نوامبر 29, 2021
مقاله برگزیده: «نامهای که هرگز فرستاده نشد» – رضا جاسکی
در ایران اگر احزاب سیاسی موجود نتوانند راهی برای خروج از بنبست سیاسی-تشکیلاتی خود بیابند بایستی در انتظار ظهور رقبای سیاسی جدیدی در داخل کشور باشند. اما چگونه میتوان از این بنبست در زمانی که بخش بزرگی از فعالیت احزاب در خارج از کشور صورت میگیرد، بیرون آمد؟ آیا آنچه که لنین و یا مخالفانش در بیش از یک قرن پیش مطرح کردهاند میتواند اهمیتی برای سیاستگذاری امروز چپ داشته باشد؟
«نامهای که هرگز فرستاده نشد»
رضا جاسکی
قرار بود پس از مدتها به دیدار برخی از دوستان بسیار قدیمی بروم. به شهر زادگاه فریدریش انگلس. از طرف رفقای حزب چپ به کنگره دوم حزب چپ دعوت شده بودم. خوشحال از دیدار دوستان. اما این شادی چندی نپایید. با شیوع گسترده کووید ۱۹ در آلمان برنامهها عوض شد و کنگره به یک کنگره مجازی مبدل گشت. دیدارها تازه نشد و کسی نتوانست یاری قدیمی را در آغوش کشد و یا دستان فردی ناشناخته را به گرمی فشرد. از آنجا که دوستان عزیز حزب چپ لطف کرده و در کمال دست و دل بازی و محبت مرا به جلسه بالاترین ارگان حزبی خود دعوت کرده بودند، فرصت را غنیمت شمرده و در جلسات آنلاین کنگره دوم حزب چپ شرکت کردم. نوشته زیر به موضوعات تصویب شده و یا مباحث این کنگره و مباحث درونی آن نمیپردازد -هیئت رئیسه کنگره و دیگر اسناد آن به خوبی و شفافیت این مباحث را منعکس کردهاند- بلکه قصد دارد تأملی داشته باشد به یک معضل دیگر چپ.
در روزهای پیروزی انقلاب، کتاب شورانگیز «نامهای که هرگز فرستاده نشد» اثر والری اوسیپف و با برگردانی باقر مومنی منتشر شد. زمینشناسی که با چند نفر دیگر برای یافتن رگههای الماس به معادن سیبری فرستاده میشود. در نگاه اول همه چیز خوب پیش میرود، همه موفقیت را بسیار نزدیک ارزیابی میکنند. اما پس از چندی نبرد برای پیروزی به نبرد برای بقا تبدیل میشود. در حین گوش دادن به مباحث کنگره اسب خیال مرا به سرمای سیبری برد. افراد پرشوری که به خاطر دیکتاتوری حاکم بر کشور مجبور به جلای وطن شده، گرمای مام مردم را ترک کرده و در سرمای خارج به دنبال حفظ خویش هستند. نبرد برای پیروزی به نبرد برای بقا تبدیل شده است. رگه الماس نابی نیز در کار نیست تا یافته شود.
پیش از آغاز
اما قبل از شروع لازم به یادآوری چند نکته مهم است. اول، این نوشته از نگاه انتقادی سعی دارد به یک معضل چپ بپردازد. من برای دومین بار در طول زندگیم به یک کنگره دعوت شده بودم. آنچه که مرا بیش از هر چیز تحت تاثیر قرار داد کنتراست جلسات بسته حزبی گذشته و فضای دموکراتیک حاکم امروز در این جلسه بود. شکی نیست این فضای دموکراتیک فصل مشترک بسیاری از احزاب و سازمانهای دیگر چپ است و این یکی از بزرگترین دستاوردهای اخیر در زندگی تشکیلاتی احزاب ایرانی است که باید آن را پاس داشت. یک نمونه آن را میتوان در پیام احزاب دیگر به کنگره یافت که برخی از آنان حاوی انتقادات بسیار گزنده به سیاستهای جاری حزب چپ بود، عملی نامرسوم در پیامهای شادباش، با این حال به جز یکی دو تا غرولند صدای اعتراض کسی بلند نشد. میهمانان حق شرکت در مباحث درونی را داشتند. جروبحثهای حزبی یادآور گذشته بودند اما صبر و تحمل مدعوین، همه مقررات دموکراتیک، شکل اعتراضات، قوانین برخورد با نظرات مخالف، نحوه رایگیری و دهها نکات مثبت دیگری وجود دارند که در این نوشته به آنها پرداخته نخواهد شد. این به معنی ندیدن آنها نیست، بلکه حذف آنها فقط به معنی تاکید بر نکته مرکزی دیگری است.
دوم، آنچه که در اینجا میآید فقط مربوط به حزب چپ نیست بلکه کل جنبش را در میگیرد. من فقط به خاطر حضور در کنگره چپ میتوانم از این تجربه بنویسم، معضلی که در زیر میآید معضل عمومی چپ، از جمله حزب چپ (فدائیان خلق) علیرغم پیشرفتهای فراوانی است که در این حزب در عرصه تشکیلاتی به چشم میخورد.
سوم، قصد این نوشتار فقط تمرکز دوباره بر یک معضل شناختهشده است. آن برای احزاب و سازمانهای خارج از کشور کاملا آشناست اما مدتهاست که از دستور روز خارج گشته است.
چهارم، این نوشته سعی دارد به نکتهای که در انتهای مقاله «در سوگ «شاهزاده نوین»؟» طرح شده است، ادامه دهد.
برنامه کنگره را میتوان چنین خلاصه کرد: بحث در مورد سند سیاسی، اساسنامه حزب، پیامها و سخنان احزاب و مهمانهای رسمی و همچنین انتخابات ارگانهای حزبی. بحث در مورد تشکیلات داخل و کلا آنچه تحتالشعاع مسائل امنیتی بود، به درستی حذف شده بود. بسیاری از اسناد اولیه حزب که در کنگره قبلی حزب به تصویب رسیده بود تدقیق و تلاش برای پر کردن نکاتی که در کنگره قبلی از قلم افتاده بودند صورت گرفت. نکات بسیار مهمی مثلا در مورد ستم جنسیتی و تبعیض مثبت برای مشارکت بیشتر زنان در رهبری حزب به تصویب رسید. موادی که مایه خوشحالی هر انقلابی رادیکال است. اما آنچه که بیش از همه توجه مرا جلب کرد، دقت در مورد انتخاب برخی از کلمات بود: آیا «همکاری» مناسبتر است یا «همصدایی»؟ کلمات به مانند طلا وزن میشدند و انتخاب میگشتند. من خود یکی از کسانی هستم که تاکید زیادی بر استفاده درست از کلمات را دارم و در این نه تنها هیچ اشکالی وجود ندارد بلکه لازم نیز هست. اما آنچه موجب نوشتن این متن شد نه وجود این مباحث بلکه عدم وجود مباحث ضروری دیگر بود. این نقطه آغاز بحث مقاله حاضر است.
کمال
در دوران دانشجویی، در سال ۱۹۹۲ به هنگامی که خسته از سیستم عامل مایکروسافت ویندوز و مکینتاش دربدر به دنبال یک کامپیوتر جدیدی بودم به یک آگهی در حیاط دانشگاه در مورد یک نوع جدید کامپیوتر که تا آن لحظه نامش را هم نشنیده بودم، برخوردم. در آن زمان اینترنت در شکل کنونی آن و جود نداشت و امکان جستجو در مورد مشخصات کالای موجود میسر نبود. به ناچار در جلسه معرفی آن کامپیوتر شرکت کردم. در جلسه با نکست کامپیوتر(NeXT Computer) و سیستم عامل آن نکست استپ (NeXT Step) آشنا شدم. با آن که از طرفداران ریچارد استالمن و «بنیاد نرمافزار آزاد» بودم، به شدت تحتتاثیر کامپیوتر جدید قرار گرفتم. گرافیک آن به قدری متفاوت از کامپیوترهای جدید در بازار بود که امکان چشمبستن بر آن را ناممکن میساخت. لوگوی آن کامپیوتر، در کمال سادگی آن، هنوز یکی از زیباترین لوگوها بشمار میآید. تنها مشکل کامپیوتر قیمتش بود. قیمت آن با وجود بیست و پنج درصد تخفیف ویژه برای دانشجویان، دو برابر قیمت یک کامپیوتر شخصی در آن زمان بود. پس از یک ماه فکر و چک و چانه زدن با فروشندگان به این نتیجه رسیدم که امکان خرید آن کامپیوتر حتی با دو برابر کار کردن در تعطیلات نیز میسر نیست.
امروز بسیاری از طرفداران آیفون و مک حتی نام نکست استپ را نشنیدهاند، با آن که کامپیوتر و سیستم عامل مزبور در برخی از محافل دانشگاهی توانست کمی جا باز کند. بخشهایی از نکست استپ همچنان در محصولات جدید اپل وجود دارند. استیو جابز در طی یک کودتا در سال ۱۹۸۵ از شرکتی که خود یکی از بنیانگذاران آن بود اخراج شده بود و شرکت نکست را بنا کرد. شرکت در ابتدا نام next را بر خود گذاشت اما پس از آن که طراح معروف لوگو -رَندـ حرف e را با حروف کوچک و بقیه را با حروف بزرگ نوشت نام شرکت به NeXT تغییر کرد. دلیل آن: طراح تفسیر خاصی از حرف e داشت نکست میبایست از جمله، فرمول معروف و زیبای اینشتین e=mc2 را یادآوری میکرد.
جابز میخواست که کیس کامپیوتر یک مکعب تمام عیار باشد به طوری که تمام سطوح آن یکسان و همه زوایا دقیقا ۹۰ درجه گردد. اما موضوع مکعب متقارن، مکعبی که همه زوایایش دقیقاً ۹۰ درجه میبود با یک مشکل فنی روبرو بود، زیرا اکثر قطعاتی که با قالبگیری تولید میشوند دارای زاویههایی کمی بزرگتر از ۹۰ درجهی کامل هستند. در نتیجه تصمیم گرفته شد تا قالبهایی به قیمت ۶۵۰ هزار دلار خریده شود تا قطعات را به طور جدا تولید کنند. «وسواس جابز برای کمالگرایی حد و مرزی نمیشناخت. کافی بود یک خط باریک-به جای مانده از قالبها- روی بدنهی کیس ببیند، به خاطر این چیز که از نظر هر کامپیوترساز دیگری غیر قابل اجتناب بود، سوار بر هواپیما به شیکاگو میرفت و به ریختهگر بختبرگشته میگفت که »از نو شروع کند و این بار کارش را درست انجام دهد.»» (ایزاکسون، ۱۳۹۰، ۲۰۷)
این موضوع و موضوعات مشابه باعث شد که کامپیوتر نکست به قدری گران شود که حتی طرفدارانش نیز امکان خریدش را نداشته باشند. پس از چندی تولید کامپیوتر نکست متوقف شد و در نهایت اپل آن محصول را خرید، نرمافزار نکست به تدریج هسته مرکزی دیگر محصولات اپل را شکل داد.
البته جابز به خوبی با داستانهای مشابه آشنایی داشت. در اوایل دهه ۱۹۸۰ وزارت دفاع امریکا دست به ایجاد یک زبان برنامهنویسی ویژه به نام ایدا (برگرفته از نام ایدا لاولیس (Ada Lovelace) نخستین برنامهساز کامپیوتر) زد. این زبان مطابق همه استاندارهای موجود و با دقت بسیار زیاد و طبعا پرهزینهترین برنامه کامپیوتری بود. چند سال پیش از ایدا ، در آزمایشگاه بل زبان برنامهنویسی سی (C) توسط دنیس ریچی ایجاد شد. زبان سی( C) به خاطر بهبود زبان بی (B) و برای حل یک مشکل عملی بوجود آمد: ایجاد یک زبان برنامهنویسی سریع و ساده که جای کمی در حافظه کامپیوتر میگرفت. این زبان به هیچوجه حتی در نزدیکی یک زبان استاندارد نبود و اشکالات متعددی داشت. با این حال در حد هدف تعیینشده اولیه بود و ریچی بزودی هسته سیستم عامل یونیکس را در زبان سی نوشت. سالها بعد ریچی به همراه کرنیگان اولین کتاب در مورد برنامهنویسی سی را منتشر کرد. این زبان بهسرعت به یکی از پرطرفدارترین زبانهای دنیا بدل شد و هنوز هم یکی از معروفترین زبانهای دنیا است. علت اصلی چنین استقبالی حل چند مشکل عملی به شکل ساده بود، در عوض هدف زبان ایدا قبل از هر چیز ایجاد یک زبان برنامهنویسی کامل و تمام عیار بود. این زبان در دانشگاهها، در میان استادان زبان برنامه نویسی طرفداران زیادی داشت، در ناسا از آن استفاده میشد، مجانی بود و همه ابزارهای مناسب را داشت. با این حال، هیچگاه در میان دانشجویان، و شرکتهای مختلف رواج نیافت. این فقط وزارت دفاع امریکا بود که آن را زنده نگه میداشت. سرعت برنامههایی که در این زبان نوشته میشدند پایین و قواعد دست و پاگیر داشت. پرهزینهترین به کمطرفدارترین زبان برنامهنویسی بدل شد.
حال میتوان به اصل ماجرا برگشت. برای مارکس مسئله حزب و تشکیلات یک مسئلهی عملی بود: چگونه میتوان با کارگران ارتباط برقرار کرد. به برخی از دعواهای ایدئولوژیک کم اهمیت پایان داد و یک سازمان حزبی باز و همگانی ایجاد نمود. درست به همین خاطر جنبش فدایی در دهه چهل در ایران پا گرفت. بخشی از آنان «با وجود انتقاداتی که به رهبری حزب توده داشتند، همچنان به حزب توده به مثابه حزب طبقه کارگر ایران مینگریستند تا آن که به لزوم «راهی دیگر» رسیدند. امروز نیز در ایران اگر احزاب سیاسی موجود نتوانند راهی برای خروج از بنبست سیاسی-تشکیلاتی خود بیابند بایستی در انتظار ظهور رقبای سیاسی جدیدی در داخل کشور باشند.»(جاسکی، ۱۴۰۰)
اما چگونه میتوان از این بنبست در زمانی که بخش بزرگی از فعالیت احزاب در خارج از کشور صورت میگیرد، بیرون آمد؟ در شرایطی که ماهی از آب جدا شده است، چگونه میتوان انتظار شنا کردن ماهی را داشت؟ شرایط عینی، امکان فعالیت در خارج را گرفته است، آیا به جز انتشار اعلامیه و یا روزنامه، کار دیگری امکانپذیر است؟
«مدل لنینی حزبی»
در میان چپگرایان ایرانی روزنامه ایسکرا نامی آشناست. آن با کمک لنین، ورا زاسولیچ، پاول اکسلراد، جولیوس مارتف و عدهای دیگر در تبعید منتشر شد. پس از اختلافات جدی در حزب سوسیالدموکرات روسیه در کنگره دوم ، تقاضای لنین برای محدود کردن تحریریه ایسکرا و عدم پذیرش ان، لنین مجبور شد تحریریه روزنامه را ترک کند و پلخانف مسئولیت ایسکرا را به عهده گرفت. اما قصد این نوشته ورود به این اختلاف نیست بلکه جنبه دیگری از موضوع مد نظر نویسنده حاضر است. از آنجا که احزاب چپ ایرانی در عرض یک قرن گذشته متاثر از ساختار حزبی بلشویکها بودهاند، لازم است به سرچشمه برگشت و چند نکته در این رابطه را مورد توجه قرار داد. اولین پرسش این است که چرا انقلابیون چپگرای ایرانی «مدل بسته لنینی حزبی» را انتخاب نمودند و نه مدل «باز» سوسیالدموکراتهای آلمانی؟
بنا به نظر لارس تی لیه لنین از طرفداران پر و پا قرص برنامه ارفورت حزب سوسیال دموکرات آلمان و کارل کائوتسکی -که نقش مهمی در تدوین برنامه داشت -بود. تغییر موضع لنین در برابر کائوتسکی و قرار دادن وی در بین میانهگرایان توسط لنین ، به هنگام جنگ اول جهانی و سالها پس از کسانی چون لوکزامبورگ و تروتسکی، صورت گرفت. با این وجود به خاطر برخوردهای خشمگینانه لنین به کائوتسکی بسیاری تصور میکنند که موضع لنین و کائوتسکی از همان ابتدا تفاوتهای زیادی داشته است، چیزی که با فاکتهای تاریخی جور در نمیآید.
سنگ بنای نظری سوسیالدموکراتهای آلمانی را برنامه ارفورت کائوتسکی (۱۸۹۲) تشکیل میداد که در آن چشمانداز و استراتژی مارکسیستهای آلمانی برای جنبش کارگری این کشور تشریح شده بود. باید به خاطر داشت که لنین این کتاب را در سال ۱۸۹۴ به روسی ترجمه کرد و این موضوع به خوبی نشان میدهد که چقدر او تحت تاثیر کائوتسکی و جنبش کارگری آلمان قرار داشت. برای درک اهمیت این موضوع لازم به یادآوری است که حزب سوسیالدموکرات آلمان در سال ۱۹۱۲ ، یعنی همان سالی که بلشویکها و منشویکها رسما به دو حزب تقسیم شدند، بزرگترین حزب جنبش کارگری جهان بود که یک میلیون عضو داشت، روزانه ۹۰ روزنامه در سراسر کشور منتشر مینمود، بخشهای زنان، جوانان بسیار قوی بود و انجمنهای ورزشی و فرهنگی فراوانی به آن وابسته بودند. (برای مقایسه میتوان گفت امروز حزب سوسیالدموکرات آلمان در حدود ۴۰۰ هزار نفر عضو دارد و حزب کارگر انگلیس، حتی در زمان اوج محبوبیت جرمی کوربین کمی بیش از نیم میلیون عضو داشت. همچنین لازم به تذکر است که تعداد اعضای احزاب در اروپا بلافاصله پس از جنگ دوم جهانی به شدت بالا رفت تا این که پس از آن سیر نزولی را طی کند ).
از نظر همه سوسیالدموکراتهای روسیه اعم از چپ و راست، بلشویک و منشویک، مدل ایدهآل حزبی، مدل حزب تودهای سوسیالدموکراتهای آلمان بود. در زمان مورد نظر، این نوع جدید حزبی چند ویژگی داشت: تعهد به هدف نهایی سوسیالیستی، نظم و انضباط متمرکز، به کار گرفتن روشهای دمکراتیک در حد امکان، داشتن یک سازماندهی سراسری و استفاده موثر از تخصص و تقسیم کار (لیه، ۲۰۰۸، ۶) لنین نیز به عنوان یکی از طرفداران جنبش کارگری آلمان خواهان مشارکت در یک جنبش تودهای کارگری روسی و پیروی از مدل حزبی سوسیالیستی آلمانی بود. اما او و دیگر رهبران حزب سوسیالدموکرات روسیه، اعم از رهبران بعدی بلشویکها و منشویکها به این نتیجه رسیده بودند که به خاطر عدم وجود شرایط آزادیهای سیاسی امکان ایجاد چنین حزبی در روسیه غیر ممکن بود. از نظر آنها بدون وجود آزادیهای سیاسی و مطبوعات آزاد، امکان مشارکت تودهای و ایجاد یک حزب سراسری وجود نداشت. بنابراین نقطه آغاز، ایجاد یک «حزب مدل آلمانی » بود اما بنا به شرایط عینی و تجربه مبارزه انقلابیون روس، «مدل حزبی روسی» ایجاد شد. با توجه به محدودیتهای فراوان کار حزبی مخفی، بحثهای متفاوتی در مورد درستی «مدل حرفهای و مخفی حزبی» در گرفت. اما چه دلایلی برای موفقیت کار حزبی مخفی در جلب وسیع تودهها وجود داشت؟ چگونه تعداد کمی از انقلابیون حرفهای میتوانستند طرفداران زیادی پیدا کنند؟
استدلال لنین و بقیه موافقان کار مخفی از جمله عبارت بود: اول، در اروپای غربی نیز محدودیتهای فعالیت حزبی وجود داشت، اما در نهایت با مبارزه موفق جنبش کارگری به تدریج این محدودیتها برطرف شدند. بنابراین میتوان امیدوار به تغییرات مثبت در روسیه نیز بود. دوم، لنین و برخی از دیگر رهبران معتقد بودند که بخش پیشرفته کارگران روسیه به پیامهای سوسیالیستی حزب باور داشته و میتوانند به سرعت آن را در میان بقیه کارگران اشاعه دهند. سوم، با وجود موفقیت پلیس تزاری در کشف هستههای مخفی انقلابیون، این خوشبینی وجود داشت که نیروهای جدید مرتبا جایگزین نیروهای قدیمی میگردند. چهارم، با ادامه فعالیت مخفی و کسب تجربه بیشتر در این زمینه، انقلابیون میتوانند با احتیاط بیشتری عمل کنند و اقدامات پلیس را ناکام گذارند، پنجم، امکان ورود روسیه به یک مرحله انقلابی زیاد بود، از این رو وجود کادرهای ورزیده و تشکیلات مستحکم -حتی یک تشکیلات کوچک- میتوانست تاثیر زیادی بر روند برآمدهای انقلابی گذارد.(همانجا، ۸-۶) در میان تحریریه ایسکرا، مارتف معتقد به گسترش اعضای حزب بود، در حالی که لنین از عضویت کادرهای متعهد دفاع میکرد.
حال، آیا این مدل حزبی فقط در یک کشور غیرصنعتی چون روسیه قابل اجرا بود؟ پاسخ به این پرسش نیز منفی است. مسلما وجود یک طبقه کارگر صنعتی پیشرفته در سراسر امپراتوری روسیه میتوانست بر مدل حزبی یاد شده تاثیرات خود را بر جا گذارد، اما این شکل حزبی قبل از هر چیز متاثر از نبود آزادیهای سیاسی در روسیه بود.
مدل تشکیلات «باز» آلمانی به هنگام غلبه فاشیسم از هم پاشیده شد. در این مورد میتوان به نوشته اوتو باور مارکسیست اتریشی استناد کرد. پس از غلبه فاشیسم در اتریش، رهبران حزب سوسیال دموکرات و اتحادیههای کارگری مجبور به مهاجرت گشتند. نیروهای حزبی باقیمانده در اتریش معمولا افرادی بودند که امکان خروج از کشور را نداشتند. در چنین شرایطی حزب مجبور به کار مخفی شد. اتو باور در اثر خود «حزب غیرقانونی » که پس از مرگش به چاپ رسید، اذعان میکند که تفاوت زیادی بین فعالیت حزبی در شرایط قوانین ضدسوسیالیستی بیسمارک و روش سرکوب نازیستها وجود داشت، از این رو تجربه آن دوران گرهگشای کار نبود. از نظر باور به خاطر پیشرفت تکنیکی سرکوب حتی تجربه انقلابیون روسیه نیز کافی نبود. با این حال آنچه که پیشنهاد میکند شباهت زیادی با مدل سوسیالدموکراتهای روس داشت.(سزروینسکا-شوپ، ۲۰۱۷، ۴۲) در غیاب امکانات سازمانی غیرقانونی میبایست کادرهایی که تحت شرایط غیرقانونی تربیت شده و حزب کاملا به آنها اعتماد داشت، ایجاد میشدند. شیوه زندگی عادی حزبی تغییر میکرد و متدهای مخفیکاری در مرکز توجه قرار میگرفتند. وظیفه آنها مطالعه مشکلات مبرم محلی و یافتن راهحلهای مناسب بر اساس متدهای سوسیالیستی بود. اما این گروه از کادرها میبایستی در میان توده کارگران کار میکردند و تفسیرها و ارزیابیهای خود را در اختیار آنها قرار میدادند. کادرها باید هستههای حزبی کارگری را ایجاد میکردند و از هر امکانی برای چاپ و پخش غیرقانونی تبلیغات حزبی و نیز جلب نیروهای جدید به کار حزبی استفاده میکردند. تنها از این طریق تداوم کار حزبی میسر میشد. (مکدونالد، ۱۹۵۲)
بنابراین «مدل حزبی روسی» نه کاملا روسی بود و نه مختص به کشورهای عقبافتاده. قطعا شرایط ویژه هر کشور مشخص به آن رنگ و خاص خود را میداد اما هسته اصلی آن -یعنی حزبی متشکل از فعالین سیاسی حرفهای-پاسخی بود به عدم وجود آزادیهای سیاسی. اما آن چگونه به ایران رسید؟
مسلما یکی از اولین مروجان چنین تشکیلاتی در ایران حیدرخان عمواوغلی بود. او متولد سلماس بود اما در روسیه بزرگ شده بود. در سن ۲۲ سالگی به عنوان متخصص برق به مشهد رفت تا کارخانه چراغ برق آستانه را سر و سامان دهد. وی که به خاطر دوری از ایران به خوبی به زبان فارسی و اوضاع ایران آشنایی نداشت از «رفتار حکومتگران با مردم جا خورد و آن را برخلاف وجدان انسانی دید. هر چند نظام سیاسی روسیه نیز استبدادی و سرکوبگر بود، اما بیقانونی و «وحشیگری» ایران را نداشت.» (یزدانی،۱۳۹۱ ، ۷۶) حیدرخان قبل از آمدن به ایران با محافل سوسیالدموکراتهای روسی رفت و آمد داشت اما در این زمان (۱۲۸۱ شمسی) هنوز جناحهای بلشویکی و منشویکی بوجود نیامده بودند، با این حال حیدرخان در خاطراتش میگوید «در تمام مدت یازده ماه که من در خراسان اقامت داشتم، هر چه سعی و تلاش کردم که بلکه بتوانم یک فرقه سیاسی به دستور [منظور او احتمالا روش است] روسیه تشکیل بدهم، ممکن نشد.» یزدانی از این گفته نتیجه میگیرد «مقصود حیدر احتمالاً چیزی بیش از سازماندهی مخفی-همانند سازمانهای انقلابی روسیه-نبود» حیدر خان حتی از حزب سوسیالدموکراتهای روسیه نیز نام نمیبرد، بنابراین، گفته او «میتوانست همه سازمانهای زیرزمینی این کشور را در بر بگیرد.»(همانجا، ۷۸) باید توجه داشت که نبود آزادیهای سیاسی به معنی آن نبود که در این زمان یک سازمان پلیسی مخوفی که به راحتی به درون احزاب نفوذ میکرد، وجود داشت-که نبود- بلکه به این معنی بود که حکومت هر آن میتوانست به میل خود هر نیرویی را به شدیدترین شکل ممکن سرکوب کند. بنابراین حتی زمانی که احتمالا پیوند قوی حزبی بین حیدرخان و سوسیالدموکراتهای روسیه ایجاد نشده بود، او با مشاهده شرایط روسیه و ایران کار مخفی را اجتنابناپذیر ارزیابی میکرد. حیدر خان به جز تشکیل اجتماعیون عامیون تهران، در تشکیل حزب دموکرات و سپس حزب کمونیست نیز مشارکت داشت و همه آنها دارای بخشی مخفی بودند.
بنابراین سنت «مدل لنینی حزبی» در پاسخ به ضرورت فعالیت حزبی در شرایط معینی شکل گرفت. این مدل در بسیاری از کشورهای دیگر به اجرا درآمد. مسلما پیروزی انقلاب اکتبر به گسترش آن کمک زیادی کرد. این مدل در بسیاری از احزاب کمونیست اروپایی نیز «به دلیل کارایی» به کار گرفته شد. در این کشورها آزادیهای سیاسی وجود داشته و دارند و برخی بنا به دلایل متفاوتی طرفدار فعالیت حزبی متکی بر کادرهای سیاسی حرفهای «لنینی» هستند که در مورد درستی و نادرستی آن باید به طور مجزا بحث نمود.
بنا بر آنچه گفته شد وظیفه اصلی سوسیالیستهای روسی ایجاد یک حزب غیرقانونی سراسری بود که هدف آن آماده کردن شرایط برای یک جنبش گسترده و مستقل سیاسی کارگری بود. این مدل حزبی لنینی نبود، هر چند که لنین از طرفداران پر و پا قرص آن بود و بیش از همه بر لزوم یک حزب مرکزگرا به منظور راهی برای پایان بخشیدن به تفرقه ، کانالیزه کردن تجربیات محلی کارگران و از این راه کمک به ایجاد آگاهى سیاسی و طبقاتی در میان کارگران تاکید داشت. کمی بعد برخی از رهبران حزب در جناح منشویکها و نیز تروتسکی دچار تزلزلهای معینی شدند. لنین در «چه باید کرد؟» نقش خودانگیختگی کارگران را کوچک نمود که این قلم در جای دیگری در این مورد بحث نموده است. حزب بلشویکها پس از انقلاب اکتبر دچار دگرگونیهای منفی بیشماری گشت. از سوی دیگر این نوع ساختار حزبی که تفاوتهای زیادی با ساختار تشکیلاتی قبل از انقلاب داشت، از یک حزب سوسیال دموکرات روسی به یک «حزب لنینی» مبدل شد. لازم به یادآوری است که هیچکدام از جناحهای سوسیالدموکراتهای روسیه تا قبل از ۱۹۱۷ موفق به ایجاد یک حزب تودهای و بزرگ قانونی نشدند.
«ایسکراچی»های وطنی
برای مارکسیستهای روسی مسئله به این شکل مطرح شد: سازماندهی باز و ایجاد یک شبکه بسیار سست از افراد، شرایط نفوذ پلیس را بسیار راحت میسازد. در این صورت چگونه میتوان در حزب بدون یک سازمان باز دموکراسی را رعایت کرد؟ مسئله دیگر آن که بهترین راه ایجاد یک سازمان سوسیالیستی منسجم در روسیه که اعضای آن حول یک برنامه حزبی جمع شدهاند، چیست؟ طرح لنین همان طور که همه میدانند ایجاد یک روزنامه سراسری در روسیه بود. روزنامه که بعدا نام ایسکرا را به خود گرفت دو وظیفه داشت: اول، انسجام ایدئولوژیکی در بین گروههای پراکنده طرفدار سوسیالدموکراسی در سراسر روسیه، دوم ایجاد یک شبکه مخفی برای توزیع نشریات حزبی(لنین، ۱۹۰۰)
بسیاری از چپگرایان هنگام صحبت از ایسکرا و ایده لنین بر روی نکته اول مکث میکنند و نکته دوم را فراموش میکنند. طرح لنین برای ایجاد یک سازمان مستحکم مخفی تکیه بر نکته دوم بود: «نقش روزنامه فقط به گسترش افکار، آموزش سیاسی، و به دست آوردن متحدان محدود نمیشود. روزنامه صرفا یک مبلغ و مروج جمعی نیست. از این نظر میتوان آن را با داربستهایی که در اطراف یک ساختمان ساخته شدهاند مقایسه کرد…با کمک و حول و حوش یک روزنامه به طور خودکار یک سازمان ایجاد میشود…فقط مشکلات فنی تهیه مواد لازم برای عرضه و توزیع منظم روزنامه، ایجاد شبکهای از عاملین یک حزب متحد را ضروری میسازد…این شبکه عاملین اسکلت سازمانی را که ما نیاز داریم شکل خواهند داد.» (لنین، به نقل از فالکنر، ۲۰۱۷، ۶۶)
بنابراین هدفْ ایجاد یک «ارتش مبارزان با تجربه است که به طور منظم عضوگیری شده و آموزش ببینند« اختلافی که در میان بلشویکها و منشویکها پیش آمد، مربوط به ایجاد روزنامه نبود، آنها حتی بر سر تشکیلات مخفی توافق داشتند، در عین حال دو موضوع از موضوعات مورد اختلاف آنها با هر دو نکته بالا پیوند نزدیک داشتند. اولی مربوط به اعضای هئیت تحریریه ایسکرا بود و دومی مربوط به این بود که چه کسانی را باید عضو حزب شمرد.
حال، در اوایل قرن گذشته میلادی عده زیادی از مهاجرین ایرانی در قفقاز زندگی میکردند، از این جهت بررسی اندیشه سیاسی در آن منطقه اهمیت دارد. در آن زمان دو حرکت فکری سیاسی مهم وجود داشت، اولی حرکت فکری روشنفکران آذری بود -یکی از معروفتترین نمایندگان آن میرزا فتحعلی آخوندزاده بود -که مبلغ ملغمهای از ارزشهای جامعه سنتی و جامعه جدید اروپایی بودند، و دومی طرفداران جنبش سوسیالیستی بودند. در ابتدای قرن بیستم «گروهی در تفلیس و باکو به فعالیت پرداخت که خود را «ایسکراچی» مینامید…ایسکراچیها چاپخانهای مخفی نیز در باکو به راه انداختند. این چاپخانه نینا نامیده شد. کراسین گرداننده آن بود. کار نینا از حد و مرز چاپخانهای عادی فراتر میرفت. این کانونی بود که روسیه را به مرکز سوسیالدموکراتها در ژنو پیوند میداد. نمونهها و نسخههای نشریههای سوسیالدموکرات از طریق شبکههای مخفی به قفقاز میرسید، در چاپخانه تکثیر و در سراسر روسیه پخش میشد» (یزدانی، ۱۳۹۱، ۴۵-۴۴). حیدر عمواوغلی در زمانی که در پلیتکنیک تفلیس درس میخواند با اندیشههای سوسیالیستی آشنا شد و با عدهای از جوانان انقلابی قفقازی نشست و برخاست میکرد که بعدها برخی از آنان چون اورژونیکیدزه، جاپاریدزه، و نریمانف بعدها به رهبری جنبش سوسیال دموکراسی قفقاز رسیدند. در نتیجه این روابط، حیدرخان به یک محفل سوسیالدموکرات پیوست. پس از آنکه مهندسی برق گرفت برای کار به باکو رفت. «در زندگی حرفهای زیر نظر کراسین قرار گرفت که یکی از رهبران سوسیالدموکراسی روسیه بود و گروه ایسکرای قفقاز را هدایت میکرد. حیدر در کارخانهها و میدان نفتی سرگرم کار شد. زندگی او در باکو با رشد جنبش کارگری منطقه، گسترش اعتصابهای کارگری و تشکیل گروه ایسکرا همزمان بود.» (همانجا)
گفته میشود که ایسکرا از جمله از راه برلن-وین-تبریز-باکو به روسیه اعزام میشد. اگر چه در اسناد از کسی نام برده نمیشود برخی حیدرخان عمواوغلی را رابط ایرانی میدانند برخی دیگر بعضی از اعضای گروه داشناک یا هیچناک. اما بنا به گفته یرواند آبراهامیان در سال ۱۹۱۷، سوسیالدموکراتهای قدیمی ایرانی هوادار بلشویسم فرقه عدالت را در باکو تشکیل دادند. بنابراین اولین حزب کاملا کارگری ایران در خارج از ایران تشکیل شد. تقریبا همه رهبران حزب جدید روشنفکران آذربایجان ایران بودند که از سال ۱۹۰۶ به بعد با بلشویکها همکاری نزدیک داشتند. اسدالله غفارزاده که از اهالی اردبیل بود به رهبری فرقه عدالت انتخاب شد. «این انقلابی کهنهکار…در قاچاق روزنامه ایسکرای لنین از اروپا به قفقاز، از طریق ایران، نقش داشت.»(آبراهامیان، ۱۳۷۷، ۱۴۲)
بنابراین وظیفهی تکثیر و توزیع یک روزنامه در شرایط مخفی باعث شده بود که عده زیادی از انقلابیون آن زمان، از ملیتهای کاملا مختلف با یکدیگر همکاری کرده و پایه یک حزب آبدیده سازمانی را بوجود آورند. گروههای متفرقه هوادار به این طریق به یکدیگر پیوند خوردند و پایه طبقاتی حزب را گسترش دادند. کسانی چون حیدرخان به گرایش فکری سوسیالیستی پیوستند و توانستند اندیشه سوسیالیستی و فعالیت حزبی در ایران را گسترش دهند.
روزنامه در برابر روزنامه
اما آیا آنچه که لنین و یا مخالفانش در بیش از یک قرن پیش مطرح کردهاند میتواند اهمیتی برای سیاستگذاری امروز چپ داشته باشد؟ پاسخ کوتاه به این پرسش چنین است. بله. مدل لنینی حزبی با تفسیرهای متفاوتی همچنان در چپ تاثیرگذار است، از سوی دیگر برخی از انتقاداتی که از جانب چپ به آن میشود نیز با فاکتهای تاریخی تطبیق ندارند. اما چه رابطهای بین کنگره حزب چپ، پروژه شکستخورده استیو جابز، ایسکرا، انقلابیون ایرانی در قفقاز وجود دارد؟ این قلم سعی خواهد کرد در ادامه نوشته به آن بپردازد. با ایسکرا میتوان شروع کرد.
اول، ایسکرا به تنهایی موفق نشد که یک حزب بلشویکی بوجود آورد. طرفداران چپ و گروههای مختلف سوسیالیستی در روسیه وجود داشتند. آنها در اشکال مختلفی در میان کارگران و زحمتکشان فعالیت میکردند. هیچ روزنامهای به تنهایی نمیتواند موجب انقلاب در یک کشور شود. یک روزنامه میتواند پایههای ابتدایی یک همکاری را ایجاد کند و یا گروههای هوادار خود را به هم نزدیکتر کند. این موضوع به وضوح در دوران گسترش رسانههای اجتماعی ثابت شد، زمانی که بسیاری منتظر انقلابهای اجتماعی متنوع و گسترده آنها بودند اما اتفاق معجزهآسایی رخ نداد. این به معنی آن نیست که نمیتوان از این وسایل برای انداختن رای به نفع این یا آن کاندیدا و یا جلوگیری از رای دادن، یا اطلاعرسانی، دعوت به تظاهرات… استفاده کرد، که قطعا میتوان کرد، اما چپ برای پیروزیهای بزرگ خود نیاز به ابزار مهمتری دارد. ایجاد یک تشکیلات موثر برای اقدامات جمعی. روزنامه و یا وسایل جمعی فقط یک وسیله در میان وسایل دیگر است.
دوم، هدف گردانندگان ایسکرا ، ضمن تبلیغ مارکسیسم و تبلیغ ایدههای سوسیالدمکراسی روسیه، پیوند گروههای مختلف موجود در عمل بود. نشریات اینترنتی در بهترین حالت میتوانند مبلغ ایدههای معینی باشند اما آنها در عمل نمیتوانند موجب پیوند مستحکم گروههای متفاوت سوسیالیستی موجود در ایران و ایرانیان خارجنشین شوند. نشریات موفق میتوانند موجب بالا بردن سطح افکار خوانندگان خود شوند، با استدلالهای مناسب خود آنها را در مقابل مخالفین چپ مسلح سازند. این به هیچوجه وظیفهی کوچکی نیست اما فقط بخشی از یک وظیفهی بزرگتر است.
امروز نیازی به ایجاد یک دستگاه بزرگ مخفی از انقلابیون برای انتشار و توزیع نشریات وجود ندارد، این حلقهی گمشدهای است که بسیاری در نظر نمیگیرند. در واقع در ابتدای قرن بیستم در روسیه چند عنصر مجزا موجب موفقیت سوسیالدموکراسی در گسترش پایههای خود شد. اول، وجود گروههای متفاوت سوسیالیستی-از جمله مارکسیستها و آنارشیستها، دوم یک روزنامه سراسری که دارای یک هیئتتحریریه نسبتاً بزرگ و متبحر بود. هفت نفر در هیئت تحریریه آن کار میکرد. سوم، یک شبکه بزرگ تکثیر و توزیع نشریه. ایسکرا در حدود هشت هزار نسخه تکثیر میشد. امروز در هیچ نشریه چپ ایرانی هفت نفر به طور دائم کار نمیکند. گروههای پراکنده وجود دارند اما هیچ کار عملی که آنها را در یک سازمان واحد به هم بچسباند، وجود ندارد.
سوم، این درک که چپ در میان رسانههای بزرگ جایی ندارد، درک غلط از تنوع افکار-به معنی تعداد هر چه بیشتر نشریات، سادگی انتشار نشریات اینترنتی، بزرگبینی و فردگرایی برخی از روشنفکران چپ که در صورت کوچکترین اختلاف نشریه جدیدی را به راه میاندازند و دلایل مشابه دیگر باعث شده تا تعداد نشریات اینترنتى به شدت افزایش یابند بدون آن که اغلب آنان کیفیت مناسبی داشته باشند. یا حتی در صورت داشتن مقالات وزین بتوانند خوانندگان زیادی را به سوی خود جلب کنند. این به معنی آن نیست که نشریات کوچک نباید وجود داشته باشند-آنها همیشه وجود خواهند داشت. مشکل اینجاست که یک نشریه (یا نشریات) قوی پر خواننده چپ وجود ندارد.
دو پدیده امروز جلب توجه میکند. یکی آن که ظاهراً دوران نشریات حزبی پرفروش در جهان به پایان رسیده است. در بهترین حالت میتوان گرایشات متفاوت چپ را در یک نشریه حرفهای با امکانات مناسب جمع کرد. در نشریات ایرانی فارسی زبان زمینههای مناسب چنین نشریاتی وجود دارد اما آنها امکانات بسیار محدودی دارند. دوم، نشریات موفق با گرایشات چپگرایانه وجود دارند (معروفترین آنها گاردین است) اما آنها مبلغ اندیشههای رادیکال نیستند. مسلما این نشریات برای اشاعه افکار مترقی در حوزه عمومی بسیار مهم هستند، اما کافی نیستند.
در ابتدای قرن گذشته روزنامههایی چون مساوات، نسیم شمال و صور اسرافیل با وجود برخی گرایشات چپگرایانه خوانندگان زیادی داشتند. روزنامه صوراسرافیل از روزنامههای معروف دوران انقلاب مشروطیت بود که توانست در عرض دوران کوتاه ۱۳ ماهه خود خوانندگان بسیاری بدست آورد. آن هفتهنامهای بود که به گفتهی بعضی به تیراژ ۲۴ هزار نسخه نیز میرسید و بهسرعت در سراسر کشور توزیع میشد. میرزا جهانگیرخان شیرازی مدیر روزنامه از اعضای مخفی اجتماعیون عامیون بود. در یکی از سرمقالات روزنامه مراد و وهدف آن را از جمله «حمایت فقرا و ضعفا و مظلومین» اعلام کرده بود. صور اسرافیل چنان محبوب بود که حتی شاه تلاش کرد تا با دادن رشوه روزنامه را به سمت خود بکشد، امری که در آن موفقیتی نداشت. جهانگیرخان که ارتباط نزدیکی با حیدرخان عمواوغلی داشت پس از به توپ بسته شدن مجلس به دستور شاه اعدام شد. صور اسرافیل نمونه یک روزنامه مردمی با ادبیات وزین اما غیراشرافی بود که مسائل مهم کشور را مورد بررسی قرار میداد، طرفدار تقسیم زمین در بین دهقانان بود، چرند و پرند دهخدا با ظرافت نکات مهم روز را به شکل فکاهی مورد نقد قرار میداد، اما مردم آن را نه به عنوان یک روزنامه طرفدار اجتماعیون و عامیون بلکه یک روزنامه آزادیخواه طرفدار مشروطه میشناختنند.
امروز چپ با وجود داشتن نویسندگان و پژوهشگران ماهر نه دارای یک روزنامه معروف پرخوانندهای چون صوراسرافیل است و نه نشریات موجود مستقل ایدئولوژیک ان، با وجود تلاش بدون چشمداشت و فراوان دستاندرکاران این نشریات، توانسته به یک کیفیت عالی با تعداد خوانندگان قابل توجه برسد. تعدد نشریات کوچک اینترنتی، عدم امکانات مالی این نشریات-و نیز عدم تلاش برای جمعاوری کمکهای کوچک مالی- و یا عدم همکاری مستقیم و دائمی نویسندگان و پژوهشگران معروف از جمله مشکلات آنهاست.
خارجنشینان
یکی از مشغلههای فکری چپ برخورد با رابطهی داخل و خارج است. اکثر رهبران و کادرهای احزاب مخالف جمهورى اسلامى مجبور به جلای وطن شدهاند. اکنون بسیاری از آنها رهبری جنبشهای مخالف داخل را «حق برحق» خود میدانند و هر از چند گاهی «رهنمودهای مبارزاتی» خود را به مخالفان داخل و یا هواداران خود صادر میکنند. البته این حق همه سازمانها، احزاب، و هر فرد دیگری است که بتواند در کمال آزادی نظرات خود را بیان کند. مسئله اصلی واکنش مخاطبین است. آیا مخاطبین میتوانند توصیههای احزاب مخالف را بپذیرند و یا آن که رهبر یا رهبران دیگری را انتخاب خواهند کرد.
دیدگاه دیگر این است که با خروج رهبران، ادعای رهبری آنها به لحاظ اخلاقی درست نیست یا آنها امکان «سیاستورزی» و تاثیر بر امور کشور را ندارند. مثلا گفته میشود، «واقعیت این است که سازمانهای سیاسی تبعیدی برونمرزی، به دلیل این که در میدان سیاست در ایران حضور ندارند، نمیتوانند به معنای واقعی کلمه سیاستورزی کنند.»(هاشمی، ۱۴۰۰) مسلماً دلایل فراوانی برای هر دو استدلال میتواند وجود داشته باشد. قصد این نوشته ورود به پلمیک بر له و علیه استدلال اول نیست و در مورد دوم این پرسش را مطرح کرد، آیا میتوان در شرایط موجود تغییری ایجاد کرد؟
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به دلیل رشد اقتصادی بالای باکو و نیز فقر فراوان زحمتکشان ایرانی، عده زیادی به قفقاز برای کار مهاجرت نمودند. بین سالهای ۱۹۰۴-۱۸۹۱ نزدیک به ۳۰۰ هزار پاسپورت برای کسانی که از آذربایجان ایران به روسیه رفتند، صادر شد. (ایوانف، ۱۳۶۰، ۲۵). برخی جمعیت کل ایرانیان ساکن روسیه پیش از جنگ اول جهانی را حدود نیم میلیون نفر حدس میزنند. طبقه کارگر قفقاز در حدود ۱۰۰ هزار نفر میشد و نیمی از آن در باکو بسر میبرد. در این میان سیهزار نفر از ساکنین باکو در صنعت نفت این شهر مشغول به کار بودند. روسها و ارمنیان و پس از این دو ملیت، ایرانیان بیشترین مهاجرین باکو و کم درآمدترین آنها را تشکیل میدادند. کارگران ایرانی در قسمتهای دیگر قفقاز نیز مشغول به کار بودند.
از آنجا که کارگران ایرانی در پایینترین بخش جامعه قرار داشتند و رقابت سختی بین کارگران بیکار ایرانی با کسانی که دارای کار بودند وجود داشت، از این رو سازماندهى این کارگران با وجود شرایط اسفبار آنها کار سادهای نبود. در باکو عملا حقوق کارگران بر پایه ملیت و مذهب تعیین میشد. در کنار تقسیمبندیهای طبقاتی، تقسیمبندیهای ملی و مذهبی وجود داشت که کارگران را از هم جدا میکرد و بین بخشهایی از کارگران مسلمان و ارمنی انزجار زیادی وجود داشت. به خاطر این مسائل کار حزبی و اتحادیهای در میان این کارگران به ویژه ایرانیان بسیار مشکل بود. با این حال با پشتکاری انقلابیون ابتدا سازمان همت در باکو ایجاد شد. اجتماعیون عامیون تاثیر زیادی در حوادث انقلابی ایران داشتند و در نهایت حزب عدالت در بحبوحه انقلاب ۱۹۱۷ در باکو بوجود آمد. حزبی که در سال ۱۹۲۰ به حزب کمونیست ایران تغییر نام داد.
اگر در ابتدای قرن گذشته جمعیت ایران را در حدود ۱۰ میلیون در نظر گرفته شود، در آن هنگام بین ۵-۳ درصد از جمعیت به روسیه مهاجرت کرده بودند . امروز بنا به آمار رسمی اخیر وزارت امور خارجه ایران (۱۳۹۹) تعداد مهاجرین ایران درخارج کمی بیش از ۴ میلیون نفر ایرانی است. به عبارت دیگر با توجه به میزان جمعیت کنونی کشور (۸۴ میلیون) در حدود ۵ درصد جمعیت کشور-به میزان سده پیش- در بین ۱۰۵ کشور جهان تقسیم شده است. البته قسمت اعظم مهاجران ایرانی به ترتیب در ایالات متحده (۱.۵ میلیون) ، کانادا (۴۰۰ هزار)، انگلیس (۴۰۰ هزار)، امارات (۳۱۹ هزار) و آلمان (۳۱۹ هزار) زندگی میکنند. در گذشته اکثر مهاجرین ایرانی در روسیه، تهیدستان متعلق به منطقه آذربایجان ایران بودند، امروز برعکس اکثر این مهاجرین متعلق به اقشار میانه نقاط مختلف کشور هستند. آنها عموماً دارای وضعیت اقتصادی مناسبی هستند که نه به خاطر فقر اقتصادی بلکه خاطر فشارهای سیاسی یا اجتماعی مهاجرت کردهاند. آنان از نظر اقتصادی دارای اهمیت هستند ، اکثر آنها دارای تحصیلات بالا بوده و به خاطر موقعیتهای شغلی خود و ارتباطات گسترده خویش با ایران میتوانند منشاء تاثیرات قابل توجهی در ایران باشند.
برای من دیدن فدائیانی که زمانی به عملگرایی معروف بودند، اما در کنگره خود حتی امکان صرف چند دقیقه برای فعالیتهای عملی در خارج را نداشتند، زنگهای خطر را به صدا در آوردند. هدف اصلی گم شده است
مسلما تفاوت زیادی بین ایرانیان نسبتا متمرکز مهاجر و عمدتا فقیر یک قرن پیش که به یک کشور همسایه مهاجرت کرده بودند و ایرانیان متفرّق با بنیه مالی مناسب امروز وجود دارد. همچنین، بسیاری از مهاجرین سیاسی گذشته موج اول و دوم دچار انفعال شدهاند، و مهاجرین چند دهه اخیر مانند مهاجرین سیاسی موج اول و دوم نبوده و مواضع سیاسی ثابتی ندارند. با این حال، میتوان تحت شرایط مناسب آنها را برای برخی از اهداف نیک اجتماعی و سیاسی بسیج و یا سازماندهی کرد.
تئوری و عمل
امروز در واقع بسیاری از احزاب و سازمانهای سیاسی چپ که بخش بزرگی از کادرها و رهبری خود را در خارج دارد به دلایل متفاوتی در نوعی بیعملی گیر کردهاند. معضل اتحاد و همکاری نیروها بخش بسیار بزرگی از توجه این افراد را به خود جلب کرده است. مسلما مسئله اتحادهای سیاسی اهمیت زیادی برای نیروهای چپ دارد، چیزی که این نوشته قصد پرداختن به آن را ندارد، جز ان که گفته شود برای برخی از رهبران مسئله اتحادها فقط به مذاکره سران احزاب و گروههای سیاسی تنزل یافته است. بخش دیگری از نیروها در عمل به این نتیجه رسیدهاند که در خارج امکان فعالیت سیاسی وجود ندارد و در نتیجه باید تمام هم و غم خود را صرف تصحیح برنامه و اساسنامه حزبی نمود. مسلما میتوان و باید در صورت لزوم برنامه و اساسنامهی حزبی را تدقیق کرد اما برای من دیدن فدائیانی که زمانی به عملگرایی معروف بودند، اما در کنگره خود حتی امکان صرف چند دقیقه برای فعالیتهای عملی در خارج را نداشتند، زنگهای خطر را به صدا در آوردند. هدف اصلی گم شده است. مانند استیو جابز که به خاطر وسواس در طراحی یک مکعب بی عیب و کاست، نیروی زیادی را صرف آن نمود و توانست آن را نیز ایجاد کند اما تلاش در کسب مکعب بینقص موجب ندیدن پیامدهای اقتصادی چنین کمالی شد. ایدا در آرزوی کمال، ضرورتهای عملی را درک نکرد. در بازی پیروی از استاندارها پیروز از آب درآمد اما در بازی اصلی بدست آوردن دل مخاطبان. مغلوب زبان سی (C) شد.
مسئله اصلی آن است که چگونه میتوان از نیرو و کادرهای یک حزب سیاسی چپ در خارج کمال استفاده را برد؟ همه افرادی که زمانی به سازمانها و احزاب چپگرا گرویدند با آرمان کمک به کارگران و زحمتکشان کشور به آنها پیوستند. امروز آنهایی که همچنان به چنین آرمانهایی وفادارند مایل هستند به نوعی دانش و تواناییهای خود را بدون چشمداشتی در اختیار محرومان قرار دهند. چه در خارج و چه داخل، بسیاری از چپگرایان به طور فردی و با ابتکارات بدیعی پروژههای گوناگون مفیدی را به راه انداختند. برخی با مشکلات عدیده مواجه شدند و در نیمه راه باقی ماندند. بعضی موفقیتهای بزرگی را کسب کردند. برخی هنوز محک نخوردهاند. مسلما احزاب و سازمانهای سیاسی به خاطر وسعت نیروهای خود از امکانات لجستیکی مناسبتری نسبت به اشخاص منفرد برخوردار هستند. هدف باید یافتن پروژههای مناسبِ موجود و در اختیار قرار دادن امکانات هر چند محدودِ خود به آنها باشد، یا کمک به پا گرفتن پروژههای اجتماعی، اقتصادی مناسب که بتواند نیروهای داخل و خارج را به هم پیوند دهد. فقط در این صورت است که این نیروها هم احساس همبستگی بیشتری با یکدیگر پیدا میکنند ، هم احساس رضایت به خاطر پیش بردن یک طرح مفید برای خدمت به مردم ایجاد میشود و هم نیروهای مترقی داخل و خارج به طور طبیعی پیوند میخورند.
از آنجا که تک تک احزاب سیاسی مترقی به تنهایی قادر به پیش بردن چنین پروژههایی در عمل نیستند، آنگاه عقل سلیم حکم میکند که آنها راههای مناسب چنین همکاریهایی را بیابند. این همکاریها بسیار فراتر از چارچوب حزبی میرود و در واقع پایههای جبهه از پایین را میسازند. گروههای مختلف حزبی نه فقط مجبور به همکاری با یکدیگر بلکه با افراد غیرحزبی نیز هستند. هدف در درجه اول پیشبرد برنامهای است که پروژه مشترک از ابتدا در برابر خود قرار داده است و نه تبلیغات حزبی. به عبارت دیگر در چنین پروژههایی اهداف پذیرفته شده پروژه بالاتر از اهداف حزبی قرار دارند. طبعا اگر در طی پروژه فردی احساس نمود که این اهداف در تقابل با تمایلات قلبی یا ارزشهای والای مورد پذیرش او و حزب مطبوعش قرار دارند باید همکاری با پروژه را قطع کند و نه آن که در جهت متلاشى کردن پروژه تلاش نماید.
هیرارشی درونی احزاب همچنان بر پایه اصول تشکیلاتی فعالیتهای حزبی در گذشته ایجاد شده است. افرادی که سالها در صحنه مبارزه آبدیده شده و از آزمونهای سخت حزبی سربلند بیرون آمدهاند. در صورتی که کار کردن با چنین پروژههایی، افرادی با قابلیتهای متفاوتی را میطلبد. افرادی که در فعالیتهای اقتصادی و یا مدیریتهای غیرحزبی در زندگی روزمره موفق بودهاند اما رتبههای بلندی در زندگی حزبی کسب نکردهاند. مسئله اصلی این است که اعضای قدیمی احزاب بتوانند بپذیرند که فعالیتهای حزبی همیشه چند وجهی بوده و خواهد بود. در لحظات سخت بحرانهای سیاسی آنها که با استراتژی و تاکتیک حزبی کار میکنند میتوانند و باید حرف بیشتری برای گفتن داشته باشند. در زمان تعقیب و گریز این بخش تشکیلات است که باید بتواند توجه همه را بیش از پیش به خود جلب نماید. در لحظات سکون و حضور بخش بزرگی از اعضا و هواداران حزبی در خارج باید شکل دیگری از وجه کار حزبی در مرکز توجه قرار گیرد. امروز درست این بخش از کار حزبی است که کاملا به فراموشی سپرده شده است. درست این قسمت از کار حزبی است که میتواند اعضا و هواداران قدیم احزاب چپ را دوباره به میدان مبارزه بکشاند.
برای انجام چنین کاری یک حزب میتواند با ایجاد کمیتههای مختلف که با همکاری وسیع نیروهای متخصص در عرصههای متفاوت صورت میگیرد لیستی از چنین پروژههایی را تهیه کند. سپس با توجه به امکانات خود تلاش نماید مساعی خویش را متوجه پروژه (یا پروژههایی) نماید که بیشترین سوددهی را برای جمعآوری نیروهای خود در داخل و خارج ایجاد میکند. بیشترین سوددهی به معنای راحتترین نیست، بیشترین سوددهی زمانی حاصل میشود که این پروژهها در خدمت بیشترین کمکرسانی به مردم در زندگی روزمرهشان باشد، هنگامی که اعضا و هواداران حزبی، همپوشانی احساس رضایت خود و مردم را میبینند. فقط در این صورت است که نوعی همبستگی بین کار داخل و خارج ایجاد میشود.
قصد این نوشته ورود به بحث در مورد کارهای عملی موجود نیست. هر پیشنهادی به درستی مخالف و موافقان معینی را تولید میکند. این بحثی عملی باید در گروههایی صورت گیرد که خود طالب پیشبرد چنین پروژههایی هستند. اما فقط برای نمونه میتوان به چند نکته کلی و نه طرحی مشخص اشاره کرد.
تکنیکهای جدید ارتباطاتی در این میان هم راهگشا و هم خطرآفرین هستند. استفاده از خدمات اینترنتی هم امکان مناسبی برای ایجاد ارتباط گسترده با مردم بوجود میآورد و هم امکانات راحتی برای نهادهای امنیتی برای کنترل ایجاد میکند. اما باید توجه داشت که مبارزه با نیروهای امنیتی برای نفوذ در کار حزبی همیشه وجود داشته است، مسئله فقط یافتن راههای مناسب مبارزه با ان است. اما پیش از پایان این بخش میتوان چند عرصه پیشنهادی را نام برد.
- همکاری پزشکان و پرستاران ایرانی برای ایجاد یک شبکه گسترده جهانی برای ارائه توصیههای عمومی پزشکی از طریق سامانههای اینترنتی به طور مجانی. بسیاری از هواداران احزاب که در بخشهای مختلف پزشکی کار میکنند در سطح دنیا پراکنده هستند و این نه یک نکته منفی بلکه مثبت است. این خدمات به خاطر پراکندگی جغرافیایی میتواند به طور بیست و چهار ساعته ارائه شود.
- ارائه کلاسهای مجانی از سطح ابتدایی تا دانشگاه به منظور بالا بردن سطح آموزش همگانی به زبانهای مختلف توسط معلمین، استادان و دانشجویان.
- ارائه خدمات حقوقی مجانی توسط وکلا…
- ارائه خدمات مالی مناسب و ارسال وسایل برای کمک به زلزلهزدگان و دیگر محرومان
- یافتن راههای مناسب برای کمک به کودکان بی سرپرست
- یافتن راههای مناسب برای کمکهای اعتباری به صندوقهای اعتصابات کارگری
- ارائه توصیههای مناسب در امور کشاورزی و محیط زیستی
- ایجاد یک پلاتفرم مناسب برای ارائه خدمات ارتباطاتی مثلا ایجاد یک کانال باز تلویزیونی برای جمع کردن همه نیروهای مترقی در زیر یک سقف
- ارائه خدمات مناسب برای نشر الکترونیکی ارزان و توزیع وسیع کتاب به قیمت ارزان
- کمک به ایجاد اندیشکده چپ
بار دیگر لازم است گفته شود، قصد این نوشته بحث در مورد هر کدام از پیشنهادهای بالا نیست. بسیاری از آنها ممکن است مشکلات حقوقی داشته باشند، برخی از آنها ممکن است به شکلی وجود داشته یا برعکس فانتزیهای این قلم باشند…هدف فقط تشویق احزاب به توجه به چنین مسائلی است. به کار گرفتن نیروهای باقیمانده خود برای کمک به نهادهایی است که وجود دارند یا کمک به ایجاد آنهاست. چنین پروژههایی زمانی موفق خواهند بود که پایدار باشند نه ان که با یک «توفان توئیتری» ایجاد شوند و با توفان بعدی به فراموشی سپرده شوند.
فعالیت علنی
برای طرح بالا یا طرحهای مشابه از چند جهت مخالفت میشود. اول آنکه تاکنون همه طرحهای مشابه شکست خوردهاند و بهتر است وقتی صرف آن نکرد. حتی اگر در این گفته حقیقی وجود داشته باشد، بایستی در مورد آن اندکی تامل کرد: چرا چنین طرحهایی شکست میخورند و چگونه میتوان بر مشکلات موجود فائق آمد؟ احزاب و سازمانهای سیاسی به خاطر ساختار کار گروهی، که انسان را مجبور به کوششی بیش از توان خود میکند، ممکن است بتوانند موفقیت بیشتری از تلاشهای گذشته بدست آورند. اگر استدلال شود که تاکنون جمهوری اسلامی همیشه یک گام از مخالفین خود پیشتر بوده و در آینده نیز خواهد بود، آنگاه باید فاتحه مبارزه را خواند.
دوم، برخی مخالف مشارکت حزب در فعالیتهای غیرسیاسی هستند که این قلم در نوشته دیگری به آن پرداخته است و قصد تکرار آن را در اینجا ندارد (نک جاسکی، ۱۴۰۰) . سوم ، خطرات ناشی از مشارکت اعضا و هواداران احزاب در فعالیتهای مدنی و علنی که تشکیلات را در معرض خطر قرار خواهد داد. این نکتهایست که با موضوع دیگری که حزب چپ اخیرا در مورد آن تصمیم گرفت ارتباط اندکی دارد و شاید لازم باشد در مورد آن لحظهای تامل نمود.
اگر در طول تاریخ یک قرن گذشته به فعالیت احزاب و سازمانهای چپ در ایران توجه شود، آنگاه میتوان گفت که فعالیت آنان بنا به فشار نیروهای حاکم وقت هیچگاه کاملا علنی نبوده است. در طول سده گذشته دورههایی از تنفس برای فعالیت آزاد وجود داشته است اما این دورهها بسیار کوتاه بوده است. مثلا اساسنامه اجتماعیون عامیون به خوبی نشان میدهد که آنها تمام تلاش خود را برای امنیت فرقه به کار میبستند. گرایش به تمرکز و پنهانکاری و انضباط، از میزان آزادی درونی فرقه میکاست. تماسهای تشکیلاتی فرقه به شکل عمودی صورت میگرفت و ارتباطات افقی ممنوع میشد (یزدانی، ۱۳۹۱، ۱۱۱) در فرقه مجلس خصوصی و مجلس عمومی وجود داشت. مجلس خصوصی تحت نظارت شدید شعبه ایالتی قرار داشت اما خود مجلس عمومی و فدائیان را کنترل مینمود. بین شعبهها و کمیته مرکزی رمز مخصوص وجود داشت و رمز گشایش آن دراختیار مسئول گروه قرار داشت. فرقه اجازه مجازات افرادی که قوانین اساسنامهای را زیر پا میگذاشتند داشت. طبعا به خاطر فعالیتهای مسلحانه برخی از شعبات فرقه مخفیکاری آن امری منطقی بود، اما انجمنهای دیگری که حتی قبل از مشروطیت وجود داشتند و مسلح نبودند نیز دست به مخفیکاری میزدند. یک نمونه آن «جامع آدمیت» بود که توسط میرزا ملکم خان ایجاد شد و بسیاری از رجال صاحبنام و گمنام دوران ناصرالدینشاه را در خود جای میداد.
در دوران تشکیل حزب توده به جز سازمان افسران نظامی، انواع سازمانهای علنی و نیمه علنی نیز فعالیت میکردند. پس از انقلاب بهمن نیز فعالیتهای مخفی، نیمه علنی و علنی نیز جزء جداییناپذیر فعالیتهای حزبی محسوب میشدند. نکته آن که به خاطر عدم وجود آزادی احزاب در ایران، نمیتوان فعالیت مخفی را از تشکیلات حزبی زدود. این نتیجهی ۱۵۰ سال فعالیت حزبی و شبهحزبی در ایران است. از سوی دیگر همه احزاب خواهان فعالیت قانونی هستند و تشکیلات مخفی را همچون بار گرانی بر دوش خود احساس میکنند، اما عدم توجه به محدودیتهای فعالیت قانونی به معنی خودکشی سیاسی است. مسلما باید بین سازمان مخفی و سازمانهای مخفی نظامی تفاوت قائل شد. منظور در اینجا فقط تشکیلات مخفی است و آن ربطی به تشکیلات نظامی ندارد.
در زمان گذشته بسیاری از سازمانهای علنی و نیمه علنی توسط خود سازمانها و احزاب سیاسی ایجاد میشدند، مانند سازمان جوانان، زنان ، دانشجویان، صلح، مبارزه با استعمار…به عبارت دیگر معمولا رهبری این سازمانها در اختیار حزب یا سازمان ایجادکننده قرار داشتند. اکنون بایستی پا را فراتر از آن نهاد و در صورت امکان در آینده جهت ایجاد احزاب یا تشکلهای سیاسی قانونی فعالیت کرد، یا آن که در تشکیلات سیاسی فراحزبی که اجازه فعالیت در ایران را ندارند، فعال بود (قصد من ورود به درستی یا نادرستی ایجاد احزاب قانونی در شرایط کنونی در ایران نیست بلکه طرح بحث در مورد یک موضوع کلی است). حال پرسش اینجاست، آیا میتوان به طور همزمان اجازه عضویت در دو تشکیلات سیاسی را داد؟
زمانی که احزاب کارگری شکل گرفتند، شرط عضویت در احزاب، فعالیت در یکی از نهادهای حزبی و دادن حق عضویت و پیروی از برنامه و اساسنامه حزبی امری ضروری تلقی میشد. طبعا در احزاب مخفی و نیمه مخفی شرایط عضویت بسیار سختتر از احزاب تودهای بود. در طول ۱۵۰ سال گذشته برخی از شرایط تغییر کرده است. با این حال در اکثر احزاب سنتی اروپایی شرط عضویت در یک حزب به معنی عدم عضویت در احزاب دیگر است. در ایالات متحده مسئله عضویت با نحوه رای دادن گره خورده است. برخی از احزاب مشکلی با اعضای دو یا چند عضویتی ندارند اما ممکن است قوانین یک کشور تحت شرایط خاصی مانع ثبتنام یک فرد در دو حزب به طور همزمان شود. در برخی از احزاب ممکن است درجات مختلف عضویت وجود داشته باشند. برخی از نهادهای سیاسی اگر چه مانند یک حزب سیاسی عمل میکنند اما ممکن است خود را حزب سیاسی ننامند. نمونه بارز آن سوسیالیستهای دموکراتیک آمریکا (DSA) است که در انتخابات سال ۲۰۱۸ دو تن از اعضای معروف آن، الکساندریا اوکازیو-کورتز و رشیده طلیب به مجلس نمایندگان ایالات متحده راه یافتند. سوسیالیستهای دموکراتیک امریکا خود را یک سازمان غیرانتفاعی کارگری با گرایشهای متنوع سوسیالیستی معرفی میکنند. در بعضی از کشورها اعضای حزب ممکن است در انتخابات به کاندیدای حزب دیگری رای دهند، برخی از آنان ممکن است آرا خود را تقسیم کنند و در انتخابات ریاستجمهوری یا پارلمانی رای خود را به نفع کاندیدای یک حزب و در انتخابات محلی به نفع کاندیداهای احزاب دیگر به صندوق اندازند. به عبارت دیگر، گاه نه فقط رفتار انتخاباتی طرفداران یک حزب بلکه اعضای حزب نیز ممکن است در انتخابات مختلف تغییر کند. در هر حال در اینجا هدف ورود به این کلاف سردرگم و پیچیده که این قلم نیز از آن سر در نمیآورد نیست. آن چه که مسلم است این است که احزاب مایلند اعضای فعالی داشته باشند و تقسیم عشق را مجاز نمیشمرند. قطعاً این موضوع در احزاب مخفی و کلا احزاب سیاسی کارگری که همه چیز را در صندوقهای انتخاباتی تلقی نمیکنند، از اهمیت حیاتی برخوردار است. در مورد منطق این درخواست میتوان بحث کرد. اما آیا آن در عمل به اجرا در آمده است؟
در ایران هیچگاه «تک عضویتی» در عمل معنی نداشته است. علت اصلی آن عدم وجود آزادی برای احزاب سیاسی چپ بوده است. این احزاب همیشه مجبور بودهاند که در کنار فعالیتهای علنی و نیمه علنی، سازمانهای مخفی خود را به دور از چشم دیگران حفظ کنند. معنای این گفته این است که در بهترین حالت دو «حزب» با قوانین کاملا متفاوت ممکن بود به دستور رهبری حزب و زیر چتر حزب بوجود آید. در نتیجه، سمپاتها و یا اعضای حزبی در بخش علنی رفتاری کاملا متفاوت از اعضای مخفی داشته باشند.
حتی حزب سوسیال دموکرات روسیه که قوانین سختی در رابطه با عضویت اعضایش داشت، گاه مجبور بود به واقعیت سخت زمینی گردن نهد. یک نمونه معروف آن، با ایرانیان مهاجر در باکو ارتباط دارد. سوسیالدموکراتهای روسیه خواهان ایجاد یک حزب سراسری در روسیه بودند. اما در قفقاز دیوار بزرگی بین کارگران ملیتهای مختلف مانند ارمنی و مسلمان وجود داشت. رهبران حزب مخالف ایجاد سازمانهای حزبی بر اساس ملیت و یا مذهب بودند. اما در سال ۱۹۰۴ «سازمان همت» تشکیل شد. این یک سازمان ویژه کارگران مسلمان بود و احتمالاً به ابتکار چند سوسیالدموکرات آذربایجانی، و بدون اطلاع رهبری حزب سوسیالدموکراتهای روسیه ایجاد شد. رهبران از تشکیل آن خبر نداشته و در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند. نام کامل سازمان همت چنین بود «گروه سوسیالدموکرات مسلمان -همت». اگر چه همت یک سازمان مذهبی نبود و برنامهاش نیز رنگ و بوی مذهبی نیز نداشت، اما نام آن با برنامه سوسیالدموکراتهای روسیه که خواهان یکپارچگی کل کارگران روسیه بود و نه تقسیمبندی آن بر اساس ملیت، از زمین تا آسمان فرق داشت. در آن زمان کارگران مسلمان هم آذریهای قفقازی و داغستانی بودند و هم ایرانیان مهاجر. اندیشه غالب بر این سازمان تفسیر خاصی از سوسیالیسم بود. همتیها به باورهاى مذهبی حمله نمیکردند، دچار ناسیونالیسم بودند، در آن از کارگران گرفته تا اشرافزادگان عضویت داشتند. (یزدانی، ۱۳۹۱، ۵۰) در واقع در میان بسیاری از اعضای همت سوسیالیسم، ناسیونالیسم و اسلام به گونهای پیوند میخورد. دو تن از رهبران معروف آن نریمان نریمانف و مشهدی عزیزبگف، از اعضای سوسیالدمکراسی روسیه بودند. بعدها در زمان استالین حتی برخی از مقامات رسمی حزب کمونیست مدعی شدند که بنیانگذار سازمان همت هیچ کس دیگری جز استالین نبوده است.
ممکن است استدلال شود: این گفته درست است که در موارد متعددی اعضای احزاب چپ تحت شرایطی به طور همزمان عضویت حزب یا احزاب دیگری را پذیرفته بودند، اما این امر همیشه یا با اجازه رهبری حزب بوده و یا آن که عضویت در احزابی که خود حزب در آن دخیل بوده، هیچگاه ایراد نداشته است. اما این گفته فقط با اساسنامه برخی از احزاب جور در نمیاید-که موضوعی فرعی است-بلکه با مشکلی دیگر نیز مواجه میشود. در شرایط مخفی و یا نیمه مخفی ممکن است احزاب یا سازمانهای علنی شکل بگیرند که چند عضویتی را قبول داشته اما توسط نیروهای ثالثی ایجاد شده باشند. چگونه میتوان با چنین احزابی برخورد نمود؟
برای کوتاه کردن این بحث باید گفت که هر حزبی باید به طور دموکراتیک در مورد عضویت در سازمانها، نهادها و احزابی که با برنامه حزب همخوانی دارد تصمیم بگیرد و آن را به طور علنی اعلام کند. اتخاذ چنین تصمیمی قبل از هر چیز مبتنی بر شرایط ویژه فعالیت در ایران است و نمیتوان آن را فقط بر پایه اساسنامههای احزاب سنتی کارگری اروپا قرار داد.
پایان سخن
قصد من در کنگره حزب چپ (فدائیان خلق) آن بود از فرصت به دست آمده استفاده کرده و چکیدهای از این گفتار را در آن کنگره بیان کنم اما به علت برنامه بسیار فشرده کنگره فرصت آن را نیافتم. این گفتاری بود که هرگز گفته نشد. همان طور که در ابتدا نیز گفته شد، روی سخن این نوشتار نه فقط حزب چپ (فدائیان خلق) بلکه همه چپ از سوی کسی است که از دور دستی بر آتش دارد و از ریزهکاریها و جزئیات زندگی درونی هیچ کدام از احزاب و سازمانهای کنونی چپ اطلاع دقیقی ندارد. مشغلهی فکری بسیاری از کنشگران چپ یافتن راههای مناسب برای حضور بیشتر و قویتر چپگراها در عرصههای مختلف اجتماعی و سیاسی است. بدون تغییرات رادیکال در فعالیتهای حزبی کنونی امکان چنین چیزی مشکل است. اگر هدف کسب پیروزی چپ و نه بقای این یا آن حزب باشد، آنگاه باید در مورد اشکال مختلف فعالیت به طور جدی درنگ نمود و همه چیز را به مذاکره با این یا آن گروه خلاصه نکرد.
میتوان از عنوان این مقاله «نامهای که هرگز فرستاده نشد» چنین نتیجه گرفت، نامهای که فرستاده نشده نیازی به پاسخ ندارد. امید نویسنده این است که قبل از هر چیز نامه خوانده شود و کمی قبل از پاره کردن، در مورد آن فکر شود. پاسخ به آن پیشکش!
منابع
- والری اوسیپف، ۱۳۵۷، نامهای که هرگز فرستاده نشد، باقر مومنی، توکا
- حزب چپ، اطلاعیه کنگره دوم حزب چپ ایران(فدائیان خلق) پیرامون دومین و سومین روز کار کنگره
- رضا جاسکی، ۱۴۰۰، در سوگ «شاهزاده نوین»؟، اخبار روز
- والتر ایزاکسن،۱۳۹۰، استیو جابز، ترجمه ناصر دادگستر
- سهراب یزدانی، ۱۳۹۱، اجتماعیون عامیون، نشر نی
- یرواند آبراهامیان، ۱۳۷۷، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، نشر نی
- احمد هاشمی، ۱۴۰۰، موانع هماندیشی در چپ ایران با نگاهی به اساسنامه حزب چپ ایران (فدائیان خلق)، اخبار روز
- ت. ا. ابراهیمف، ۱۳۶۰، پیدایش حزب کمونیست ایران، نشر گونش
- Lars T. Lih, 2014, The lies we tell about Lenin, jacobinmag.com
- Lars T Lih, 2008, Lenin rediscovered, Haymarket books
- Ewa Czerwinska-Schupp, 2017, Otto Bauer, Brill
- H. Malcolm Macdonald, 1952, Illegal socialist parties and their organization, Wiley
- V. I. Lenin, 1900, Declaration of the editorial board of Iskra, Collected works, volume 4, pages 351-356
- Neil Faulkner, 2017, A People’s History of the Russian Revolution, Pluto press