ما گروهی از سوسیالیست‌های ایران، باورمند به دگرگونی‌های بنیادین اجتماعی_اقتصادی برآنیم با ارایه بدیل سوسیالیستی برخاسته از گویه‌ی جمعی پویا، خلاق و بهم پیوسته و با درس آموزی از تجارب انقلابی تاریخ بشری در جهان و تاریخ معاصر جامعه ایرانی، راه حل های اساسی را از دل واقعیت‌ها، تعارضات و تضادهای طبقاتی موجود، کشف، ارائه و به کار بندیم.



مقاله رسیده: درس‌های سوریه _  بخش اول (پس از مقدمه) – نوشته‌ی احکامی

در این بخش تلاش خواهیم کرد تا مختصری از تاریخچه روابط پر تب و تاب اسرائیل و سوریه را بیان کنیم تا شاید از خلال آن بتوانیم پرتو نوری بر آنچه اکنون بین این دو کشور در حال رقم خوردن است انداخته باشیم. توجه به این نکته ضروری است که سرنوشت روابط میان سوریه و اسرائیل، به حزب بعث و چگونگی تعریف سوریه به عنوان یکی از بازوهای محور موسوم به مقاومت، گره خورده.

 


 

 

درس‌های سوریه _  بخش اول (پس از مقدمه)

نوشته‌ی احکامی

همان طور که در مقدمه‌ی این سلسله یادداشت‌ها به نظر رساندیم، هدف از انتشار آن‌ها فهم تمامیت وضعیت سوریه، اعم از پیچیدگی‌ها و تنوع نیروهای درگیر، بررسی پیشینه‌ی تاریخی، گرایش‌های در عطف به آینده و استراتژی آن‌ها و همچنین مسائل مربوط به سازمان‌های خود-مدیریتی شمال و شرق سوریه است. هدف این است که به آشکار کردن منطق اقتصادی-سیاسی جنگ، مازادش در مبارزه‌ی طبقاتی، اهداف اقتصادی-سیاسی نیروهای درگیر درفرآیندها و تأثیرات آن بر مبارزات اجتماعی و اقتصادی طبقه‌ی کارگر سوریه در زمینه جنگ و وضعیت پس از سقوط اسد و همچنین بررسی چالش‌های موجود برای چپ انقلابی در ایران متأثر از جنگ و بحران‌های اجتماعی در سوریه و خاورمیانه بپردازیم. در نهایت، این هشدار که اگر چپ انقلابی نتواند خود را با واقعیت‌های سخت و بی‌رحم سرمایه‌داری ارتجاعی در خاورمیانه سازگار کند، اگر نتواند به شکلی موثر سازمان یابد و سازمان‌دهی کند، ممکن است به سرعت از صحنه‌ی سیاسی حذف شود و فرصت‌های موجود را از دست بدهد. این پیام، به نوعی فراخوانی است به هوشیاری و اقدام مؤثر در برابر چالش‌ها و به‌علاوه تلاش خواهیم کرد تهدیدات موجود را با ادامه‌ی بررسی تحولات تاریخی و کنونی سوریه پی بگیریم.


از نگاه اسرائیل، شیطان شناخته‌شده همواره از شیطان ناشناخته بهتر است
!
در این بخش تلاش خواهیم کرد تا مختصری از تاریخچه روابط پر تب و تاب اسرائیل و سوریه را بیان کنیم تا شاید از خلال آن بتوانیم پرتو نوری بر آنچه اکنون بین این دو کشور در حال رقم خوردن است انداخته باشیم. توجه به این نکته ضروری است که سرنوشت روابط میان سوریه و اسرائیل، به حزب بعث و چگونگی تعریف سوریه به عنوان یکی از بازوهای محور موسوم به مقاومت، گره خورده.

شاید مهم‌ترین مساله‌ای که امروز در روابط میان اسرائیل و سوریه مطرح است، توان نظامی دو طرف در مقابله‌ی با یکدیگر باشد. پر واضح است که شبه‌نظامیان تحریرالشام هیچ گونه توان قابل بیانی در مقابله با اسرائیل ندارند. این مساله از زبان استاندار جدید دمشق به وضوح بیان شده: ما توانی برای مقابله با اسرائیل نداریم. مساله روشن است؛ اسرائیل نگرانی‌هایی از قدرت گرفتن دولت جدید در سوریه دارد که برای ما قابل درک است و ما نمی‌خواهیم به این نگرانی‌ها دامن بزنیم. امیدواریم با جاافتادن این مساله، توجیهات برای تصرف خاک ما نیز به پایان برسد”. اما این “نگرانی”‌‌های اسرائیل ریشه در کجا دارد؟

در سال ۱۹۷۴ و پس از جنگ یوم کیپور، اسرائیل و حزب بعث در سوریه به یک توافق دست پیدا کردند. اسرائیل پیروز صحنه‌ی نبرد به نظر می‌رسید و پس از عقب راندن مصر و توقف ارتش سوریه، طرفین تصمیم گرفتند برای جلوگیری از خسارات بیشتر و رسیدن به نقطه‌ای به‌ظاهر صلح‌آمیز، منطقه‌ای حائل را در یکی از استراتژیک‌ترین نقاط منطقه مورد مناقشه ترسیم کنند. رشته کوه‌های جبل‌الشیخ، که نزد اسرائیلی‌ها به کوه‌های حرمون معروف است، تقسیم به دو قسمت شد. توجه داشته باشیم که جبل‌الشیخ تا امتداد نقاط جنوبی لبنان نیز کشیده می‌شود و در واقع خاک سه کشور سوریه، اسرائیل و لبنان را شامل می‌شود و نوک قله‌ی حرمون، با ارتفاع بیش از ۲۸۰۰متر، در واقع مشرف به عمق راهبردی تمام آن منطقه می‌باشد و از این جهت کنترل آن برای هریک از طرفین، یک مزیت غیرقابل انکار خواهد بود.

منطقه‌ی حائل اما سوریه و اسرائیل را وادار می‌کرد که تا حدفاصل کمتر از ۵کیلومتر از خط فرضی بین رشته‌کوه را خالی از سلاح‌های سنگین راهبردی کنند. همچنین اسرائیل و سوریه به پشت خط رانده شدند و جبل‌الشیخ، که عملا متعلق به خاک سوریه بوده، تحت کنترل نظارت ارتش سوریه درآمد.

اسرائیل طبیعی بود که خشنودی چندانی از این مساله نداشته باشد.

با مرور زمان و در دوره‌ی تصدی آریل شارون بر اسرائیل، همزمان شده با توسعه زرادخانه موشکی حزب‌الله، به عنوان متحد استراتژیک حزب بعث سوریه، شده بود. به گفته‌ی ایتمار رابینویچ، سفیر اسبق اسرائیل در واشنگتن، شارون مایل بود تا با تمرکز بر سرکوب انتفاضه در فلسطین و حل بحران حضور نظامی در غزه، از درگیری مستقیم با سوریه و حزب‌الله پرهیز کند. به گفته‌ی وی، تحلیل غالب اسرائیلی‌ها از رفتار بشار اسد در آن دوره واجد یک کارکرد سه‌گانه بود: نخست آن‌که اسد مایل بود از راه دیپلماسی دست به مهار اسرائیل بزند. دوم آن‌که هم‌زمان توان نظامی خود را افزایش می‌داد تا در صورت شکست مذاکرات، دست پری داشته باشد و نهایتا اینکه به علت تامین منافع راهبردی در راستای این هدف از سوی ایران، نزدیکی خود به جمهوری اسلامی را توسعه داد. هم‌زمانی این سه کارکرد، به نوعی ماهیت عملکرد اسد را روشن کرده بود و به قول شارون، “اسد شیطانی بود که شناخته شده بود و بهتر از شیاطین ناشناخته بود!”

منظور شارون از شیاطین ناشناخته، جریان اخوان المسلیمن بود که به نوعی تنها اپوزیسیون سازمان یافته ضد حزب بعث در سوریه بودند؛ جریانی که خطر فکری‌اش، عملا امروز قدرت در دمشق و برخی دیگر از شهرهای مهم سوریه را برعهده گرفته.

نهایتا این‌که در سال ۲۰۰۷ و پس از جنگ شش روزه و با روی کار آمدن اولمرت در اسرائیل، اسد همکاری‌های خود با کره شمالی در جهت ساخت و توسعه توان هسته‌ای را آغاز کرد. این مساله در فهم تبار درگیری‌های امروز اسرائیل با سوریه اهمیت راهبردی دارد. اگر در دو گام قبلی که شرحش رفت، اسرائیل دست به عصاتر عمل کرده بود، در این گام اولمرت که دریافته بود بوش مایل نیست تا ایالات متحده را مستقیما درگیر یک نزاع پرخطر با اسد و کره شمالی کند، مستقیما اسرائیل را وارد میدان کرد؛ به نحوی که هدف اسرائیل نابودی توان هسته‌ای سوریه شد. اما به طرز شگفت‌انگیزی، بعدها به نقل از مقامات ارشد وقت موساد، مشخص شد که هدف اصلی اسد در واقع فریب اسرائیلی‌ها از طریق بازی با کارت هسته‌ای بود؛ به نحوی که اسد با درک این مساله که هیچ‌گاه در مواجهه‌ی با اسرائیل تا بن دندان مسلح توان هسته‌ای شدن را پیدا نخواهد کرد.

عمق استراتژیک دولت‌های سرمایه‌داری نه تنها یک فاصله‌ی جغرافیایی، بلکه می‌تواند فاصله‌ای با سرشت سیاسی، نظامی، اقتصادی و … باشد تا میان یک دولت با رقبایش عمق ایجاد کند.

پس سوریه از هسته‌ای شدن به عنوان عمق استراتژیک بهره‌برداری کرد تا هدف سیاسی جدیدی برای اسرائیل ایجاد کرده و اهداف خود را مصون نگاه دارد. با آگاهی از میزان حساسیت اسرائیلی‌ها از دستیابی حزب بعث، به عنوان دشمن شناخته شده‌ی اسرائیل، به قدرت هسته‌‌ای، عملا معادله را به نحوی تغییر داد که مساله از درگیری در سطح نابودی رژیم اسد، به حذف توان هسته‌ای تغییر پیدا کند تا اسرائیل به حضور اسد بدون قدرت هسته‌ای تن دهد. این مساله مشخص می‌کند که چرا اسرائیل مایل است در گام نخست و شاید مهم‌ترین گام، عملا توان نظامی سوریه را نابود کند و نوع رژیم حاکم بر این کشور، در گام بعدی دارای اهمیت است.

بنا بر آنچه گفته شد و با نگاهی به حجم حملات ویرانگر اسرائیل به سوریه در ایام تغییر رژیم در این کشور، که در بزرگترین آن بیش از ۷۰۰ نقطه در سراسر سوریه همزمان بمباران شد، می‌توان متوجه شد که تاریخ روابط اسرائیل و سوریه مبتنی بر حرکت بر لبه‌ی پرتگاه بوده؛ به این معنا که سوریه باید سوریه‌ای باشد در لبه‌ی پرتگاه و هردم در معرض سقوط، و هم‌زمان باید در همان لبه حرکت کند؛ چراکه در این سیاست، هم‌واره بحران‌ها می‌توانند کشور هدف را در حالتی از ضعف دائم قرار دهند و همزمان شمشیر دامکلوسی بر بالای سر رژیم سوریه قرار دهند که اگر دست از پا خطا کند، سقوط در انتظارش خواهد بود.

علت این مساله، باتوجه به سیر تحولاتی که اسرائیل تلاش داشته تا رقم بزند، بهتر درک خواهد شد. در واقع و در نتیجه‌ی این حملات، موضع تدافعی تحمیلی بر محور مقاومت چیره خواهد شد. اشغال خاک سوریه توسط ارتش اسرائیل، نقش نیروهای دولت جدید سوریه یا نیروهای نزدیک به ایران را در صورت مقابله، در حالی که سلاح‌های تهاجمی دوربرد نیز پیش‌تر نابود شده‌اند، به نقش تدافعی بدل خواهد کرد و حملات هوایی این رژیم به زیرساخت‌های نظامی سوریه در این راستا بوده است. همچنین اشغال‌گری اسرائیل تمرکز نیروهای علوی هم‌سو با ایران، بقایای حکومت اسد و نیابتی‌های ایران را در تلاش برای کسب قدرت دولتی محدود و برهم خواهد زد و آن‌ها را در جبهه‌های جدیدی درگیر می‌کند. واضح است که با این اقدام، عمق راهبردی جمهوری اسلامی نیز به نفع اسراییل محدودتر شده و در آینده، به دلیل اهمیت جغرافیایی سوریه برای محور مقاومت، مساله‌ی مسلح کردن حزب‌الله سخت‌تر از پیش خواهد شد.قابل توجه است که بدانیم به اعتراف کارشناسان مذهبی وابسته به حکومت، بعد از اعلام آتش بس میان حزب‌الله و اسرائیل بیش از ۴۵ نفر از رزمندگان حزب‌الله کشته شده‌اند و حزب‌الله در فقدان مسیر لجستیکی ایران-عراق-سوریه-لبنان به ناگزیر در جایگاه تحمیل شده‌ی دفاع قرار دارد. و این یکی از مهم‌ترین پیامدهای شکست حکومت ایران در سوریه است. موضوعی که از زبان عراقچی، وزیر خارجه جمهوری اسلامی نیز درباره‌ی اهمیت عینیت جغرافیایی محور مقاومت، به رغم تلاش برای پرده‌پوشی این بحران گفته شده بود.

از دیگر نتایج این فرورفتن به لاک تدافعی، عقب‌نشینی سوریه از مساله‌ی پس گرفتن جولان به خارج کردن اسرائیل از مابقی خاک سوریه است. حال سوریه عمق راهبردی اسرائیل است و اگر تا پیش از این رژیم اسد همواره توجیه‌اش برای مقابله با اسرائیل مساله‌ی پس گرفتن جولان، دست‌کم در زبان و ادعا بوده، اکنون اسرائیل باید از کوه حرمون و ۲۵کیلومتر دمشق خارج شود. مساله‌ای که باتوجه به اهمیت راهبردی این مناطق، و اولویت حفظ امنیت مرزی با لبنان، سوریه و اردن(یکی از ستون‌های امنیت ملی رژیم اشغال‌گر)برای اسرائیل، عملا غیرممکن به‌نظر می‌رسد. رژیم اشغال‌گر موقعیت خود را در جولان به صورت اجتماعی و با شهرک‌سازی تثبیت خواهد کرد. امری که پیش‌تر به علت تعهدات بین‌المللی و محدودیت‌های امنیتی ممکن نبود.

اسرائیل اکنون به طور بالقوه امکان محاصره‌ی کامل لبنان در تمامی مرزهای سرزمینش را خواهد داشت‌ و از این ظرفیت در عمل مستقیم و دیپلماسی بهره‌برداری خواهد کرد.

اولویت اسرائیل این بوده و هست که سوریه به عنوان گلوگاه استراتژیک عمق راهبردی خاورمیانه نتواند در برابرش قد علم کند. باید در نظر داشت که محور موسوم مقاومت یک کلیت واحد نیست و به میانجی اجزای خود، گاه به اهداف استراتژیک خود دست‌یافته و گاه محدود شده است. دولت سوریه‌ی اسد، بیش از این که جزئی از محور موسوم به مقاومت باشد، جزئی از جغرافیای این محور بوده است. تا زمانی که رژیم اسد آسمان خود را به‌روی حملات هوایی اسرائیل ناچار بود باز بگذارد، و ذره ذره اعتبار و قدرت ملی خود را بر اثر این حملات و تجاوزات هوایی از دست داد، برای اسرائیل گزینه مطلوبی بود و هنگامی که برآوردها تضمین می‌کرد که در رژیم آینده هیچ خطری متوجه اسرائیل نخواهد بود و هم‌زمان دلایل و بهانه‌هایی برای تسخیر نقاط اسراتژیک، مانند جبل‌الشیخ، فراهم است، موساد و ارتش اسرائیل تیر خلاص را زدند؛ شیطان شناخته شده جای خود را به شیاطینی دادند که اکنون دیگر ناشناخته نبودند؛ شیاطینی ضعیف‌تر و محدودتر از آن‌که بتوانند جلوی پیش‌روی تانک‌های اسرائیلی به نوک قله‌ی حرمون، ۲۵کیلومتری دمشق، نابودی پدافند نیم‌بند آسمان سوریه، ویرانی نیروی دریایی ارتش سوریه، ترور دانشمندان صنعت نظامی این کشور، تخریب گسترده فرودگاه نظامی المزه و… را بگیرند.

اسرائیل با آغاز جنگ ۷اکتبر با فلسطین، به صراحت برنامه‌ی خود را نابودی محور موسوم به مقاومت اعلام کرده. جنگیدن در جبهه‌های مختلف و تلاش برای تضعیف و نهایتا حذف تدریجی این جبهه‌ها، مساله‌ای بود که عینا در سوریه نیز رخ داد. حملات پی‌درپی اسرائیل به سوریه، عملا زمینه را برای حذف یکی از مهم‌ترین پایگاه های جمهوری اسلامی در منطقه فراهم کرد. این نکته مهم است که جایگاه تضعیف شده‌ی جمهوری اسلامی و متحدینش را در پس این برنامه‌ی کلان سیاسی ببینیم و ذیل طرح بزرگتر اسرائیل برای نابودی کل آن قرار دهیم. اینکه اسرائیل به چه میزان در راه رسیدن به این هدف موفق بوده و اینکه آیا به این هدف راهبردی خواهد رسید یا خیر، موضوعی جداگانه خواهد بود که در یادداشت بعدی به بررسی جزئیات آن خواهیم پرداخت.

در شرایط فعلی، شیاطین گذشته‌ی سوریه رفتند و شیاطینی دیگر جای آن را گرفتند؛ شیاطین اسلامگرای پیشین و کراوات‌زده‌ی امروز با توجه به عملکرد ها و رویکردهای تا کنونی و انگیزه های حامیان شناخته شده و یا پشت پرده ، این گمانه را تقویت کرده اند که می توانند همزیستی بی خطری را برای اسرائیل  داشته باشند . که البته قطعیتی فعلا بر این ایده نیست و باید منتظر رویدادهای آینده بود.

 

 


 

دسته : اجتماعي, بین المللی, جهان, سياسي, مقالات رسیده

برچسب :

مقالات هیات تحریریه راهکار سوسیالیستی





























آرشیو کلیپ و ویدئو راهکار سوسیالیستی

html> Ny sida 1