟
این تاثیر متقابل اندیشهچپ و مادیت طبقه کارگر در زیست و مبارزه طبقاتی است که طبقه کارگر را به درک سوسیالیسم و مبارزه برای آن مصصم میکند. اگر چپ بنا دارد شورا یعنی مشارکت عملی و سازمانیافته در اداره هر بنگاه را به کارگران بیاموزد نه بدینخاطر که این امر کاری سهل الوصول و به معنی اهم نظریه اداره شورایی شدنی است، بلکه این ضرورت فراگیری در عین مبارزه برای پایهریزی تدریجی بنای واقعی آینده سوسیالیستی است . به زبان دیگر واداشتن هر میزان از پذیرش امر دموکراسی در کار ازسوی مدیران بنگاهها به نفی بورژوازی و نفی مالکیت خصوصی نمیانجامد، که اتفاقا ممکن است در صورت یکجانبه بودن رابطه به سود مالکیت خصوصی و پروار شدن بیشتر آن منجر شود؛ این پذیرش و تداوم و تسلسل آگاهانه و در سپهر سازمان مستقل کارگری همراه با تحمیل سهم ناشی از این نقش مشارکت دموکراتیک است که میتواند و باید به خلق و کشف توانمندیهای بالقوه طبقهی کارگر در شناخت از خود و برای خود منجر شود.