ما گروهی از سوسیالیست‌های ایران، باورمند به دگرگونی‌های بنیادین اجتماعی_اقتصادی برآنیم با ارایه بدیل سوسیالیستی برخاسته از گویه‌ی جمعی پویا، خلاق و بهم پیوسته و با درس آموزی از تجارب انقلابی تاریخ بشری در جهان و تاریخ معاصر جامعه ایرانی، راه حل های اساسی را از دل واقعیت‌ها، تعارضات و تضادهای طبقاتی موجود، کشف، ارائه و به کار بندیم.



مقاله برگزیده: در سوگ «شاهزاده نوین»؟ – رضا جاسکی (بحش پایانی)

اما، عدم اعتماد بسیاری از کنشگران به رهبران احزاب بدون دلیل نیست. «محفل‌بازی»، «باند بازی»، جدایی رهبران از توده‌ها، عدم توجه به منافع پایه‌های حزبی، غرق شدن در مبارزات نظری و بی‌عملی سیاسی و .. همه و همه بیماری‌های مزمن تمام احزاب سیاسی بوده است. در نتیجه،  فعالین سیاسی نمی‌توانند این انتقادات واقعی را فقط با تکیه بر وجود ساختارهای درون جامعه توضیح دهند، همه احزاب گرایش به تمرکز قدرت در دست خود دارند، چگونه می‌توان مانع چنین تمرکز ناسالمی شد، ضمن آن که بتوان قدرت و سرعت تصمیم‌گیری  حزب را نگه داشت؟ تمام جنبش‌های اجتماعی که خواهان تغییرات رادیکال در جامعه هستند، در صورتی که احزاب سیاسی مناسب خود را نیابند، دیر یا زود بازوی سیاسی خود را بوجود می‌آورند. اما باید به خاطر داشت که «بیماری» رشد «اشرافیت کارگری»، قبل از معضل الیگارشی حزبی کشف شد. مسلماً این خطر در احزاب توده‌ای که از همان ابتدا روابط مناسبی میان پایه و حزب وجود داشته است بسیار کمتر است تا حزبی که متکی بر یک پیشوا  است.



 

توضیح: به دلیل طولانی بودن این مقاله (که در اخبار روز درج شده است)، ما تصمیم گرفتیم که آن را به دو بخش تقسیم کنیم. این امر باعث می شود که خوانندگان سایت آسانتر آنرا مطالعه کنند.

سایت راهکار سوسیالیستی


 

بخش اول مقاله

———————–

 

در سوگ «شاهزاده نوین»؟

رضا جاسکی
(بحش پایانی)

 

نقش حزب
همان طور که گفته شد اتحادیه‌ها یکی از اشکال ابتدایی سازمان‌های کارگری محسوب می‌شوند. از نظر تاریخی با شکل‌گیری انجمن‌ها و اتحادیه‌های کارگری در اروپا در اواخر قرن نوزدهم احزاب کارگری توده‌ای شکل گرفتند. بنا به گفته هابسبام بین سال‌های ۱۹۱۴-۱۸۷۰  پرولتریزه شدن در اروپا به اوج خود رسید و در این دوران بود که کارگران توانستند هم در عرصه ملی و هم بین‌المللی از طریق اتحادیه‌ها و احزاب کارگری  خود را سازمان دهند و این گفته مارکس را که طبقه کارگر دارای پتانسیل انقلابی است را به اثبات برسانند. اما از ابتدا مشکل دیگری بروز کرد. در همان دوره نیز احزاب و اتحادیه‌های کارگری فراوانی وجود داشتند که هدف خود را برپایی سوسیالیسم قرار ندادند. بنابراین حتی در زمان اوج جنبش کارگری در اروپا، هنگامی که کارگران صنعتی از نظر عددی بخش بسیار زیادی را در میان کارگران تشکیل می‌دادند، باز هم هدف بخش مهمی از کارگران صنعتی تازه سازمان‌یافته پایان دادن به نظام سرمایه‌داری حاکم نبود. در انتهای این دوره جهان شاهد اولین جنگ جهانی، در غلتیدن بخش بزرگی از کارگران و رهبران آنها در دامان ناسیونالیسم همراه با روابط ناسالم درون سازمانی در اتحادیه‌ها و احزاب جنبش کارگری بود، روابط ناسالمی که موجب شکل‌گیری یک الیگارشی حزبی شده بود. در نتیجه، در زمان جنگ اول جهانی بخش بزرگی از جنبش کارگری در جهت مخالف همبستگی بین‌المللی حرکت کردند.

اگر طبقه به مثابه یک قشر اجتماعی بر پایه اختلاف افراد در نتیجه درآمد، مرتبه، شغل و یا نحوه مصرف توضیح داده شود، آنگاه هیچ رابطه مستقیمی بین یک کارگر صنعتی‌ و  کارگر یک بوتیک کوچک وجود ندارد. مسلما بین این دو اختلاف زیاد است. در این شکل برخورد، تاکید بر اختلافات در میان طبقه کارگر اهمیت بیشتری نسبت به نقاط مشترک آنها می‌یابد. از نظر مارکس بین کارگران مختلف نقاط مشترک فراوانی وجود دارد که مهمترین آن در پروسه پیچیده استثمار همه این کارگران  نهفته است. این نقطه مشترک خط سرخی است که همه این کارگران را به هم پیوند می‌دهد و نشان می‌دهد که پتانسیل انقلابی معینی در میان کارگران وجود دارد. اما این وظیفه اولیه حزب است که به مثابه واسطه  بتواند یک سوژه انقلابی جمعی بنام طبقه کارگر را ایجاد کند. اتحادیه‌های کارگری با وجود اهمیت زیادی که دارند عملکرد بسیار محدودی داشته  و فعالیت اصلی آن محدود به حل مشکلات کارگران در محل کارشان می‌باشد. اگر چه منشا تشکیل اتحادیه‌ها کارگران هستند اما آنها نمی‌توانند طبقه کارگر را به عنوان یک کل نمایندگی کنند، زیرا اکثر آنها نماینده بخش‌های متفاوتی از کارگران هستند.

باید به یک نکته مهم  دیگر نیز توجه داشت،  مبارزه برای افزایش حقوق و یا امنیت کار فقط در یک کارخانه جریان ندارد و برای احقاق بسیاری از حقوق معوقه کارگران نیاز به فعالیت در عرصه‌های مختلفی وجود دارد، مثلا  اتحادیه‌ها به کمک احزاب سیاسی برای پیشبرد مباحث ایدئولوژیکی، برنامه‌های انتخاباتی، تغییر افکار عمومی، پیشنهاد برای تغییرات قانونی…احتیاج دارند. از سوی دیگر وظیفه یک حزب سوسیالیستی فقط جلب کارگران به سوی خود نیست بلکه جلب روشنفکران و دیگر اقشار زحمتکش  نیز بخش مهمی از وظایف آنها را تشکیل می‌دهد. از این رو بحث در مورد این که آیا معلمان و یا پرستاران  کم درآمد را باید جزئی از طبقه کارگر  به حساب آورد یا نه،  برای عضوگیری احزاب سیاسی اهمیت کمتری دارد. در نتیجه، تغییرات ساختاری طبقاتی مانند کاهش تعداد کارگران صنعتی در یک کشور به معنی پایان مبارزه برای یک برنامه سوسیالیستی نیست، بلکه  به معنی لزوم تغییر ساختار و برنامه‌های حزبی متناسب با شرایط جدید است. آیا این به معنی ریسک بزرگتر در غلتیدن به دامان راستگرایی و «خط سوم» و  «خط میانه» نیست؟ قطعا چنین است اما باید به خاطر آورد حتی در شرایطی که کارگران صنعتی درصد بالایی از کارگران را تشکیل می‌دادند نیز گرایشات رفرمیستی به وفور وجود داشتند.

عدم توانایی جنبش کارگری در بازسازی خود و یافتن اشکال جدید سازمانی متناسب‌ با تغییرات ساختاری طبقاتی و نیز تغییرات سرمایه‌داری در جامعه موجب آن شده است تا بخش مهمی از کارگران به سمت احزاب راستگرا بروند. احزاب کارگری که فقط در حرف از نابرابری و عدم امنیت کار دفاع می‌کنند اما در عمل هیچ کاری انجام نمی‌دهند. توجه به ابعاد متفاوت هویت‌های مختلفی که کارگران در زندگی روزمره خود اتخاذ می‌کنند نیاز به پروسه‌ها و اشکال سازمانی جدیدی دارد. از همه این‌ها چه نتیجه‌ای می‌توان گرفت؟  در مورد نقش حزب در شکل‌گیری و بازسازی طبقه کارگر چه می‌توان گفت؟

«امیدهای سیاسی از تصور آنچه که امکان‌پذیر است، جدایی‌ناپذیر است. و خودِ امکان‌پذیری، ارتباط تنگاتنگی با شکل‌‌گیری طبقات، نقش احزاب در این امر و ایجاد اعتماد به نهادهای طبقاتی، و به ویژه مسئله پتانسیل‌های دگرگونی دولت دارد.» (پانیچ، ۲۰۱۸، ۳۸۳) امروز، امید سیاسی قبل از هر چیز  وابسته به امکان تغییر در دولت است. اکنون احزاب سیاسی چپ در شرایط نسبتا دشواری قرار دارند، هر چند که بارقه‌های امید در گوشه و کنار جهان دیده می‌شود . اشکال سیاسی بدیلی در طی تضعیف اهمیت حزب کارگری از دهه ۱۹۶۰ به بعد ایجاد شده است. «جنبش‌های اجتماعی جدید» در نیم قرن پیش با جنبش‌های «بدون رهبر» مانند جنبش اشغال وال‌استریت در ایالات متحده و ایندیگنادوس در اسپانیا  موفق شدند اشکال جدیدی از مبارزه را ایجاد کنند و به دولت‌های حاکم فشارهاى معینی را وارد کنند اما هیچکدام از این جنبش‌ها قادر به ایجاد نهادهای توده‌ای پایدار نشدند و نتوانستند مانند احزاب قدیمی کارگری به یک نیروی اجتماعی تبدیل‌ شوند. سازمان‌های چندگرایشی، افقی‌گراها، آنارشیست‌ها و گروه‌های وابسته به آنها موفق شدند برای مدتی کوتاه مردم را بسیج کنند اما موفقیت کمتری در عرصه‌ی عملی کسب کردند.

وظیفه‌ی چپ در چنین شرایطی بازگشت به دو شیوه سازماندهی قدیمی که تاکنون موفقیت‌آمیز بوده‌اند و نیز تلاش برای جلوگیری از اشتباهات وحشتناک گذشته است. بایستی به خاطر داشت که سازماندهی مبارزه کارگران چه در عرصه‌ی اقتصادی و چه سیاسی هیچگاه حتی در کشورهای غربی نیز کار آسانی نبوده تا چه رسد به کشوری چون ایران. این واقعیت که کارگران مورد استثمار واقع می‌شوند به خودی خود موجب آن نمی‌شود که آنها  بتوانند به راحتی در تشکل‌های ابتدایی کارگری خود متشکل شوند. ایجاد یا نگهداری تشکیلات کارگری اعم از اتحادیه‌ یا حزب مستلزم کار شبانه‌روزی طاقت‌فرسایی است. حتی موفقیت در ایجاد یک تشکیلات کارگری به معنی کسب نتایج دلخواه نیست.

کارگران می‌توانند تحت شرایط مطلوب به طور خودانگیخته به مبارزه با کارفرمایان  برخیزند. اقدام جمعی ریسک زیادی دارد. اگر در برخی از کشورهای غربی تلاش برای اقدام جمعی بر علیه کارفرما خطر اخراج از کار را در بر دارد، در ایران خطر زندان را نیز باید به آن اضافه نمود. باید به خاطر آورد که ساختار سرمایه‌داری همچنان که کارگران را به سمت مقاومت جمعی سوق می‌دهد،  راه آسان‌تری را برای آنها باز گذاشته است: مذاکره و مقاومت به شکل فردی. از این رو حرکت اول کارگران نه مقاومت جمعی بلکه مقاومت فردی است. انتخاب مقاومت فردی نه یک انتخاب غیرمنطقی بلکه کاملاً عقلانی است. توسل به چنین عملی نه به خاطر آگاهی کاذب  آنهاست و نه عدم توجه به خواسته‌های منطقی خود.

درست به خاطر ریسک بزرگ کارهای جمعی، کارگرانی که  متقاعد به ایجاد تشکیلات  شده‌اند باید در شرایط مخفی و به دور از چشم دیگران با تک تک کارگران صحبت کنند، تا بتوانند آنها را متقاعد به یک اقدام جمعی نمایند. این کار به معنی گذاشتن وقت زیادی پس از کار  سنگین روزانه است و خطر اخراج از کار را در بر دارد. هنگامی که آنها موفق به ایجاد یک اتحادیه‌ و در شرایط سخت امروز، کارگران مجبور به اعتصاب شدند نیاز به پشتیبانی اخلاقی و مالی دارند. امروز بسیاری از سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی و اجتماعی در بهترین حالت، تنها وظیفه‌ خود را اعلام پشتیبانی اخلاقی و دادن یک اعلامیه و بیانیه می‌دانند در حالی که بدون پشتیبانی مالی نمی‌توان انتظار زیادی برای گسترش تشکیلات کارگری داشت. این درسی است بین‌المللی و ربطی به ایران ندارد. قطعاً حمایت اخلاقی  اعلام همبستگی با کارگران اهمیت‌ زیادی دارد اما  به تنهایی کافی نیست.

برخی از چپگرایان هر گونه کمک اقتصادی به صندوق‌های بیکاری کارگران را نادرست تلقی می‌کنند، بویژه اگر این کمک‌ها از سوی یک سازمان سیاسی در خارج از کشور باشد. در صورتی که اعلام همبستگی به معنی تلاش برای زیرپا گذاشتن استقلال‌ اتحادیه‌های کارگری نیست بلکه درست نشانه همبستگی از پایین در شرایط سخت کارگران ایران است.  جنبش کارگری از همان ابتدا به حمایت‌های اخلاقی بسنده نکرده بلکه کارگران آگاه  همیشه حاضر بودند نیم‌غازهای خود را در شرایط سخت و بدون چشمداشت  در اختیار یکدیگر گذارند.

در  دوران جنگ داخلی امریکا، زمانی که شمال و جنوب آمریکا وارد یک جنگ سرنوشت‌ساز برای آینده برده‌داری شدند، فرسنگ‌ها دورتر در لنکشایر انگلستان ، فردریک داگلاس از کارگران خواست که از «شمالی‌هایی که برای آزادی و تمدن» در مقابل «جنوب طرفدار بردگی و بربریسم» می‌جنگند دفاع کنند. این در حالی بود که نیروهای طرفدار شمالی‌ها مانع صدور کتان به لنکشایر شده بودند. در طی سال‌های ۱۸۶۲۱۸۶۱ به خاطر قحطی کتان در صنایع نساجی لنکشایر در حدود ۳۰۰۰۰۰ کار دائمی از بین رفته بود. در چنین شرایطی داگلاس گفت که «انسانیت نباید اجازه دهد که نیاز کارخانه‌های انگلیسی سرنوشت میلیون‌ها برده را رقم زند.” در آن وقت، دولت انگلیس خواهان مداخله در جنگ و فرستادن سرباز به آمریکا بود. درخواست داگلاس، با وجود وضعیت اقتصادی بسیار بد کارگران انگلیسی در لنکشایر تأثیر خود را گذاشت و گروههای حمایت از شمالی‌ها ایجاد شدند. اتحادیه‌های کارگری طی قطعنامه‌هایی از مبارزه بر علیه برده‌داری حمایت کردند. این امر به تلاش‌ در جهت ممانعت از طرح‌های مداخله نظامی لرد پالمرستون کمک بسیاری نمود.

از خود گذشتگی کارگران لنکشایر بی‌جواب نماند و در سال 1863 از آمریکا برای آنها کمک‌های جنسی و مالی فرستاده شد. در لیورپول، کارگران بندر از دریافت مزد برای تخلیه بارها خودداری کردند و کارگران راه‌آهن بارها را مجانی حمل کردند. مارکس که در این زمان تحولات جنگ داخلی در آمریکا را دنبال می‌کرد، اقدام‌های کارگران انگلیس را «فشار از بیرون» بر سیاست طرفداری از جنوبی‌ها که توسط پالمرسون اعمال می‌شد نامید و آنها را تحسین کرد. این فشار توسط جنبش‌ کارگری ایجاد شد که در صحنه سیاسی از نفوذی برخوردار نبود. او گفت که این کارگران انگلیسی بودند که اروپا را از جنگ صلیبی برای گسترش برده‌داری در آن سوی اتلانتیک بازداشتند.این همبستگی راه را برای جنبش کارگری در آمریکا باز نمود. به کارگران نشان داد که «تا زمانی که پوست سیاه داغ می‌شود، کارگر در پوستی سفید نمی‌تواند آزاد گردد.”  (مارکس)

بنابراین وظیفه چپگرایان در خارج فقط اعلام حمایت‌های تکراری و گاه ملال‌آور امضای یک اعلامیه نیست. حتی کمک‌های معنوی می‌تواند بسیار فراتر از انتشار یک اعلامیه در گوشه یک نشریه خارج از کشور که احتمالا برخی از خود امضاکنندگان نیز از دیدن آن قاصرند ، رود. این حمایت می‌تواند شکل تظاهرات، سرودن یک ترانه، ….و نیز ارسال کمک‌های مالی  و اشکال متنوع دیگر را به خود گیرد. در مصر قبل از بهار عربی هنگامی که اسلامگرایان از حضور در صحنه سیاسی حذف شدند به کارهای فرهنگی و اقتصادی روی آوردند. ایجاد مدارس اسلامی، گسترش صندوق‌های قرض‌الحسنه و نیز ایجاد شرایط مناسب برای آن که کارگران مصری بتوانند پول‌های خود را به شکل ارزان به مصر بفرستند از جمله فعالیت‌هایی بود که موجب محبوبیت آنان‌ در کشور گردید.

اگر سازمان‌های چپ خارج از کشور نیمی از وقت  فعالیت‌های کنونی خود را صرف اقدامات مشابهی می‌کردند مسلما می‌توانستند محبوبیت بیشتری در داخل کسب نمایند. تاریخ جنبش کارگری و دانشجویی ایران مملو از فعالیت‌های موفقیت‌آمیز خود در کار خارج از کشور بوده است. فعالیت‌های کنفدراسیون دانشجویی فقط یک نمونه درخشان کار در خارج از کشور در گذشته نه چندان دور را نشان می‌دهد.

«راهی دیگر»
جنبش فدایی در دهه ۱۳۴۰ برای خروج از بن‌بست فعالیت سیاسی قانونی در ایران «راه دیگری» را آغاز کرد. قصد این نوشتار ورود به تحلیل چنین راهی نیست بلکه تاکید بر نکته دیگری است. بخشی از انقلابیون ایران در دهه ۱۳۳۰ با وجود انتقاداتی که به رهبری حزب توده داشتند، همچنان به حزب توده به مثابه حزب طبقه کارگر ایران می‌نگریستند تا آن که به لزوم «راهی دیگر» رسیدند. امروز نیز در ایران اگر احزاب سیاسی موجود نتوانند راهی برای خروج از بن‌بست سیاسی-تشکیلاتی خود بیابند بایستی در انتظار ظهور رقبای سیاسی جدیدی در داخل کشور باشند. نیروهای سیاسی معروف سابق می‌توانند تا مدت محدودی با تکیه بر گذشته درخشان خویش، جذابیت خود را برای نیروهایی که تازه قدم به میدان مبارزه می‌گذارند را حفظ کنند، اما  در صورت بی‌عملی انها، این جذابیت پس از چندی اگر به ضد خود بدل نشود، در بهترین حالت کاملا از بین می‌رود. رابطه فدائیان در دهه‌های چهل و پنجاه با حزب توده را می‌توان به مثابه یک نمونه در نظر گرفت. امروز در شرایطی که مبارزه طبقه کارگر و دیگر زحمتکشان در ایران اوج می‌گیرد، عدم حضور نیروهای متشکل گذشته در مبارزه عملی روزمره به طور بارزی به چشم می‌خورد.

برخی از گروه‌های سیاسی با تاکید بر ضعف کنونی چپ، هدف اصلی خود را پیوستن به همکاری با نیروهای اصلاح‌طلب داخلی،  طرفدار سلطنت، یا شورای ملی گذار و دادن چند اعلامیه مشترک خلاصه کرده‌اند. در شرایطی که پایه اجتماعی چپ در میان طبقه کارگر، زحمتکشان شهر و روستا بسیار ناچیز و حتی روشنفکران و جوانان ضعیف است، چنین اقداماتی نتایج مطلوبی به بار نخواهد آورد. از این رو می‌توان با این گفته که «چپ در این شرایط امکان تاثیرگذاری بسیار محدودی در توازن قوا …دارد. با شرکت در بندوبست‌های سیاسی تنها آبروی خود را می‌برد و خود را از این چه هست ناتوان‌تر می‌کند. »(نیکفر، ۱۳۹۷) ، کاملا موافقت داشت. نیروهای چپ باید ضمن تلاش برای نزدیکی به یکدیگر و پایان دادن به تشتت و فرقه‌گرایی موجود، در جستجوی راه‌های عملی برای مشارکت و همیاری مبارزان داخل حتی در شرایط سخت ایزوله بودن در خارج از کشور باشند. این که کدام راه موثرتر است، فقط از طریق گوش دادن به نیروهای داخل و درک احتیاجات  آنها و گاه از طریق آزمایش و خطا با رعایت همه مسائل امنیتی امکان‌پذیر است.

می‌توان با نگاه به تاریخ مبارزه طبقه کارگر در کشورهای دیگر نیز، تلاش این طبقه برای ایجاد یک بازوی سیاسی جدید را در شرایطی که احزاب چپ دچار انشقاق و بی‌عملی شده‌ بودند، را دید. یک نمونه آن تشکیل حزب کارگر برزیل است.  بررسی تاریخ احزاب سیاسی چپ برزیل در نیم قرن پیش، از برخی جهات  شباهت‌های  معینی با شرایط تاریخ احزاب سیاسی چپ در ایران دارد. در برزیل در آغاز قرن گذشته، حزب کمونیست آن کشور (PCB) برای ایجاد یک حزب کارگری واقعی تلاش‌های زیادی کرد و موفقیت‌های معینی را کسب کرد. اما این حزب نیز مانند بسیاری از احزاب کمونیست آن دوره در چنبره استالینیسم و دفاع از «بورژوازی ملی» تحت هر شرایطی گیر کرده بود.

در دهه‌های ۱۹۷۰-۱۹۶۰ گروه‌های مسلح چپ شکل گرفتند که اگرچه توانستند با خود گذشتگی بی‌نظیر خود در میان  بخشی از جوانان و روشنفکران محبوبیت یابند اما هیچگاه نفوذ چندانی در میان طبقه کارگر نیافتند. با اوجگیری مبارزه طبقاتی خود کارگران، رهبران کارگران با توجه با گسترش مبارزه طبقاتی ضرورت ایجاد یک تشکیلات‌ سیاسی را سریع درک کردند. رهبران اتحادیه‌های کارگری از طریق همکاری با نسل‌های مختلف فعالان مارکسیست توانستند حزب جدیدی را در دهه ۱۹۸۰ ایجاد کنند (Partido dos Trabalhadores, PT). بنا به گفته میشل لووی،  حزب متشکل از اعضای اتحادیه‌های کارگری، اتحادیه‌های کشاورزی، سازمان‌های مرتبط با کلیسا که تمایلات سوسیالیستی داشتند، فعالان سابق حزب کمونیست برزیل، چپ‌های طرفدار مبارزه مسلحانه که دیگر به این طرز مبارزه اعتقاد نداشتند و سازمان‌های سابق خود را ترک کرده بودند، گروه‌های انقلابی چپ تروتسکیست…، روشنفکران غیر حزبی مارکسیست و بخش کوچکی از اعضای پارلمان برزیل که چپگرا بودند تشکیل شد. به عبارت دیگر «می‌توان گفت که ایجاد حزب جدید تجمع تاریخی طبقه کارگر و روشنفکران «ان» را نشان می‌دهد، یعنی دو نیروی اجتماعی که گاه مسیرهای هم‌گرا ولی غالبا واگرا را دنبال کرده‌اند » (لووی، ۱۹۸۷)

در سال ۱۹۶۴ زمانی که  ژوآو گولارت سیاستمدار و ناسیونالیست رفرمیست با تمایلات چپگرایانه در قدرت بود با کودتایی که از طرف امریکا حمایت می‌شد، سرنگون شد. رهبران اتحادیه‌های کارگری در تجارب مبارزاتی خود با دیکتاتوری سیاسی-نظامی حاکم ، به این نتیجه رسیدند که نمی‌توانند جنبش کارگری را تابع نیروهای بورژوایی کنند. لولا رهبر اتحادیه‌های کارگری در سال ۱۹۷۸ زمانی که دیکتاتوری نظامی همچنان قدرت را در دست داشت گفت «طبقه‌ی کارگر دیر یا زود حزب سیاسی خود را به وجود خواهد آورد. این طبقه نباید صرفا یک وسیله‌ باشد و واضح است که می‌بایستی به طور مستقیم در رویدادها شرکت کند و قدرتی را که نمایندگی می‌کند نشان دهد. در صحنه‌ی سیاسی این بدین معنی است که طبقه کارگر باید حزب خود را به وجود آورد.» (لووی، ۱۹۸۷)

بزودی حزب جدید کارگری آغاز به کار کرد. در ماه اوریل ۱۹۸۰ دویست و پنجاه هزار نفر از کارگران فلزکار سائوبرناردو  اعتصاب کردند. لولا و رهبران اعتصابیون زندانی شدند و ارتش کنترل اتحادیه کارگری را به دست گرفت. با این وجود، حزب  جدید توانست نیروهای خود را سازماندهی کند. هدف آنها ایجاد یک حزب توده‌ای ، دموکراتیک  و علنی در راه  برقراری یک جامعه بدون استثمار بود. با این حال آن یک حزب مارکسیستی با برنامه جامع نبود. بسیاری از پرسش‌ها و موضع‌گیری‌های حزبی باز و بدون پاسخ بودند. از همان ابتدا متشکل از گروه‌ها و فراکسیون‌های مختلف بود. اکثر این گروه‌ها  نشریات و سازمان‌های سیاسی خود را داشتند.  حزب توافق تاکتیکی گروه‌های مختلف  بر سر اهداف کوتاه و یا میان بلند نبود. در نظر رهبران ان، حزب کارگران برزیل،  یک حزب توده‌ای، حزبی دموکراتیک و مبارز بود. در دوران دیکتاتوری نظامی حزب ساختاری دوگانه داشت. تلاش نمود تا مطابق قوانین کشور عمل کند تا امکان فعالیت قانونی داشته باشد. حزب امروز در حدود ۱۳ فراکسیون رسمی دارد و لولا  به بخشی از حزب با تمایلات چپ میانه تعلق دارد. هسته‌های حزبی پایه توده‌ای آن را تشکیل می‌دهند و در رابطه با مسائل مهم به طور دموکراتیک موضع می‌گیرند. در سال ۱۹۸۱ حزب هدف خود را سوسیالیسم اعلام کرد(همانجا)

پس از پایان دیکتاتوری نظامی-در سال ۱۹۸۹ برزیل پس از ۲۵ سال وقفه- به هنگام برگزاری انتخابات دموکراتیک ریاست جمهوری ، آزادی‌‌های سیاسی در کشور گسترش یافت. در سال ۱۹۹۵ مردم برزیل  کاردوسو رهبر حزب سوسیال دموکرات  را به ریاست جمهوری برگزیدند. کاردوسو زمانی یکی از روشنفکران مارکسیست برزیل و از نظریه‌پردازان تئوری وابستگی بود، اما در دهه ۱۹۹۰ به مارکسیسم و نیز تئوری‌‌های وابستگی به امپریالیسم پشت نموده و به نولیبرالیسم پناه برد. در این زمان، کلینتون، بلر و شرودر، شوالیه‌های نولیبرالیسم در غرب محسوب می‌شدند. کاردوسو برنامه سیاسی خود را پذیرش هژمونی اقتصادی ایالات متحده اعلام کرد. مسلما همانقدر که  نولیبرالیسم بلر با تاچر فاصله داشت که نولیبرالیسم کاردوسو با پینوشه. شیفتگان نولیبرالیسم در برزیل مانند بسیاری از کشورهای غربی به دو عنصر اساسی آن‌ وفادار ماندند:  خصوصی‌سازی سرویس‌ها و صنایع دولتی ، و برداشتن همه موانع بازار. کاردوسو به هیچ وجه  به بورژوازی برزیل باور نداشت و راه را برای سرمایه گذاری خارجی کاملا باز کرد. در نتیجه بحران بازار بین‌المللی در استانه قرن جدید، اقتصاد برزیل دچار بحران گشت. شاهزاده سابق مبارزه با امپریالیسم که در زمان قدرت، روح خود را به بازار آزاد فروخته بود، نتوانست قدرت خود را حفظ کند و لولا به عنوان نماینده حزب کارگران برزیل موفق شد او را شکست دهد.

لولا بر خلاف کاردوسو که به بورژوازی داخلی برزیل اعتقاد نداشت، به بورژوازی داخلی پناه آورد. هدف او قبل از هر چیز بهبود وضع فقیرترین بخش‌های جامعه بود. در عین حال او با توجه به تاریخ گذشته برزیل مایل نبود که  بخش‌های بالای جامعه را تحت فشار قرار دهد. بنا به گفته اندرسون «لولا از ابتدا خود را متعهد به کمک به فقرایی می‌دانست که خود از میان آنها درآمده بود. اصلاح  ثروتمندان و قدرتمندان ضروری بود اما  می‌بایست با بدبختی ، جدی‌تر از گذشته مقابله می‌شد.»(اندرسون، ۲۰۱۹) از این رو او کمک اقتصادی «بولسا فامیلیا» به محروم‌ترین خانواده‌هایی که بچه‌های خود را به مدرسه می‌فرستادند، را بوجود آورد. حقوق حداقل را بالا برد، با این حال او مالیات‌های کاهشی که به نفع ثروتمندان بود، را تغییر نداد. اقتصاد کشور شکوفان گشت و در عین حال بورژوازی از جهات گوناگون خرسند بود. در مورد لولا نیز باید گفت که همانطور که چرخش کاردوسو از مبارزه با امپریالیسم به نولیبرالیسم و پناه اوردن به شرکت‌های چند ملیتی تعجب‌برانگیز بود، طرفداری لولا از بورژوازی داخلی نیز تعجب‌برانگیز بود. باید افزود که لولا معتقد بود برای بهبود وضع محرومان جامعه، سرمایه‌داران بزرگ برزیلی می‌بایستی در صحنه‌ی بین‌المللی نقش مهم‌تری را به عهده می‌گرفتند.

لولا در عرصه بین‌المللی مایل بود که از ایالات متحده فاصله گیرد، طرفدار یک بازار منطقه‌ای با شرکت کشورهای همسایه در امریکای لاتین بود،  با کوبا و  ونزوئلا همکاری داشت. روابط خود را با چین کاملا گسترش داد. برزیل به خاطر موفقیت‌های اقتصادی‌اش عضو کشورهای بریک (برزیل، روسیه، هند و چین) شد.

با بهبود وضع فقرا و نیز افزایش ثروت بخش بالای جامعه،  بخش‌هایی از طبقه متوسط خود را بازنده تحولات جدید تلقی کرد. مبارزه با ارتشاء به یکی از مهمترین مسائل قشر متوسط بدل شد. از نظر لولا، در صحنه سیاسی برزیل امکان مبارزه جدی با ارتشاء وجود نداشت و می‌بایستی بر آن چشم  فرو بست. اما جانشین او دیلما روسف یکی از مهمترین برنامه‌های خود را مبارزه با ارتشاء قرار داد. مبارزه روسف با ارتشاء شامل هیچ رفرم مهمی در عرصه ارتشاء سیاسی نمی‌شد، در نتیجه متناقض به نظر می‌رسید. از سوی دیگر او نتوانست پیامدهای اقتصادی بحران بزرگ اقتصادی سال ۲۰۰۸ را درک کند. روسف فکر می‌کرد می‌تواند رشد بالای اقتصادی دوران لولا را حفظ کند، فرضی که غلط از اب در امد. او مهارت لولا را نیز در بندبازی‌های سیاسی نداشت. مجموعه این عوامل باعث شدند که حزب کارگران خود را در محاصره ناراضیان متفاوتی ببیند. او با یک برنامه رشد اقتصادی وارد انتخابات شد اما مجبور به اجرای برنامه‌های ریاضتی گشت. بزودی روسف خود  در چنبره ماجراهای رشوه‌خواری گرفتار شد.

اما در مورد حزب کارگران برزیل و اشتباهات لولا چه می‌توان گفت؟ حزب کارگران پایه اجتماعی بزرگی داشته و دارد. لولا حاضر نشد از این پایه بزرگ اجتماعی خود برای مبارزه با بورژوازی و نخبگان استفاده کند. او سه بار تلاش نمود تا به قدرت برسد و شکست خورد تا در نهایت در چهارمین بار در سال ۲۰۰۲ به ریاست‌جمهوری رسید.  اندرسون می‌نویسد «ظهور او بر پایه جنبش اتحادیه‌ای و حزب سیاسی صورت گرفت که بسیار مدرن‌تر  و دموکراتیک‌تر از انچه پرون و وارگاس تصور می‌کردند، بود. اما زمانی که او در چهارمین تلاش خود به ریاست‌جمهوری دست یافت، حزب کارگران برزیل تا حد زیادی به یک ماشین انتخاباتی تقلیل یافته بود. لولا زمانی که در قدرت بود نه رای‌دهندگانی که او را تحسین می‌کردند را بسیج کرد و نه حتی آنها را با خود همراه نمود. هیچ اشکال جدید ساختاری، به  زندگی مردم شکل و شمایل نداد. اگر حکومت او علامت ویژه‌ای داشت، آن چیزی جز عدم بسیج نبود.»(اندرسون، ۲۰۱۹، ۵۷).  بنابراین او نخواست از نیروی مردمی حزب برای مقابله با نیروهای قدرتمند دست راستی استفاده کند. در سال ۱۹۶۴ طبقات بالای حاکمه برای پیشبرد منافع خود مجبور به مداخله نظامی گشتند، در سال ۲۰‍۱۸ فقط تهدید به استفاده از زور کردند و حرف خود را پیش بردند.  لولا  و حزب کارگران برزیل نتوانستند نیروهای ضد سرمایه‌داری را برای پیشبرد یک برنامه رفرمیستی مناسب‌تر از توزیع پول در میان فقرا، یعنی اجرای رفرم‌های رادیکال‌تری که مانع بازتولید فقر می‌شدند، بسیج کنند.

چند نکته پایانی
موفقیت مبارزات سوسیالیستی به طور جدایی‌ناپذیری به موفقیت اشکال متفاوت مبارزاتی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی  چپگرایان وابسته است. نباید این اشکال متفاوت را در مقابل یکدیگر قرار داد. پس از شکست جنبش ۶۸ و بعد از آغاز چرخش زبانی، بسیاری بر کاهش اهمیت و یا حتی عدم اهمیت احزاب سیاسی تاکید کردند بتدریج ستاره بخت فعالیت‌های حزبی در میان چپگرایان افول کرد. اما، این به معنی آن نیست که از همان آغاز جنبش سوسیالیستی همه بر مبارزه جمعی تاکید داشتند.

بنا به گفته اریک اُلین رایت، در طول تاریخ مبارزه ضد سرمایه‌داری چهار استراتژی مختلف وجود داشته است. اول، داغان کردن سرمایه‌داری و ماشین دولتی که لنین نماینده بارز آن بود. دوم، رام کردن سرمایه‌داری که سوسیال‌دمکراسی نماینده اصلی آن محسوب می‌شود. سوم، فرار از سرمایه‌داری، که در واقع یکی از اشکال بسیار قدیمی استراتژی ضد سرمایه‌داری است. طرفداران این شکل مبارزه پذیرفته‌اند که سرمایه‌داری بسیار قدرتمند است و به جای مبارزه با آن می‌توان به گوشه‌ای فرار کرد و جامعه دلخواه خود را در مزارع دوردست ایجاد کرد. چهارم، فرسایش کاپیتالیسم، طرفداران این نوع از گذار از سرمایه‌داری معتقدند که در اقتصاد سرمایه‌داری به طور همزمان اشکال دیگر اقتصادی  نیز وجود دارند. اقتصاد جدید پساسرمایه‌داری  مدتهاست که در درون نظام موجود شکل گرفته و با رشد آن، بتدریج نظام سرمایه داری  فرسوده می‌شود. در نهایت گذار از سرمایه‌داری به پساسرمایه‌داری می‌تواند به شکل مسالمت‌آمیز در زمانی مناسب صورت گیرد. (رایت، ۲۰۱۵)

در دو شکل اول استراتژی ضد سرمایه‌داری،  بر مبارزه سیاسی و ایجاد احزاب توده‌ای تاکید می‌شود، در حالی که هسته مرکزی اشکال سوم و چهارم تکیه با فعالیت‌های اجتماعی در مقیاس کوچک است. بنابراین، در درجه اول این طرفداران مارکس بودند که  از همان ابتدا بر اهمیت مبارزه جمعی سیاسی تاکید داشتند، اگر چه  احزاب سیاسی  توده‌ای مستقل کارگری در اواخر عمر مارکس در اروپا شکل گرفتند.

اما حتی در میان مارکسیست‌ها نیز درک متفاوتی از رابطه حزب و طبقه وجود داشته و دارد. اختلاف لوکزامبورگ و لنین در مورد رابطه این دو یکی از اولین اختلافات در مورد اهمیت مبارزه خودانگیخته کارگران و نقش ان در شکل‌گیری حزب بود. با این حال، انقلاب اکتبر از خود میراث‌های متناقضی را بر جای گذاشته است. بنا به گفته ویوک چیبر انقلاب روسیه دو میراث مختلف از خود به جای گذاشت. یکی سازمانی و دیگری نهادی. میراث سازمانی آن مربوط به ایجاد وسایل ضروری اقدام جمعی در مبارزه ضد سرمایه‌داری. مانند حزب، اتحادیه و ارگان‌های مشابه هستند. میراث نهادی آن مربوط به ایجاد ساختارهای پساسرمایه‌داری، سیستم سیاسی، سازمان اقتصادی و ساختار حقوقی است. بنابراین شکل اول، یعنی بعد سازمانی مربوط به ایجاد قدرت در درون سرمایه‌داری است در حالی که بعد نهادی مربوط به ایجاد و حفظ قدرت پس از سرمایه‌داری می‌باشد. (ویوک، ۲۰۱۷)

باید به خاطر داشت که  لنین تا قبل از جنگ اول جهانی طرفدار پر و پا قرص کائوتسکی بود و در میان سوسیال‌دمکرات‌های روسی -اعم از منشویک و بلشویک-و آلمانی‌ اختلاف زیادی در مورد شکل سازماندهی حزب تا قبل از انقلاب  روسیه وجود نداشت. همان‌طور که در این نوشتار توضیح داده شد، اختلافات مشخصی در رابطه با رابطه میان حزب و طبقه وجود داشت، اما همه در این نکته اتفاق نظر داشتند که حزب سیاسی نقش مهمی را در بسیج نیروها بازی می‌کند. از طرف دیگر باید بیاد آورد که حزب قبل از انقلاب با حزب بعد از انقلاب روسیه تفاوت‌های زیادی داشت.  طبعا از همان ابتدا، اختلاف  بزرگی بین حزبی چون سوسیال‌دمکراسی آلمان  با سوسیال‌دمکرات‌های روسیه وجود داشت اما این اختلاف قبل از هر چیز به خاطر شرایط عینی فعالیت آنها بود. یکی کشور صنعتی پیشرفته و دیگری عقب‌مانده، اولی در شرایط آزاد و دیگری مخفی فعالیت می‌کرد. ایده مرکزی  همه احزاب سوسیالیست اروپایی ایجاد یک حزب کارگری از و برای کارگران بود و نه فقط برای کارگران. درست به همین خاطر آنها توانستند بسرعت در میان کارگران طرفداران فراوانی به دست آورند. پایه کارگری آنان‌ از اهمیت زیادی برخوردار بود. همه این احزاب تلاش داشتند منافع واقعی کارگران را منعکس سازند، این احزاب متکی بر کادرهای ورزیده بودند و در آنها از همان ابتدا فرهنگ درونی متکی بر دموکراسی و مسئولیت‌پذیری وجود داشت. امروز،  مشکل اصلی  بسیاری از احزاب چپ چه در ایران و در بسیاری از کشورهای دیگر عدم رابطه یا کاهش رابطه با طبقه کارگر است.

این تصویر نیز که «مفهوم حزب در زمان لنین این بود که یک نشریه وجود داشت و همه به آن آویزان می‌شدند و کارها پیش می‌رفت» بسیار نادرست است و ربطی به واقعیت ندارد. اما کتمان این موضوع که حزبی مانند حزب بلشویک‌ها پس از انقلاب دچار تغییرات فراوانى شد را نه می‌توان نادیده گرفت و نه می‌توان فقط با پدیده استالین توضیح داد. عوامل موثر دیگری وجود داشتند. یکی از این عوامل، انتقادی بود که میشلز در رابطه با گرایش درونی احزاب سیاسی مطرح نمود اما انقلابیون آن‌ روز- و نیز امروز- به راحتی از کنار آن می‌گذرند.

نکته دیگر آن طبقه را باید نه به عنوان یک چیز بلکه یک پروسه در نظر گرفت، به این معنی که آن می‌تواند ساخته، پراکنده و بازساخته شود. اما تاکید بر این نکته  به معنی ان نیست که طبقه پایه مادی ندارد و فقط یک پدیده کاملا سوبژکتیو است. بلکه  فقط تاکید بر این است که محدود کردن طبقه به پایه اقتصادی آن، نوعی تقلیل‌گرایی است. حزب نقش مهمی در ساختن طبقه کارگر دارد اما این به معنی ان نیست که در شرایط گسترش مبارزه و آگاهی طبقاتی، کارگران دست به سینه در انتظار دستورات احزاب سیاسی موجودی که کارایی خود را از دست داده‌اند باقی می‌مانند. بسیاری از کارگران در طی مبارزه طبقاتی به محدودیت‌های مبارزه اتحادیه‌ای پی خواهند برد و در صورتی که احزاب سیاسی حاضر را در جهت آمال و اهداف خود نیابند، خود دست به تاسیس حزب جدیدی خواهند زد. به عبارت دیگر ضرورت ادامه مبارزه و گسترش آن ضرورت ایجاد حزب را بوجود می‌آورد. اما حتی احزابی که مستقیماً از درون مبارزه کارگران و به ابتکار خود آنان ایجاد می‌شوند، از گرایش حزب برای تمرکز قدرت در هرم بالایی آن-که خود زاده شرایط عینی است-نمی‌کاهد. بنابراین باید در درون حزب شرایط لازم را برای ایجاد یک حزب مسئولیت‌پذیر مهیا نمود. ولی نکته‌ای که بسیاری فراموش می‌کنند حزب فقط وسیله‌ای برای پیشبرد هدفی والاتر است: بهبود شرایط زندگی زحمتکشان و مردم عادی، و در نهایت رهایی انسان. حتی بهترین برنامه‌ها و اساسنامه‌های حزبی نیز نمی‌توانند حزبی را که پیوند مناسبی با پایه‌های طبقاتی خود ایجاد نکرده است، را به حزب موفقی تبدیل کند. زمانی که  شکاف تئوری و عمل زیاد شد-چیزی که امروز شاهد ان هستیم-نباید انتظار پیشروی بلکه متاسفانه قهقرا را داشت.

در پاسخ به این پرسش که آیا همه مبارزین ضدسرمایه‌داری باید یک شکل مبارزه، اعم از آن که این شکل اصلی مبارزه کنشگری، سیاسی یا فرهنگی باشد،  را اتخاذ کنند، باید گفت که کنشگرانی چون گرتا تونبرگ در کنار خود نیاز به سیاستمدارانی برای به اجرا گذاشتن تصمیمات مهم دارد، از سوی دیگر بدون کنشگران و مبارزه روزمره آنها امکان اتخاذ تصمیمات رادیکال سیاسی یا وجود ندارد و یا بسیار اندک است. همچنین باید افزود که بدون  فعالیت هزاران محقق، خبرنگار، بدون انتشار هزاران هزار کتاب و مقاله در مورد محیط زیست،  امکان پیوستن کسانی چون تونبرگ به مبارزه بسیار کاهش می‌یافت. درست  به همین خاطر تقاضای کنشگری چون گرتا تونبرگ از سیاستمداران  فقط یک چیز است« به اخطارها و هشدارهای دانشمندان گوش دهید.» از این رو  می‌توان نتیجه گرفت، همه این اشکال مبارزاتی به یکدیگر وابسته هستند. مسئله قطعی اینکه برای رسیدن به یک نتیجه مشترک نیاز به یک فعالیت جمعی مشترک است.

اما، عدم اعتماد بسیاری از کنشگران به رهبران احزاب بدون دلیل نیست. «محفل‌بازی»، «باند بازی»، جدایی رهبران از توده‌ها، عدم توجه به منافع پایه‌های حزبی، غرق شدن در مبارزات نظری و بی‌عملی سیاسی و .. همه و همه بیماری‌های مزمن تمام احزاب سیاسی بوده است. در نتیجه،  فعالین سیاسی نمی‌توانند این انتقادات واقعی را فقط با تکیه بر وجود ساختارهای درون جامعه توضیح دهند، همه احزاب گرایش به تمرکز قدرت در دست خود دارند، چگونه می‌توان مانع چنین تمرکز ناسالمی شد، ضمن آن که بتوان قدرت و سرعت تصمیم‌گیری  حزب را نگه داشت؟

تمام جنبش‌های اجتماعی که خواهان تغییرات رادیکال در جامعه هستند، در صورتی که احزاب سیاسی مناسب خود را نیابند، دیر یا زود بازوی سیاسی خود را بوجود می‌آورند. اما باید به خاطر داشت که «بیماری» رشد «اشرافیت کارگری»، قبل از معضل الیگارشی حزبی کشف شد. مسلماً این خطر در احزاب توده‌ای که از همان ابتدا روابط مناسبی میان پایه و حزب وجود داشته است بسیار کمتر است تا حزبی که متکی بر یک پیشوا  است.

در پایان می‌توان از یکی از قهرمان داستایوفسکی یاد کرد. ایوان کارامازوف یکی از براداران کارامازوف در طول رمان زیبا و طولانی کارامازوف می‌گوید که با دیدن مرگ کودکان میل مرگ در او نیز تقویت می‌شود و می‌خواهد بلیت ورود خود به جهان هستی را پس دهد. با این حال او هیچگاه بلیط خود را پس نداد. «او به جنگیدن و عشق ورزیدن ادامه می‌دهد« او به ادامه دادن ادامه می‌دهد« (برمن، ۱۳۷۹، ۱۳). بسیاری از ما از وضع کنونی احزاب سیاسی ایرانی دل‌چرکین هستیم. اما باید به مبارزه ادامه داد. هدف تصحیح خطاهاست و نه دست شستن از مبارزه. تاکنون نیز هیچ راه دیگری به جز مبارزه جمعی و سازمان یافته بر علیه سرمایه‌داری و یا حکومت‌های ضدمردمی نتیجه‌ای نداشته است. فقط به این خاطر است که باید ادامه داد.

——————

منابع

  • مارشال برمن، ۱۳۷۹، تجربه مدرنیته، مترجم مراد فرهادپور، طرح نو
  • یوران تربورن، ۲۰۱۸، فرجام سوسیال‌دمکراسی و دولت رفاه، ترجمه‌ی سیاوش جاویدی، نقد اقتصاد سیاسی
  • محمد رضا نیکفر،۱۳۹۸، دیدن خود همچون جزئی از مسئله، رادیو زمانه
  • محمد رضا نیکفر، ۱۳۹۹، چپ ایرانی، اخبار روز
  • محمد رضا نیکفر، ۱۳۹۷، سه نوشته در باره نیروی چپ و جامعه‌گرایی، رادیو زمانه
  • پری اندرسون، ۱۳۸۳، معادلات و تناقضات انتونیو گرامشی، طرح نو
  • میشل لووی، ۱۹۸۷، نوع جدید حزب، نقد اقتصاد سیاسی
  • قاسم خرمی، ۱۴۰۰، داستان دو «اشرف»، سهیل رسانه
  • رضا جاسکی، ۱۴۰۰، مشق دیروز، واقعیت امروز، نقد اقتصاد. سیاسی
  • رضا جاسکی، ۱۴۰۰، تاریخ یک زندگی،  نقد اقتصاد سیاسی
  • میظر، صداقت، پارسا، نیکفر، رهنما، ۱۴۰۰، چپ و انقلاب‌های ناتمام، شرق
  • Lars T. Lih, 2014, The lies we tell about Lenin, jacobinmag.com
  • Lars T. Lih, , 2008, Lenin Rediscovered, Haymarket
  • Göran Therborn, 1992, The life and times of socialism, new left review 1,no 194
  • Robert Michels, 1966, Political Parties, free press
  • Jodi Dean, 2016, Crowds and party, verso
  • Leo Panitch, 2020, The long shot of democratic socialism is our only shot, Jacobin
  • Albo, Panitch, Rossanda,…2018, ”Class, Party, Revolution”, Haymarket books
  • Richard Ivans, 2019, Eric Hobsbawm, Oxford
  • Stephanie Cronin, 2004, Reformers and revolutionaries in modern Iran, Routledge
  • Trotsky, 1965, History of the russian revolution
  • Isaac Deutscher, 1954, The Prophet Armed, OUP
  • E. P. Thompson, 1991, The making of the English working class, Penguin books
  • Leo Panitch, Greg Albo and Alan Zurg, 2018, Class, Party and Revolution, Haymarket
  • Erik Olin Wright, 2015, Hos to be an anticapitalist today, jacobin
  • Vivek Chibber, 2017, Our road to power , Catalyst

* نام روبرت میشلز* (Robert Michels). در برخی منابع چاپ ایران از جمله کتاب «جامعه‌شناسی احزاب سیاسی» ترجمه ی احمد نقیب‌زاده روبرت میخلز (Robert Michels) نوشته شده است.

 


 

دسته : سياسي, مقالات برگزيده

برچسب :

مقالات هیات تحریریه راهکار سوسیالیستی





























آرشیو کلیپ و ویدئو راهکار سوسیالیستی

html> Ny sida 1