ژانویه 30, 2024
اوکراین، افغانستان، غزه: محور مقاومتیهای وطنی چه چیزهایی را به ما نمیگویند؟
کار محور مقاومتی ها بدانجا میکشد که دیکتاتورهای ضدامپریالیست را میستایند و دیگران را به بهانه ضدیت اینگونه نظامها با تنها امپریالیسم بد در جهان، از مبارزه با این دیکتاتوری منع میکنند. گویا این دیکتاتورها نیستند که اجازه آزادی کارگران و زحمتکشان را برای ایجاد سازمانهای صنفی و طبقاتی از آنها سلب کردهاند، آنها را استثمار نکردهاند، انواع ستمهای طبقاتی، جنسیتی ، قومی و …. را روا نداشتهاند. گویا این دیکتاتوری حاکم نیست که آزادی و اختیار زنان را در گزینش زندگی، کار و پوشش از آنها گرفته است و گویا این دیکتاتوری حاکم نیست که در پی هر اعتراض مردم به شرایط بد اقتصادی و سیاسی و محدودیتهای گوناگون اجتماعی و آلودگیهای زیست محیطی آنها را به گلوله میبندد، به زندان و تحت شکنجه میبرد و اعدام میکند! آنها حتی از کارگران و زحمتکشان میخواهند که در چهارچوب قوانینی که همین نظام دیکتاتوری مصوب میکند، همان قوانینی که اجازه نمیدهد احدی اعتراض کند، به مبارزه برای کسب مطالبات خود اقدام کنند.
اوکراین، افغانستان، غزه: محور مقاومتیهای وطنی چه چیزهایی را به ما نمیگویند؟
هنگامی که نام سه کشور اوکراین، افغانستان و غزه به میان میآید دو جنس موضع ضدطبقاتی در جریان چپ به کمک رسانه و صدای بلند میکوشد تا خود را هژمونیک کند:
رویکرد «چپ محور مقاومت»؛ که خصلت ویژهی آن امپریالیست دانستن آمریکا و اروپاست و روسیه و چین را نیروهایی میداند که حتی اگر سوسیالیست هم نیستند اما منطبق بر «منطق دوران» در برابر امپریالیسم ایستادهاند و همین «منطق» آنان را خود به خود به سوی سوسیالیسم سوق خواهد داد. به همین منوال نیروهایی چون «جمهوری اسلامی»، «بشار اسد»، «حزبالله لبنان» سه محور اصلی مقاومت در منطقه علیه امپریالیستها هستند. از نظر اینان حملهی روسیه به اوکراین در واقع نه یک حملهی از سر «کشورگُشایی» به پشتوانهی سیاست شوونیستی روسیه برزگ و «جنگافروزی امپریالیستی»، بلکه درست در نقطهی مقابل آن، نبردی است علیه «امپریالیسم» به محوریت «ناتو» و نیز علیه «فاشیسم» درون اوکراین به محوریت «گردانهای آزوف». افغانستان هم که تراژدیای است که بیشک به دست ایالات متحدهی آمریکا رقم خورد.
اما «محور مقاومتیها» چه چیزهایی را مسکوت میگذارند؟ آنان به ما نمیگویند که اگر افغانستان تراژدی است به اعتبار اینکه طالبان قدرت را در آنجا بهدست گرفته است، پس چگونه است که چین و روسیه در حال انجام بهترین تعاملها با این حکومتاند و جمهوری اسلامی هم این نیرو را عملا «جنبش ملی اسلامی مردم افغانستان» میداند. همهی اینها در پارچهای پیچیده میشود که نامش «منطق دوران» است.
نظریهی دوران چیست؟
سیاست چپ اردوگاهی جهان را به دو بخش اردوگاه امپریالیستی و اردوگاه ضد امپریالیستی تقسیم میکرد. در ادروگاه ضدامپریالیستی سیستم جهانیسوسیالیستی، طبقه کارگر جهانی و جنبشهای آزادیبخش و در طرف مقابل هم امپریالیسم جهانی به سرگردگی امریکا و کشورهای وابسته به آن قرار داشت. به این ترتیب این تئوری عصر یا دوران مبنای سیاست و خط مشی احزاب کمونیست و از جمله حزب توده ایران بود و سپس از سوی سازمانفدائیانخلق (اکثریت) پذیرفته شد. این نظریه عملا با شرایط ایران قابلیت انطباق نداشت و نتیجهی پایبندی آن به پذیرش دیکتاتوری و تحکیم نظام ولایت فقیه و همچنین توجیه سرکوب وسیع چپ ایران از جمله هر دو حزب و سازمان مروج آن منجرگردید. اما با فروپاشی اتحاد شوروی و کشورهای بلوک شرق این تئوری عملا موضوعیت خود را از دست داد و به جای آن با مفهومی دیگری بازتولید شد. این نگاه وابستگان و وفاداران کنونی به آن در جهان کنونی، این مفهوم (دوران)پایهی تبیین ارتجاعیترین سیاستهای ممکن از سوی چپ محور مقاومتی وطنی قرار گرفته است .
بر این اساس امروزه ماجرا از این قرار است که «تضاد اصلی» عبارت است از «تضاد خلق/امپریالیسم» و از آنجا که امپریالیسم شامل چین و روسیه نمیشود، لذا آنان در زُمرهی مدافعان خلق درمیآیند که سوسیالیست نبودنشان هم در وهلهی اول نباید مدنظر باشد، بلکه اینکه آنان حامی زیرساختها و توان لُجستیکی کشورهای درحال توسعه و توسعه نیافتهاند که آمریکا و اروپا شیرهی جانشان را با تهدید نظامی و دلار میمکند. از این منظر اینکه چین درصدد ساخت گذرگاه با طالبان است یا روسیه به ایشان کمکهایی میکند، برای آن است که آمریکا نتواند به آنها دستدرازی کند. اینجا معلوم نیست که پاسخ این ابهام چه میشود که طالبان که تا دیروز فرزند امپریالیسم آمریکا بود مگر جریانی ارتجاعی نیست؟ مگر افغانستان دچار تراژدی نشده؟ پس نقش نیروهای خلقی در جلوگیری از این تراژدی چه بود؟ از اینها مهمتر آنان چیزی درخصوص «افغانستانیستیزی» جمهوری اسلامی (این ارشد محور مقاومت) نمیگویند. از نظر آنان این آمریکاست که باعث مهاجرتهای بیرویه به ایران شده است و جمهوری اسلامی هم چارهای جز چنین برخوردهایی ندارد که هرچند آزاردهنده است اما اگر از «منظر دوران» ببینیم همه چیز حل خواهد شد!
در قضیهی اوکراین هم داستان از این قرار است که موش دواندنهای «ناتو» کارد را به استخوان رسانید و دست آخر روسیه برای نجات مردم خودش که در دو ایالت این کشور قربانی فاشیسم بودند، دست به «جنگ میهنی» زد. البته که نباید از یاد برد که ناتو از هنگام تأسیسش در 1949 همواره مجموعهای تهاجمی بوده نه دفاعی؛ و ایالات متحد هدف غایی آن را احیای سرمایهداری نرمال در بلوک شوروی میدانسته است. پاسخ کرملین به این تحقیرها ملغمهای پیشبینیناپذیر از استقلال دفاعی عقلانی، موضعی در برابر قدرتهای قویتر، و توسعهطلبی مستبدانه بود که تهدیدی علیه کشورهای ضعیفتر به شمار میرفت ــ مثال بارز چیزی که لنین در حکم شوونیسمِ روسیهی کبیر تقبیح میکرد.
آنچه «محور مقاومتیها» به ما نمیگویند این است که پوتین اگر میخواست صرفاً نیاز به مذاکرات جدی بر سر افزایش حدومرزهای سلاحهای امریکایی را تشدید کند، حملهی بیامان به سبک اسرائیل به زیرساختهای نظامیای که نیروهای ناتو در اوکراین ساختهاند میتوانست برای ارسال پیام کفایت کند و در عینحال مانع از تلفات غیرنظامیان شود. در عوض، اقدام اولیهی او ــ تغییر رژیمی برقآسا، با حمایت تهاجم پیادهنظام ــ به طرز مهلکی منجر به یک منجلاب شد؛ منجلابی که از «ملیگرایی» اوراسیایی پوتین (متکی به فیلسوف مورد علاقهاش «الکساندر دوگین») میآید. باری محور مقاومتیها در کنار پوتین در حالی به دروغ میکوشند این جنگ را «ضدفاشیستی» جلوه دهند که همانطور که قبلا نوشتیم فراموش میکنند که رژیم روسیه دستکم حامی ۱۵ حزب فاشیستی و فوق ناسیونالیست در اتحادیهی اروپاست و نشستهای منظمی با آنها در روسیه برگزار میکند. از آن جمله میتوان به حزب نوفاشیستی دموکراتیک ملی آلمان و آلترناتیو برای آلمان در کشور آلمان، لِگا نُرد در ایتالیا، جبههی ملی مارین لوپن در فرانسه و یوبیک در مجارستان اشاره کرد. در سال ۲۰۱۴ اولین بانک چک-روسی که پیوندهای نزدیکی با کرملین پوتین دارد، ۹ میلیون یورو به جبههی ملی فاشیست فرانسه داد تا خرج کارزارهای انتخاباتی کند.
و دست آخر میرسیم به غزه، آوردگاهی که سرمایهداری استعماری صهیونیستی به خاک و خونش کشانیده است. محور مقاومتیها چیزی در این باره به ما نمیگویند که چطور شد که «حماس» و «جهاد اسلامی» بدل به مهمترین نیروهای مقاومت فلسطین شدند؟ دگردیسی جنبش مقاومت ملی به جنبشی اسلامگرا به اعتبار سیاستهای اسلامیسازی قیام ملی فلسطین به وسیلهی جمهوری اسلامی از یک سو و نیز اجرای مجموعهای از سیاستهای نئولیبرالی توسط دولت خودگردان فلسطین و سازشکاریهای متعدد آن از سوی دیگر، دو مداری است که نیروهای چون حماس را نتیجه داده است. بجز اینها محور مقاومتیها به ما نمیگویند که چه شد ایران و حزبالله هیچ یاری قابل توجهی به «حماس» در جریان عملیان «طوفان الاقصی» نرساندند؟ مگر جملگی باهم محور مقاومت نبودند؟ پس چه شد که فقط حماس هزینهی مواجهه با اسرائیل را دارد میدهد؟
در هر سهی این وقایع غیاب یک سیاست طبقاتی مشخص را میتوان در تحلیل نیروهای موسوم به «چپ محور مقاومتی» دید. وقتی که تحلیل امپریالیسم از خاستگاهش یعنی «سرمایهداری» آغاز نمیکند، همانطور که قبلا گفتیم نامش به سادگی میشود «استکبار جهانی». سیاست امپریالیستی به وضوح سیاست اقتصادی-جنگیای است که علیه «طبقهی کارگر» و «چپ اصیل» سازماندهی میشود تا ضمن مکیدن شیرهی جان کارگران از خلال «استخراج ارزش اضافی»، زیرساختها را نابود کند تا کشورها همیشه «وابسته» باقی بمانند.
وقتی بپذیریم که جمهوری اسلامی، روسیه و چین کشورهایی سرمایهداریاند که به وضوح در حال استثمار طبقهی کارگرشاناند و در آنها خبری از اتحادیهها و سندیکاهای مستقل نیست، وقتی بپذیریم که ستیز با نیروهای چپ مدافع طبقهی کارگر بخشی از سیاست دولتهای حاکم بر این کشورهاست، آنگاه ماجرا دیگر فقط دربارهی اروپا و آمریکا و چین و روسیه نخواهد بود، بلکه امثال ترکیه و ایران و عربستان هم بدل به امپریالیستهای کوچک منطقه میشوند. چه باید گفت دربارهی حضور ایران در سیاست عراق از طریق گروههای نیابتیای چون «کتائب حزبالله» یا «سرمایهگذاریهای اقتصادی» ایران در سوریه و یا حضور مشخص آن به اعتبار «حزبالله لبنان» در سیاستهای لبنان؟ چه باید گفت دربارهی ترکیهای که هر بار که بخواهد به پشتوانهی ناتو روژآوا را بمباران میکند و برای پذیرش سوئد در ناتو رسما آن کشور را مجبور به تحویل دادن پناهندگان کرد میکند؟
روسیه در اوکراین، اسرائیل در غزه و آمریکا در افغانستان دقیقا چه کردند؟ آوارهسازی مردم زحمتکش، نابودی زیرساختها و بازسپاری مقاومت اصیل در این مناطق به دست انواع فاشیسم و بنیادگرایی. گردانهای آزوف حالا نه یک نیروی فاشیست که بدل به نماد مقاومت ملی اوکراین شدند، آمریکا که به خاطر تراژدی افغانستان بدنام شده بود به یک باره بدل به قهرمان مبارزه با دیکتاتوری روسیه شده است، ناتو موفق به جذب و پذیرش عضویت کشورهای دیگری شده است و حماس و جهاد اسلامی اکنون نمایندهی برحق مقاومت فلسطیناند. این نتیجهی منطق امپریالیستی ایران و آمریکا و روسیه و چین است.
اما این پایان کار نیست . از آنجا که محور مقاومتیهای وطنی اصل را بر حل «تضاد اصلی» قرار میدهند و تضاد اصلی هم بر پایه همان درک نادرست از ماهیت جهان سرمایه و شرایط و موقعیتهای بلوکهای امپریالیستی بنا شده است، هر تضاد دیگری را یا فرعی و یا جعلی قلمداد میکنند. نگاهی به نوشتهی یکی از نحلههای محور مقاومتی به نام «10مهر» آشکارا نشان میدهد که این گرایش چگونه به نادیدهگرفتن اساسیترین شعار های مردم گرویدهاند و در خدمت رژیم سرکوبگر و دیکتاتور درآمدهاند.
گروه «10 مهر» در «کارپایهی سیاسی»ای که منتشر کرده است در باره تضادها چنین ادعا میکند که:
«از دیدگاه مارکسیستیـلنینیستی، در مرحلهی سلطهی امپریالیسم، تضاد جهانی کار و سرمایه در قالب تضاد میان مجموعه خلقهای جهان با امپریالیسم، که محور اصلی آن دفاع از استقلال کشورها در برابر سلطهی سیاسی، اقتصادی و نظامی امپریالیسم است، متبلور میشود. در عین حال، بر بستر این تضاد اصلی، تضادهای ثانوی دیگری مانند تضاد آزادی و دیکتاتوری، تضاد فقر و ثروت، و تضادها و اختلافات ملی، قومی، مذهبی، و فرهنگی نیز وجود دارند که بسته به مرحلهي رشد و شرایط تاریخی هر یک از کشورها، یک یا چندی از آنها نقشی تعیینکننده پیدا میکنند. بر این اساس، تشخیص اینکه در هر مرحله از مبارزه کدام یک از تضادها در هر مقطع وجه عمده دارند و باید در صدر دستور کار مبارزان قرار داده شوند کاری بس خطیر و تعیینکننده است که انجام مسئولانهي آن تنها با تکیه بر یک تحلیل دقیق همهجانبه از اوضاع بینالمللی و شرایط داخلی هر کشور امکانپذیر است. هرگونه اشتباه در تفکیک تضاد عمده از غیرعمده، و پافشاری بیموقع بر حل تضادهای غیرعمده، بهناچار به صدمات جدی برای کل جنبش و در نهایت شکست آن منجر خواهد شد.» و ادامه میدهد:
«و دقیقاً بهمنظور در هم شکستن نیروی جبهه مقاومت کشورها در سطح بینالمللی است که امپریالیسم برای مدتها کوشیده است تا با عمده کردن تضادهای ثانوی موجود در چارچوب ملی کشورها، مانند «دیکتاتوری» و «نقض حقوق بشر»، که خود نتیجه مستقیم نظم امپریالیستی حاکم هستند، مسیر جنبشها را ـــ آن هم عمدتاً در کشورهای درگیر مقاومت ـــ تغییر دهد و تمرکز آنها را روی حلقهای از زنجیر بگذارد که به حرکت آوردن آن، آنهم بهشکلی جدا از چارچوب نظم کنونی امپریالیستی حاکم بر جهان، نهتنها هیچ چیز را تغییر نمیدهد، بلکه به برنامههای آن نیز یاری میرساند. بهعبارت دیگر، امپریالیسم میکوشد به خلقهای زیر ستم چنین القاء کند که دستیابی به عدالت اجتماعی، آزادیهای دموکراتیک، و حقوق بشر، در شرایط سلطه جهانی امپریالیسم امکانپذیر است و این بخش از مبارزات میتواند صرفاً در چارچوب ملی و جدا از تضاد اصلی حاکم در عرصه جهانی به موفقیت برسد: «پیش بهسوی بهزیر کشیدن دیکتاتورهای مقاوم در برابر امپریالیسم، ما هم در این مبارزه در کنار شما هستیم!»
کار محور مقاومتی ها بدانجا میکشد که دیکتاتورهای ضدامپریالیست را میستایند و دیگران را به بهانه ضدیت اینگونه نظامها با تنها امپریالیسم بد در جهان، از مبارزه با این دیکتاتوری منع میکنند. گویا این دیکتاتورها نیستند که اجازه آزادی کارگران و زحمتکشان را برای ایجاد سازمانهای صنفی و طبقاتی از آنها سلب کردهاند، آنها را استثمار نکردهاند، انواع ستمهای طبقاتی، جنسیتی ، قومی و …. را روا نداشتهاند. گویا این دیکتاتوری حاکم نیست که آزادی و اختیار زنان را در گزینش زندگی، کار و پوشش از آنها گرفته است و گویا این دیکتاتوری حاکم نیست که در پی هر اعتراض مردم به شرایط بد اقتصادی و سیاسی و محدودیتهای گوناگون اجتماعی و آلودگیهای زیست محیطی آنها را به گلوله میبندد، به زندان و تحت شکنجه میبرد و اعدام میکند! آنها حتی از کارگران و زحمتکشان میخواهند که در چهارچوب قوانینی که همین نظام دیکتاتوری مصوب میکند، همان قوانینی که اجازه نمیدهد احدی اعتراض کند، به مبارزه برای کسب مطالبات خود اقدام کنند.