ژانویه 12, 2024
مقاله برگزیده: “درسهایی از اعتصاب کارگران فولاد”؛ برای نفی سازمانیابی یا اثبات آن؟ – حسین اکبری
این روزها به دنبال اعتصاب کارگران گروه ملی. صنعتی فولاد باز هم حدیث مکرر جایگزینی “مجمع عمومی” به جای سازمانیابی و نفی ضرورت ایجاد تشکل های پایدار کارگران، از جانب جریان خواهان بی قواره بودن مبارزه طبقاتی و مخالف سازمانیابی طبقه کارگر ایران و البته از سوی روشنفکران جوانی که دل در گرو طبقه کارگر و آرمان رهایی دارند، مطرح شده است. …..
در این نوشتار بنا دارم همین “درسهایی ازکارگران گروه ملی فولاد” نوشته عسل محمدی را بکاوم تا از رهگذر این کاوش آنچه را ضرورت صیقل ذهن و کلام است با او و دیگر جوانان نیک اندیش و مبارز راه رهایی به اشتراک گذارم.
“درسهایی از اعتصاب کارگران فولاد”؛ برای نفی سازمانیابی یا اثبات آن؟
حسین اکبری
این روزها به دنبال اعتصاب کارگران گروه ملی. صنعتی فولاد باز هم حدیث مکرر جایگزینی “مجمع عمومی” به جای سازمانیابی و نفی ضرورت ایجاد تشکل های پایدار کارگران، از جانب جریان خواهان بی قواره بودن مبارزه طبقاتی و مخالف سازمانیابی طبقه کارگر ایران و البته از سوی روشنفکران جوانی که دل در گرو طبقه کارگر و آرمان رهایی دارند، مطرح شده است. آرای ضدکارگری جریان معلوم الحال و نمایندگان مقاله نویس آن بارها بصورت مقالات مفصل نقد شده است و طبعا مخاطب این نقد، بررسی آن جریان نیست. گرچه آنها نیازمند مطرح شدن هستند و به همین دلیل با هر اعتصاب و اعتراضی که بنا به ضرورت، محمع عمومی به عنوان تنها امکان تصمیم گیری و اقدام مستقیم به درستی مورد استفاده کارگران قرار می گیرد؛ باز آنها ساز خود را در این دستگاه کوک می کنند تا از این نمد کلاهی برای خود دست و پا کنند. روی سخن در اینجا با جوانان پرشور و شعوری است که بنا به گفته خودشان فرزند کارگرانند و کنارشان میمانند! و این ارزش وفاداری به اردوی کار را با دانش و بینش علمی و براساس آنچه تا کنون در این راه آموخته اند و با تکیه بر تجربه میخواهند محک زنند و بدیهی است که در راه دشواری که انتخاب کرده اند سوای آنکه زندان و سرکوب را با شجاعت تحمل میکنند در عین حال میکوشند از پس دشواریهای این راه که ذهن خلاق را میطلبد، نیز با توسل به بازاندیشی تجربه های تاره درس گیرند. به همین جهت شاید به “درس هایی از اعتصاب کارگران گروه ملی فولاد” توجه دارند.
در این نوشتار بنا دارم همین “درسهایی از کارگران گروه ملی فولاد” نوشته عسل محمدی را بکاوم تا از رهگذر این کاوش آنچه را ضرورت صیقل ذهن و کلام است با او و دیگر جوانان نیک اندیش و مبارز راه رهایی به اشتراک گذارم.
پیش از ورود ضروری میدانم برای درک بهتر مفاهیمی که در این نوشته آمده است کمی به “مفهوم” بپردازیم.
مفهوم زبان معنایی هر واژه و بیانگرخاصیت و کیفیت آن است. هر کلمه قطعا بار مفهومی (معنایی) دارد وگرنه بی معنا و کاربرد آن موجب سردرگمی خواننده خواهد شد. و آنگاه که مفاهیم در یک عبارت زبان معنایی عاریتی داشته باشند نیز مشکل و پیچیدگی در فهمِ آن ممکن است به نقض غرض انجامد. برای روشن شدن از عبارتی در مقاله “درس هایی از اعتصاب کارکران …” نوشته عسل محمدی کمک می گیرم: به این عبارت توجه کنید:
«رابطهی بین سازماندهی و واکنش طبقاتی، خطی و یکسویه نیست. بلکه درهمتنیدگی و تعامل این دو و برانگیختگی هر یک زمانی که دیگری ایجاب کند چیزی است که بارها در اعتصابهای کارگری سالهای اخیر شاهد آن بودهایم.»
این عبارت پردازی مفاهیم گنگی را در ذهن خواننده ایجاد میکند چرا؟ سازماندهی به خودی خود هم میتواند کنش و هم واکنش باشد، و در جنبشی طبقاتی، طبعا کنش یا واکنش طبقاتی است. در واقع سازماندهی در این عبارت، نوعی کنش یا واکنش طبقاتی است رابطه بین این دو (سازماندهی و واکنش طبقاتی) و خطی و یک سویه بودن این دو واکنش طبقاتی حرف بی معنایی است. برای تدقیق در این عبارت، فرض را بر این گذاریم که واکنش طبقاتی مشخص دیگری با مفهومی روشن بیان شده است. مثلا اعتصاب و یا اعتراض یا هر واکنش دیگری و آنگاه عبارت قابل فهم خواهد شد. در آنصورت دیگر در هم تنیدگی و تعامل این دو نیز شاید مصداق بارزی داشته باشد! (فرض محال که محال نیست).
اما در اینجا در هم تنیدگی و تعامل سازماندهی با کدام واکنش طبقاتی مطرح است؟ و از کجا که دو واکنش طبقاتی نیاز به در همتنیدگی و تعامل داشته باشند یا برعکس؟ مگر از واکنش شیمیایی حرف می زنیم؟ و از سازگاری و ناسازگاری دو عنصر با هم صحبت میکنیم؟ در این عبارت گویا نتیجهی این درهمتنیدگی و تعامل، برانگیختگی است و نویسنده میخواهد آنرا اینطور فرموله کند که این برانگیختگی هر یک زمان خاص خود «هر یک زمانی که دیگری ایجاب کند» را داراست! «و این را بارها شاهد بوده ایم»!
اینکه به لحاظ مفهومی این عبارات هیچ بار معنایی ندارد و به عنوان پایه ی استدلال نویسنده قرار میگیرد، می تواند کل بحث و استنتاج او را غیر منطقی و بی معنا نشان دهد. که البته جلوتر به آن خواهم پرداخت.
دریافت کلی از واکاوی «درسهایی از اعتصاب کارگران گروه ملی فولاد» / عسل محمدی
نوشتهی عسل محمدی پس از مقدمه ای در باره فولاد و اهمیت آن و مبارزات کارگران این رشته در گروه ملی فولاد، سه بخش را در بر میگیرد.
بخش اول موضوع سازمانیابی کارگران در یک روند اعتراضی و شیوه نگرش نویسنده به آنست که به نوعی جانبداری از روند خود بخودی با حداقلهای ممکن تامین اراده جمعی در مبارزه تا حصول نتیجه را شامل میشود. در این بخش نویسنده تلاش دارد این نکات را هم بهما یاد آور شود که «واکنش طبقاتی کارگران به تعرض سرمایهداری، به سطحی از سازمانیابی نائل شده است. اما روند شکلگیری اعتصابهای کارگری نشان میدهد که رابطهی بین سازماندهی و واکنش طبقاتی، خطی و یکسویه نیست. در شرایطی که وضعیت حاکم هر اقدامی در راستای سازمانیابی مستقل و انتخابی کارگران را ناممکن میسازد، اقتضای فوری به بروز واکنش جمعی دالی میشود که آبستن مدلول سازمانیابی است. برگزاری اجتماعات کارگری برای تصمیمگیریها و استفاده از خردِجمعی، هرچند غیرمستمر و در اشکال خام خود، سنگبنای آن چیزیست که تشکیل شوراها و اعمال دموکراسی مستقیم و بلاواسطه را ممکن میسازد.»
بخش دوم به اهمیت رهبری فردی (آنچه در این نوشته با واژه لیدر آمده است) و ضرورت یا عدم ضرورت آن به عنوان تاکتیک مبارزاتی برگرفته از اعتصاب کارگران گروه ملی فولاد می پردازد. نویسنده میخواهد بما گوشزد کند که وجود لیدر کارگری در کارخانهها بسیار مهم است. آنقدر که جای تردید و چانه زنی ندارد. اما معرفی علنی آنها به جامعه در شرایطی که شرایط به سطح اقدامات سراسری نرسیده، منافع جمعی را تحت تاثیر قرار میدهد. بهتر است که کارگران همگی لیدر خودشان باشند و پرهیز از حضور نمایندگان ثابت در میدانداری اعتراضات و زمانی که تلهی مذاکره و چانهزنی پهن میشود، تا حد زیادی میتواند دافع شیوههای تکراری و پوسیدهی کارفرمایان و امنیتیکاران در تهدید و تطمیع کارگران اعتصابی شود. حضور چرخشی کارگران در مذاکرات نیز تحدیدیست بر فرصت تطمیع یا زدوبند بین طرفین مذاکره.
بخش سوم درباره این است که شدت تعرضات پیشرونده و تهدیدکنندهی نظام انباشت، موجب شده است که طبقات مختلف از جمله طبقه متوسط و کارگران، برای مبارزه با این نظام، به صورت رادیکال تر عمل کنند. این واقعیتها باعث شدهاست که کارگران صنعتی بیشترین قدرت را درفرایند مبارزات طبقاتی داشته باشند. برای دستیابی به هژمونی سیاسی، باید دینامیسم مؤثر در کارگران به ویژه کارگرانِ صنعتی را حفظ کرد و جنبش کارگری را در پیگیری مطالبات صنفی نیز ناتوان نکرد. بسط و گسترش جنبش مجامع عمومی و تکیه برخرد جمعی میتواند متضمن حفظ و تقویت پویایی مبارزهی طبقاتی و دست بالا پیدا کردن جنبش کارگری در تحولات آتی باشد.
این سه بخش از نوشته مورد نظر گرچه تلاشی برای ایجاد رابطه منطقی برای مبارزه طبقاتی بین سازمان دهی، کسب مطالبه خواسته های کارگران از طریق مبارزه و توجه به ویژگی های حاصل از “شدت تهدیدها و تعرضات به نظام انباشت” و فعل و انفعالات درون طبقهی کارگر و سایر زحمتکشان دارد و میکوشد با اصل هژمونیک شدن طبقه در مبارزات بپردازد. در مواردی که جوهره تحلیل طبقاتی را در روند این نوشتار نمایش می دهد؛ می توان با نویسنده همدلی داشت اما این همدلی بدون نقدِ مشفقانه کافی نیست.
نوع مواجهه نویسنده در هر یک از این بخش ها با طبقهی کارگر ناشی از یک پیشداوری هایی بر اساس درک نادرست از هر گونه فعالیت سازمان یافته و از جمله فعالیت سندیکایی در ایران است. نویسنده این پیشداوریها را در متن بدون ارائه شواهد لازم بیان می کند. او هر بی توجهی و یا ضعف در دریافت ضرورت امر سازماندهی را مخالفت با آنچه او “فرهنگ هواداری متعصبانه از سندیکا و سازمان “می نامد، تلقی می کند. این قضاوت البته می تواند تحت تاثیر آموزه های نادرست باشد. اما قطعیت دادن به چنین برداشتی و نسبت دادن آن به مبارزه کارگران محلِ نقدِ جدی است. شواهد تاریخی و همچنین مبارزات دور اخیر بازگشایی چند سندیکا از دهه هشتاد ببعد نشان از نادرستی این پیشداوری است که میشود به تفصیل در باره آن نوشت.
او در بخش اول نوشته خود اساسا با توجه به شرایط حاضر کارگران به این نتیجه میرسد که نرفتن کارگران به سوی ایجاد نطفه های سازمان و تشکل پایدار، مخالفت با سندیکا و اتحادیه و سازمانهایی با کارکرد بوروکراتیک است و نه با نوع دیگری از سازمان تحت عناوین شورایی و تشکیلاتی متکی بر اعمال دموکراسی مستقیم! بخوانیم:
«این واقعیت است که مبارزهی طبقاتی در مصاف با پیشرویهای سرمایهداری، آرایشی به خود میگیرد که بیشترین شانس برای رسیدن به مطالباتش را بههمراه داشته باشد. اقتضای سازمانیابی کارگران، نه فرهنگ هواداری متعصبانه از سندیکا و سازمان میپذیرد و نه مجالی دارد برای تسلیم در برابر سرکوب.
بدین ترتیب روشن نیست که کلیشه نسبت دادن هواداری متعصبانه (بخوان سکتاریسم) به کسانی که فعالیت سازمان یافته از جمله تحت سازمانهای سندیکایی را ترویج می کنند، چرا چنین در نزد نویسنده مذموم است؟ نه چنین متعصبانی در مبارزات کارگری نقشآفرینی داشته اند و نه اساسا در ایران چنین گرایش متعصبانه ای غالب است. این حدّ از دشمنی با فعالیت سندیکایی از کجا سرچشمه میگیرد؟ در حالیکه در ایران حداقل در دو دهه اخیر بیشترین سالهای تعقیب، بازداشت، آزار و شکنجه، زندان و محرومیت های اجتماعی نصیبِ کارگران سندیکایی شده است!
او ادامه میدهد: «در چنین شرایطی، بهکارگیری سازوکار جلسات جمعی در کارخانه فوریترین، شدنیترین و آسانترین راه متشکل و متحد شدن پیشروی کارگران است. برگزاری اجتماعات کارگری برای تصمیمگیریها و استفاده از خرد جمعی، هر چند غیرمستمر و در اشکال خام خود، سنگبنای آن چیزیست که تشکیل شوراها و اعمال دموکراسی مستقیم و بلاواسطه را ممکن میسازد؛ نه آنکه تلاشی دایم برای تکامل بوروکراسی اغلب محافظهکار در اتحادیهها باشد.»
چند نکته در این ارزیابی شتابزده از یک اعتصاب کارگری و این همانی رفتار اعتصابی کارگران با ذهنیت ضد اتحادیه ای و سندیکایی نویسنده گرایش غالب اندیشه محوری نویسنده را نشان می دهد .از نظر او اعتصابات کنونی و ضرورت اندک سازماندهی آن به نسب شرایط (برپایی محمع عمومی) سنگ پایهی نوعی تشکیل سازمان کارگری (شورا) است، و مخالفت او نه با سازمانیابی کارگری که با نوعی از سازمان کارگری در ایران است! البته این مخالفت به خودی خود حق اوست اما اینکه آیا کارگران اعتصابی این درس را به سایر کارگران میدهند؟ تنها ادعای نویسنده و نوعی فرافکنی و یا حداقل سوء برداشت و تحلیل اوست. این همان سمّی است که «حزب کمونیست -کارگری »نیز به طبقه کارگر ایران تزریق میکند! کما اینکه این فرافکنی ها هم در مورد سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی و هم کارگران نیشکر هفت تپه به تکرار صورت گرفته است.
این پرسش را نویسنده پاسخ دهد که آیا نظام سیاسی حاکم با چنین تشکیلاتی که او توصیف می کند مخالف است ؟ طبعا جواب مثبت است . پس چرا این ارزیابی باید از سوی کسی که حداقل سالهاست شاهد محدودیت فعالیت سازمان یافته سندیکایی کارگران در ایران بوده است، ارائه شود؟
قابل توجه تمامی کسانی که نه از روی آگاهی (همچون جریان ارتجاعی و راست ح .ک .ک علیه فعالیت سندیکایی طبقه کارگر ایران سمپاشی کرده و زین پس نیز خواهند کرد) علیه فعالیت سندیکایی می نویسند؛ اینکه در زمان رژیم ارتجاعی پیشین سندیکاها حتی در شرایط سرکوب بعد از کودتای مرداد 1332 نیز تسلیم بورژوازی نشدند. برای اثبات این ادعا کافیست که اعتصاب سندیکای نانوایان از زبان عباس خرم (1) (عضو هیات مدیره سندیکا ) در دوره حکومت پهلوی را بخوانند. سندیکایی که با ترفندهای قانونی، سیاسی و فرهنگی و آموزشی وزارت کار تحت هدایت هیات سندیکایی امریکایی – ایرانی ؛ قرار بود در چهار چوب نظم سرمایه دارانه فعالیت کند، درست برعکس به اعتصاب آن هم در صنف نانوایان دست میزند به گونهای که عباس خرم را از جلسه کارگری پیمان سنتو که در پاکستان برگزار میشد با تهدید بر گردانند تا اعتصاب کارگران نانوا را بشکنند. که موفق هم نمیشوند! چرا که این نماینده سندیکا قبل از سفر کاملا با سایر همکاران هماهنگ و همراه بوده است. این تنها یک مورد آنهم در سالهای سیاه خفقان ستم شاهی و درست در هنگامهای که به اصطلاح سندیکاهای زرد را ایجاد کرده بودند.
عدم شناخت از مبارزهی طبقاتی در سازمانهای سندیکایی در کشورهایی که استبداد و سرکوب حاکم است و یکی دانستن آنها با سندیکاهای زرد اروپایی متاسفانه نتیجه ی بی توجهی به ظرفیت های طبقه کارگر در این گونه کشور ها و از جمله در ایران است.
نویسندهی “درسی از اعتصاب کارگران…” بخش اول را با مغالطهای آغازمیکند که درک مفاهیم برای خواننده جز گیجسری چیزی به دنبال ندارد و تنها به ظاهر کلیشه ای از عبارت پر طمطراق روشنفکری برج عاج نشین را تداعی می شود. گو اینکه می توان مضامین و محورهای سخن او فارغ از این نوع تکلّف در نوشتن را دارای ظرفیت های لازم نوعی راه به واقع گرایی یافت و علیرغم پاره ای خامی و بی تجربگی در انطباق تئوری و عمل در کلّیت ماجرا همدلی با خود را برمیانگیزد؛ اما این مغالطه نوشته ی “درسی از اعتصاب کارگری ..” را به درسنامه تبدیل نمیکند. روان نویسی و انتقال درست مفاهیم از جمله نکات مهمی است که امروز جنبش کارگری ما نیازمند آنست. با این همه ببینیم اشکال کار در همان ابتدای بخش یکم نوسته، چیست؟
«.بلکه درهمتنیدگی و تعامل این دو و برانگیختگی هریک زمانی که دیگری ایجاب کند چیزی است که بارها در اعتصابهای کارگری سالهای اخیر شاهد آن بودهایم.»
در هم تنیدگی و تعامل بین سازماندهی و واکنش طبقاتی یعنی چه؟ سازماندهی ناشی از عاملیت کارگران است و کنش و واکنش طبقاتی هم محصول همین عاملیت کارگران یعنی اینکه منشاء هر دو یکی است . سازماندهی خود بخشی از کنش (و در مواردی واکنش)طبقاتی است و چیزی جدا از آن نیست. واکنش طبقاتی، در بیسازمانی هم ممکن است و در هرصورت این از بدیهیات است که میزان آگاهی طبقاتی متضمن سطحی از تاثیر گذاری کنش طبقاتی است. این بی معنا است که بگوییم تعاملی بین سازماندهی و کنش یا واکنش طبقاتی وجود دارد! اگر کنش یا واکنش موضوعات طبقاتی را بخواهیم با چنین فرموله کردن هایی مبنای عدم شکل گیری سازمان کارگری قراردهیم، قاعدتا هیچ سطحی از سازمانیابی، پدیدار نخواهد شد. اینکه سطحی از سازماندهی پدیدار میشود و در ذهن آگاه به عمل کارگران راه می یابد تنها یک دلیل دارد که خوشبختانه نویسنده هم به آن اشاره می کند و آن ضرورت است . ضرورت همبستگی و خرد جمعی برای اعمال اراده در لحظه تصمیم به پیشروی با همه ی سرکوبگریهای موجود!
آیا برای این سطح از سازماندهی درجه و اندازه ای وجود دارد؟ آیا اگر کارگران فولاد برای کارفرما و مقامات در طرف مقابل، شرط بازگشتِ به کار و پس گرفتن شکایت مدیر کارخانه را قرار می دهند ؛ نمی توانند برای امنیتِ نمایندگان خود در مذاکراتی که موجب دستیابی شان به خواسته ها گردیده است، شرط بگذارند؟ و آیا نمی توانند برای تحمیل و پذیرش سازمان مستقل کارگری خود در شرایط استیصال کارفرما و حامیانش شرط مقرر کنند؟ با این فرض قرین به یقین و اطمینان به قدرت همبستگی جمعی تنها درک و ارزیابی درست از اوضاع و شرایط ِ پیش رو و آینده تاثیرات روند پیروزمند اعتصاب کارگران در بنگاه مربوطه است که هر خواسته ای را میتواند به طرف مقابل بقبولاند.
استدلال بعدی نوشته بسیار درخور اعتناست چرا که ضمن پذیرش سازمان کارگری براساس رابطه «دال و مدلول» عامل سرکوب را چنان عمده می کند که فاصله دال و مدلول به منتهی درجه دوری از یکدیگر تصور میشود.بخوانیم:
«به عبارت دیگر در شرایطی که وضعیت حاکم هر اقدامی در راستای سازمانیابی مستقل و انتخابی کارگران را ناممکن میسازد، اقتضای فوری به بروز واکنش جمعی دالی میشود که آبستن مدلول سازمانیابی است. این واقعیت است که مبارزهی طبقاتی در مصاف با پیشرویهای سرمایهداری، آرایشی به خود میگیرد که بیشترین شانس برای رسیدن به مطالباتش را بههمراه داشته باشد. اقتضای سازمانیابی کارگران، نه فرهنگ هواداری متعصبانه از سندیکا و سازمان میپذیرد و نه مجالی دارد برای تسلیم در برابر سرکوب.»
اینکه وضعیت حاکم هر اقدامی در راستای سازمان یابی مستقل و انتخابی (بخوان آزادانه) کارگران را ناممکن میسازد؛ حکمی است که گرچه به حال اشاره دارد اما معطوف به آینده نیز هست! چون چنان بیمناکانه مطرح میشود که اقتضای فوری را ملاک قرار میدهد و شرایط این اقتضای فوری را بسیار شکننده و ناپایدار. گویا آنچه در ذهن نویسنده مهم است تنها شانس رسیدن به مطالبات است البته با طرح پذیرش دال برای نطفه بستن مدلول! این حرف در واقع سهل و ممتنع است. هم پذیرفتنی است و حربهی ضد سازماندهی را پذیرا نیست و هم اینکه از زایمان این مدلول سخت بیمناک است. اساس این بیم هم متاسفانه تنها تسلیم در برابر سرکوب نیست بلکه از ترس رقابت سیاسی برای نوع سازمانیابی طبقه کارگر است. بیم از فرهنگ سِکت و دگمی که سندیکا را طرح می کند دقیقا دگم و سکتی به بزرگی مضروفی غیر قابل دسترس چون ادارهی شورایی و شورا را در شرایط کنونی میآفریند. این همان ایدهی جامدی است که چنان به مقابله با سازمانیابی کارگران بدل میگردد که نه سندیکا و نه شورا را به ظرفی مناسب مضروفش نمی تواند تبدیل کند. این اندیشه ربطی به شرایط ، ناممکن بودن اقدام برای ایجاد تشکل، اقتضای فوری به بروز واکنش، و بیشترین شانس رسیدن به مطالبه را ندارد. و شایسته نیست که ذهن آگاه و اندیشه ورز چنین جوانانی در سیطره این جمود گرفتار بماند.
آنچه باید در ذهن طبقاتی شکل گیرد و قوام یابد؛ اصل بر منافع آنی با نگاه به منافع آتی است و از این رهگذر است که سازمانیابی در هر شرایط دغدغه ذهنی کارگران مبارز و روشنفکران طبقه کارگر است که بسته به میزان آگاهی، توان و قدرت همبستگی و درک شرایط از هیچیک غافل نمیشود ضمن آنکه هر پیروزی در کسب هر مطالبه را سنگ بنای پیروزیها و توانمندیهای بعدی قرار می دهد.
بخش دوم نوشته “درس هایی از اعتصاب کارگران…” ابتدا با این عبارت شروع میشود که “اهمیت وجود لیدر کارگری در کارخانهها نه محل تردید است نه جای چانهزنی” و سپس خاطر نشان میکند “معرفی علنی لیدرهای کارگری به جامعه زمانی که شرایط به سطح اقدامات سراسری نرسیده، هم لیدر را با فرض قائمبهفرد بودن اعتراضات کارگران زیر ضرب مستقیم قرار میدهد و فرصت اثرگذاری را از آنان سلب میکند هم درصورت نبود سازوکار مؤثر پایش لیدر از سوی کارگران، احتمال کجروی از منافع جمعی را تقویت میکند”.
صدور این حکم که “اهمیت وجود لیدر کارگری در کارخانهها نه محل تردید است نه جای چانهزنی” در مبارزه طبقاتی آنهم در مورد افراد هم محل بحث و تردید است و هم درجه حساسیت بالایی را دارد. به ویژه در جایی که اتکا به اراده جمعی حرف اول را میزند. این تردیدها به درستی در نزد کارگران فولاد وجود داشته است! اما پافشاری بر نفی امر نمایندگی، اشکالی است که درخود حفظ شرایط موجود را پرورش می دهد و محافظه کارانه است. خود کارگران فولاد نیز چنین نکردند و گزارش آنها حاکی از پذیرش نماینده و جایگاه نمایندگی است و نه البته برگزینی “لیدر” (2) دایمی. بخوانیم:
«با توجه به مذاکرات صورت گرفته در هشتمین روز از اعتصاب قدرتمند ما، نمایندگانی که به واسطه خرد جمعی و با پشتوانه قدرت اتحاد سههزار نفره در جلسه شرکت کرده بودند، توانستیم تاکنون بخش مهمی از مطالبات اعتصاب را به شرح زیر بهدست آوریم.»
در برآمد موقعیتهای مختلفِ مبارزه طبقاتی در ایران حداقل در دو دهه اخیر می توان به نمونههای مشخصی اشاره داشت که امرِ نمایندگی تمامی دغدغه های ناشی از اعمال سرکوب را باخود داشته است اما این احتمال سرکوب باعث نشده است تا کارگران به حفظ شرایط موجود تن دهند و مسوولیت و تاثیر نقش فردی خود را در ارتباط با جمع نادیده گیرند. یک مورد ازمبارزات اعتصابی کارگران سندیکایی شرکت واحد و مورد اخیر اعتصابات کارگران فولاد هر دو این واقعیت را بازنمایی میکند که هر کدام به نحوی خواهان مشارکت جمعی، مقاومت همگانی بوده و برانگیختن همبستگی و خرد جمعی را همراه با مسوولیت پذیری فردی خواسته اند. کارگران سندیکایی شرکت واحد اتوبوسرانی شعار میدادند: “یکی برای همه، همه برای یکی”. این بدان معناست که قدرت جمعی و مسوولیت فردی مهم ترین شرط پیشبرد اهداف آنها بود. در اعتصاب اخیر هم گفته میشود: همهی شما لیدر هستید، اینجا هر کس لیدر خودش و خانوادهاش است، من برای خودم آمدم دفاع میکنم و تو هم برای خودت آمدی تا از حق و حقوقت دفاع کنی!” این سخنان هم دارای همان توصیه جدی به همکاران اعتصابی است که قدرت جمعی در پذیرش مسوولیت از سوی “تو” است که برای خودت آمده ای تا از حق و حقوق خودت دفاع کنی!
بی تردید وجود نماینده و میزان قدرت دادن و کنترل در رفتار های جمعی و مبارزات کارگری همواره دو شکل بیم و امید را با هم دارد. و این حس و تلقی دوگانه از انتخاب نماینده نه تنها لازم است بلکه ضرورت دارد که قانونمند، قابل سنجش و کنترل و استیضاح هم باشد حتی برای مدت بسیار کوتاه و موقت! تا احتمال هرگونه عدم امنیت نماینده و یا به قول نویسندهی جوان ما «فرصت تطمیع یا زدوبند بین طرفین مذاکره» منتفی گردد.
نتیجه اینکه وجود “لیدر” در حنبش کارگری همواره قابل تردید و جای چانه زنی دارد و پذیرش بی چون و چرای چنین موجودیتی زیان بخش است. در نظر داشت اعتبارِ اراده، تصمیم و هدایت جمعی در شکل قانونمند و سازمان یافتهی آن ضامن اثر بخشی عملکرد مسوولانه فردی به سود جمع در تشکیلات است. این اعتبار هم ویژهی بازه زمانی معینی نیست و نمیتوان ارزیابی رفتارهای فردی در چهارچوب منافع جمع از نماینده یا سخنگو ی منتخب را در هر شرایطی از نظر دور داشت.
یک موضوع در ارتباط با این حکم که «اهمیت وجود لیدر کارگری در کارخانهها نه محل تردید است نه جای چانهزنی” نگران کننده است و آن اینکه ناخواسته امر «اهمیت وجود لیدر» را به جای ضرورت ایجاد سازمان کارگری نشاند! و این تصور جایگزینی لیدر به جای سازمان در واقع تقلیل دادن امر سازماندهی به نمایندگی افراد و نقض قانونمندیهای دموکراتیک تشکیلات کارگری است.
در بخش سوم “درس هایی از اعتصاب کارکران ..” نویسنده نگاهی به آینده دارد اما در عین حال بازهم بیسازمانی کارگران را با طرح موضوع مجمع عمومی دنبال می کند گویا تا رسیدن به جامعه سوسیالیستی هیچ اعتباری برای هیچ نوع تشکلی قائل نیست. ضمن اینکه صحبت از هژمون شدن طبقه و آنهم طبقه ای که ناگزیری شرایط آن را تنوعی از شاخههای متفاوت بخشیده است. از کارگران بیکار و یا بیثبات کار. عنوانی که به کارگران هر دم شاغل در هر رشته ای از کار برای درآمد می دهند، تا طبقه متوسط درحال پرولتریزه شدن که نتیجهی «شدت تعرضات پیشرونده و تهدیدکنندهی نظام انباشت» است و «مبارزهی طبقاتی را به زیست روزانهی لایههای مختلف طبقهی مزدبگیر بدل کرده است.»
تصور هول انگیزی است که طبقه کارگر برای ایجاد سازمان طبقاتی خود نتواند از مرز ایجاد تشکل های موقت و ناپایدار مجامع عمومی فراتر رود ولی بااینهمه بار تعهدات اجتماعی ضد ستم سرمایه بر دوش؛ بخواهد هژمون شود!! آنهم با تلاشی و نابودی معیشت، ناامنی ناشی از قراردادهای موقت، مزدهای سرکوب شده و گسترش دامنه ی مقررات زدایی علیه حقوق کار به رسمیت شناخته شده ی ملی و بین المللی و نبود اشتغال های مولد و اجتماعا مفید که ازکارکران، نیروهای بیثبات کار ساخته است! وحشتناک تر آنکه معلوم نیست چرا و چگونه با این تزی که اخیرا از طرف برهم زنندگان وحدت طبقاتی کارگران، که میکوشند “بی ثبات کاران” یا همان “پریکاریا” را هم یک طبقهی مستقل معرفی کنند؛ آیا میشود از طبقه کارگر انتظار هژمونی داشت؟
وسعت اندیشه هرچه گسترده تر شود، قاعدتا باید رویکرد به نظام گفتمانی دقیق تری برای طبقه کارگر متصور بود؛ نه آنکه بر محدودیت سازمانی درحّد بیسازمانی و جنبش خود بخودی اصرار ورزید! با این بیسازمانی و اکتفا به مجامع عمومی چطور این انتظار را می توان دامن زد که حتی در بزنگاههایی بتواند نقطهی اتصالی باشد میان جنبش کارگری با سایر جنبشهای اعتراضی نظیر جنبش زنان، دانشجویان، معلمان در جامع باشد؟
آن نگاه ارجمندی که از جنینی ترین و ابتدایی ترین “دال” انتظار آبستن شدن و زایش “مدلول” را دارد نیاز به بازنگری جدی در شناخت از مهمترین ابزار طبقه کارگر برای پیشبرد سیاست های مبارزه طبقاتی را می طلبد. نمیتوان تجارب جهانی و ملی طبقه کارگر را به تا این حد مفت و مجانی با توسل به مجمع عمومی برباد داد. مجمع عمومی یک ضرورت برای ورود به سازمان کارگری در هر حّد و اندازه است سازمانی که با ارتقاء پیوسته و هموارهی دانش کارگری موجود در آن، پاسخگوی نیاز امروز و فردا و فرداهای پیمایش راه های ناهموار در مسیر مبارزه طبقاتی تا نیل به رهاییباشد.
تاکید براین نکته هم ضرورت دارد که همهی سازمان های طبقاتی از سازمانهای صنفی_طبقاتی تا احزاب سیاسی طبقه کارگر هم در مسیر فعالیت خود استعداد پویایی، خلاقیت های لازم برای رشد و فراگیری را دارند و عکس آن هم وجود دارد. هیچ سازمان کارگری را به صرف تغییراتی که در طول تاریخ بر آن حادث شده است نمی توان محکوم به ناکارآمدی، غیر طبقاتی، بوروکراتیک و فرمالیسم دانست. سازمان های طبقاتی را کارگران آگاه به علم مبارزه طبقاتی سامان می دهند، اداره می کنند، توانمند میسازند و در مبارزه طبقاتی از آن استفاده میکنند و هر گاه و به هر میزان طبقهی کارگر در کشوری قادر به دستیابی به علم مبارزه طبقاتی شود؛ به همان میزان و با همان آگاهی نسبی قادر است از سازمان طبقاتی که خود خلق کرده است، در مبارزه طبقاتی سود جوید. بالندگی طبقه کارگر به پویایی و خلاقیت بخش های و افراد آنست. سازمان کارگری هدف نیست و ابزار تعالی یابندگی کارگران برای دستبابی به اهداف خویش است. اگر چه امروز در کشور ما به دلایل روشنی برای ایجاد این سازمان های کارگری باید هدف گذاری کرد.
————————————————
(1) تشکیلات کارگری لازمه ى زندگى طبقه ى کارگر است مصاحبه با عباس خرم (دبیرِ سابقِ سندیکاى مستقلِ کارگران نانوا) وبلاگ کار در ایران _ حسین اکبری
(2) عنوان “لیدر ” در خوزستان برزبان کارگران جاری است شبیه کاربرد بقیه واژه های معمول انگلیسی در زبان فارسی در این منطقه است که از اثرات حضور کارگران انگلیسی و هندی در کنار کارگران عرب و فارس و لُر خوزستانی بوده است . هنوز هم گروهی از مردم به جای واژه بیمارستان از « هاسپیتال » با لهجه خوزستانی استفاده می کنند.
————————————————
منبع: وبلاگ کار در ایران