مه 28, 2022
سازماندهی را باور کنیم
وقتی از سازماندهی صحبت میکنیم لزوما ارجاعمان به یک سازمان سیاسی که به شکل کلاسیک مردم را در اعتراضات رهبری میکند نیست، بلکه شبکهای سازمانی را مدنظر داریم که در آن خیزشهای تودهای توسط نیروهای مورد اعتماد مردمی و دارای سرمایهی اجتماعی در میان آنها در میدان عمل رهبری شده و این نیروهای مورد اعتماد در ارتباط و مبادلهی فکری با شبکهای از فعالان سیاسی چپ هستند که حامل ایدههای مبارزه طبقاتیاند و خود در دایرهی شمول هستههایی سیاسیاند که یک منظومهی نظری خاصی را دنبال میکنند.
سازماندهی را باور کنیم
چپ در تحولات پس از دی ۹۶
به نظر میرسد که قیام دیگری از سلسله قیامهای فرودستان از پس از دی ماه ۹۶ به انجام رسید و بار دیگر با سرکوب حاکمیت موقتا متوقف شد. این بار به سبب میانجی بارز «تورم و گرانی» به «قیام گشنگان» شهره شد. نامی که چندان به مزاق اردوگاه اپوزیسیون راست و به ویژه نیروهای سلطنتطلب خوش نیامد و صفت «گشنه» را توهینی به مردمِ حاضر در این قیام عنوان کردند که نه به دنبال معیشت، بلکه دنبال آزادیاند. معلوم نیست که در این میان آیا این اپوزیسیون به اصطلاح مردمدوست اساسا معنای گشنگی را میفهمد که آن را توهین به مردمی میخواند که با قیمتهای کنونی حتی دیگر به سختی میتوانند نان و روغن بخرند. برای این مردم خواست آزادی و برابری جدا از مطالبات صنفی نیست و آن کس که دومی را مصداق شکم درنظر میگیرد و آزادی را مصداق فعالیتی مغزی، درکی از آزادی و برابری و مبارزه سیاسی ندارد.
خودنمایندگی این اپوزیسیون مسموم در اینجا جلوهای نمایشی دارد و درصددند تا خود را جانشین مردمی معرفی کنند که بنا به دلایلی واضح از تشکلیابی و سازمانیابی بیبهرهاند. آنان میکوشند تا به انحای مختلف آدرس غلط بدهند: از شعار «رضا شاه روحت شاد» تا «آخوند باید گم بشه». اما چرا میگوییم این شعارها به مثال آدرس غلط دادن است؟ آیا مردم این شعارها را نمیدهند؟ پاسخ مثبت است و باید گفت که این شعارها را مردم میدهند، اما مردمی که در غیاب شعارهای درست از سر استیصال در برابر دیکتاتوری، طلب دیکتاتوری دیگر (رضا شاه) را میکنند و به عوض نشانه گرفتن سیاستها و نیروهایی که باعث گشنگی مردم شدهاند، کلیت نامگذاری مورد علاقهی اپوزیسیون راست (یعنی رژيم آخوندی) را هدف قرار میدهند؛ نامگذاریای که حقیقت سرمایهدارانهی رژیم را برملا نمیکند و راه دَر رو را برای مدعیان جانشینی این رژیم باز میگذارد که همین سیاستهای ضدمردمی سرمایهسالار نظیر خصوصیسازی را به عنوان برنامههای اقتصادیشان درنظر داشته باشند. نمونهی برجستهی این امر صحبتهای آن دسته از کارشناسان اقتصادی و سیاسی در شبکههای بیبیسی و منوتو و ایران اینترنشنال است که عملا «ضرورت یک جراحی اقتصادی» را ناگزیر میدانند و با اصل سیاستهای کنونی مشکلی نداشته بلکه به زعم خودشان با شیوهی اجرا، یا درستتر بگوییم مُجری مشکل دارند.
به این ترتیب باید گفت که در قیاس با دی ماه ۱۳۹۶، جریان چپ تأثیرگذاریاش را تا حدی از دست داده است. زمانی که شعارهایی چون «نان، کار، آزدی، اداره شورایی» در فضای سیاسی پسادی سر داده میشد یا شعار «نه شاه میخوایم، نه ملا، فقط تشکیل شورا» طرح میشد، یک امر ایجابی و خطدهی مشخص در دستور کار بود.
افسانههای «مردم نیاز به سازماندهی ندارند»
منشأ اقتصاد سیاسی این قیامها و اینکه سوژههای حاضر در خیابان فرودستان هستند تنها بسترهایی مستعد برای عروج گفتمان چپ فراهم میکند؛ اما در غیاب نیروی اثرگذار چپ، تمامی فاکتورهای برشمرده به راحتی میتوانند به پیادهنظامی برای راستِ منتظر جانشینی در هیأت اپوزیسیون بدل شود.
برخی نیروهای چپ در تحولات پس از دی ماه ۹۶ بسیار سر ذوق آمدند و از پراتیک فرودستان در مقام پرولتاریای بهپا خواسته راضی بودند. تداوم این خیزشها با فاصلهی کمتر نسبت به گذشته و خلاقیتهای در صحنهی مردم حائز اهمیت شده است، اما چپ در مقام یک گفتمان هژمونی خود را به دست نیاورده است. هسته اصلی این هژمونی فهم عمومی از مسألهی «ضرورت سازمانیابی» است. در مقابل به اعتبارِ ناگزیریِ قیامهای مردمی به خاطر شرایط مشخصِ بحرانیِ کنونی؛ این افسانه به دفعات بازگو شده و میشود که مردم نیاز به رهبری و سازماندهی ندارند و خودشان خودجوش عمل میکنند.
افسانهی «مردم خودجوش» را دو گروه بسیار تبلیغ میکنند:
- دستهی نخست اپوزیسیون راست و در رأس آن سلطنتطلبان هستند که دقیقا به خاطر تصور احتمالی فردای جانشینی جمهوری اسلامی برای خود؛ مایلاند تودهی مردم امروز بیبهره از هر شکلی از سازماندهی باشند تا در فردای به کُرسی قدرت نشستنشان با تودهای سازماننیافته روبرو باشند تا در مواجهه با تداوم وضع موجود به ارث رسیده از جمهوری اسلامی بتوانند متکی بر بازوی قهریهی سرکوب، حکومت کنند. برای هر حکومتی هیچ چیز بهتر از مردم بیسازمان نیست. چرا که هرچقدر هم در جریان شورشهایی بیرون بریزند، در جریان یک نبرد فرسایشی به زودی خسته خواهند شد.
- دستهی دوم چپهای ضدسازمان هستند که به انواع و اقسام تفکرات افقیگرایی روی آورده و هر شکلی از سازماندهی را مساوی با دیکتاتوری و فرقهگرایی و شکل مبارزهای متعلق به دوران گذشته میدانند. از نظر اینان مردم دیگر رهبرپذیر نیستند و جهان نئولیبرال سوژههایی فردگرا بهبار آورده که دیگر تن به راهبری تحت لوای سازمان نمیدهند. در نتیجه آنان هنگامی که کاسهي صبرشان لبریز میشود خودبهخود بپا میخیزند و در هیأت «انبوهه»ای بیشمار مبادرت به تغییر وضع موجود میکنند. باید گفت نفع این دسته از چپها از صورتبندیهایی اینچنینی کنارهگیری از مسئولیت چپ بودن در قِبال جنبش طبقهی کارگر است. آنان با دست گذاشتن بر عباراتی چون «مردم خود شعور دارند»، «هیچ کس بهتر از مردم منافعشان را نمیداند» میکوشند اصول علمی تحلیل و تبیین را به نوستالژی آغشته کنند. باید پذیرفت که اگر همهی مردم تحلیلگر بودند و میدانستند منافعشان چیست، سازوکاری به نام «انتخابات» برای سالها بازتولیدکنندهی نظم موجود در قالب دولتها و مجالس گوناگون نبود.
یک سازماندهی چیست؟
وقتی از سازماندهی صحبت میکنیم لزوما ارجاعمان به یک سازمان سیاسی که به شکل کلاسیک مردم را در اعتراضات رهبری میکند نیست، بلکه شبکهای سازمانی را مدنظر داریم که در آن خیزشهای تودهای توسط نیروهای مورد اعتماد مردمی و دارای سرمایهی اجتماعی در میان آنها در میدان عمل رهبری شده و این نیروهای مورد اعتماد در ارتباط و مبادلهی فکری با شبکهای از فعالان سیاسی چپ هستند که حامل ایدههای مبارزه طبقاتیاند و خود در دایرهی شمول هستههایی سیاسیاند که یک منظومهی نظری خاصی را دنبال میکنند.
به این ترتیب در یک فرآیند دموکراتیک ابتکارات مردمی در میدان عمل امکان راهبری نظری را پیدا کرده، و در عین حال روشنفکران سیاسی قادرند تا به اعتبار ابتکارات مردمی و مطالبات ایشان ایدههای خود را انضمامی و بهروز سازند تا رابطهی نظر و عمل به پویاترین شکلی برقرار شود.
اما این شبکهی سازماندهی مبری از برخی ضرورتهای اصولی به اصطلاح کلاسیک نیست:
همچنان که امروز در جریان اعتراضات مردم در آبادان میبینیم قطعی اینترنت از سوی حاکمیت، شاهبیت نابودسازی شبکهی روابط مردم در هنگامهی چنین خیزشهایی است. آیا برای غلبه بر چنین سازوکاری لازم نیست تا میانجیگرهایی ارتباطی میان مردم و راهبران اعتراضی شکل بگیرد تا آنان مطلع از زمان و مکان اعتراضات، وضعیت دستگیریها و گاه ضرورت مخفی شدن مطلع شوند؟ آیا نمیشود در چنین هنگامهای بار دیگر شبنامهها نقشآفرین شوند؟ آیا وجود هستههای محلات که با یکدیگر مرتبط اند و اخبار لحظه به لحظهی قیام را به اشتراک گذاشته و سرکردههای هر هسته به نمایندگی در جلساتی به تحلیل اوضاع مینشینند لازم نیست؟
از سویی دیگر مثل هر قیام ممکن است قوای قهریهی نظام بر حضور مردمی بچربد و مثلا بعد از دو هفته، جریان مستمر اعتراضات با یورش سهمگین نیروهای سرکوبگر متوقف شود. در چنین موقعیت عموما سازمانهای محلی و مردمی هم به پایان عمرشان میرسند و معلوم نیست بحران بعدی چطور بار دیگر مردم خشمگین را به خیابان خواهد کشید و سیکل اعتراض-سرکوب بار دیگر تکرار خواهد شد.
لازمهی جلوگیری از چنین وضعیتی باور مردم به این است که یک قیام صرفا عبارت است از اوج یک یا دو هفتهایاش نیست و میتواند به شکلی فرسایشی یک حاکمیت را مثلا برای مدت یک سال با اوجهایی که فاصلههای یکهفتهای-دوهفتهایهایی از هم دارند، کلافه کند. برای محقق شدن چنین چیزی باید هستههای محلی و شبکههای روابط از هم نگسلند و چشمانداز و افقی پیشِ روی نیروهای مردمی قرار گیرد تا آنان امیدوار به ادامهی اعتراضات صحنه را ترک نکرده و آمادهی تجهیز هر باره باشند.
راهکارها
به این ترتیب روشن است که موضوع خاص یک اعتراض باید دامنهی مطالباتی وسیعتری را دربرگیرد و مردم به سمت شعارهایی ایجابی و دارای بارِ آلترناتیوی حرکت کنند.
نیروهای چپ وظیفه دارند تا در هنگامههای اینچنینی؛ این شبکهی سازماندهی را بسازند و بکوشند با دست گذاشتن بر ریشههای بحران، راهکارهای سوسیالیستی را پیش مردم آشکار سازند که بری از این بحرانهاست:
- اینکه چطور بر فرض مثال در ماجرای ساختمان متروپل آبادان، سیستمهای بروکراسی و نظارتی دولتی ناکارآمدند و در برابر قدرتهای مافیایی کاری از پیش نمیبرند و در نتیجه به شوراهایی مردمی غیر وابسته به قدرت نیاز است که جایگزین یک نهاد از اساس ناکارآمد به نام دولت شوند. تصور کنید که دولت برای آوار برداری از تهران به آبادان نیروهای آتش نشانی را بسیج می کند در حالیکه استان های مجاور و نزدیکتر این امکانات را داشته اند و دسترسی محلی آسانتری هم وجود داشت. این ناکارآمدی نیازمند کارآمدی از سوی مردم با نهاد مستقل شورایی قابل جبران خواهد بود و این آموزه مشارکت دموکراتیک مردمی شکل اولیه را تنها در بحران بهخود خواهد گرفت.
- اینکه چطور قدرت مافیاهای وابسته به خاندانهای حکومتگر کنونی به اعتبار خصوصیسازیها موفق به استثمار مردم و عزادار کردن ایشان شدند و باید نظامی را جایگزین این غارتگری کرد که مالکیت را به عموم مردم واگذار میکند و جلوی خصوصیسازی میایستد. اینجا حتی مالکیت دولتی راهحل نیست چراکه وقتی دولتیها خود هیأت مدیرهی انواع و اقسام شرکتهای خصوصیاند دیگر چه میتوان گفت؟ در چنین شرایطی اِعمال اراده مردمی کاریکاتور شورای اسلامی شهر را به کنار خواهد زد و بنا به ضرورت مردم شوراهای واقعی نه شورای چسبیده به دولت آلوده به فساد سیستماتیک را برپا می دارند!
- انقلاب کار توده هاست و زمان خاصی برای آن به سادگی متصور نیست؛ این بسیار مهم است که چطور باید این شبکهی سازماندهی را برای فردای انقلاب حفظ کرد؟ زیرا حضور متشکل و آگاهانه و مداوم مساله اساسی و اصلی مردم و ضامن بازگشت ناپذیری دوران پیش از تغییرخواهد بود؛ چرا که ممکن است انواع و اقسام نیروهایی که به اسم مخالف جمهوری اسلامی بر سر کار بیایند و همین سیاستهای کثیف را با چاشنی آزادیهای سیاسی و اجتماعی محدود ادامهدهند. بانیان خصوصی سازیها این بار با کت و شلوار-کراواتیها مجری این سیاست های ضدمردمی شوند و در چشم بهم زدنی مافیاهایی تازه در روابط قدرت جدید شکل گیرد. آنها می توانند نتایج تجربه تلخ انقلاب بهمن 57 را دوباره در کام و جان مردم بریزند و مردم را بعد از تثبیت جایگاه خود با انواع فریب کاری به خانه فرستند و اجازه مشارکت دموکراتیک را به مردم ندهند.
شعارها مهمترین نشانههای میزان حضور آگاهانه و سازمان یافتهی مردم و بیانگر شناخت آنها از آن چیزی که نمیخواهند و آنچه را که میخواهند، است. مردمی که به خیابان آمدهاند دیگر ضرورتی برای بیان این شعار که «تنها کف خیابون، بهدست میاد حقمون» را نمیبینند. این شعار برای پیش از فتح خیابان و برای جاری شدنِ سیل ارادهی بهم پیوسته و همبستهی مردم است. شعاری که خواهند گفت بیان کنندهی آن «حق» است. تسخیر خیابان برای بیان مطالبات و بهدست آوردن آن است. مطالباتی که به نفی شرایط امروز و تغییر آن انجامد. امکان این تغییر، البته با ادامهی حضور مستمر تا اجابت آن حق معنادار میشود.
آن نیروهایی که جنبش خودبهخودی را تبلیغ میکنند از طرح شعارهای برخاسته از حقوق سیاسی-اقتصادی و اجتماعی مردم بیمناک هستند. آنها بیشتر تمایل دارند که شعارها جهت تغییر را نشان ندهد؛ چرا که روشنشدن جهتِ تغییر، راهنمای عملِ فردای پس از تغییر است. نیروهای مرتجع از خلق شعارهایی که بیانگر نوع و شیوه زندگی مردم پس از تغییر باشد در هراسند. آنها فقط به جابجایی قدرت و جانشینی فکر میکنند؛ درحالیکه مردم از شرایطِ کنونی یعنی بیعدالتی، تبعیض، نبودِ آزادی و دموکراسی به تنگ آمدهاند، از غارت منابع و ثروتهای عمومی به دست مافیای قدرت و ثروت، از عدم توزیع عادلانه هر چه متعلق به این سرزمین است، از ناکارآمدی و فساد سیستماتیک و دروغ و ریاکاری و از حکومت فرد برجامعه و وجود دیکتاتوری چه آخوندی و شاهی آن بیزارند. مردم از بازتولید و ادمه چرخه دیکتاتوری بیزارند و اینهاست که باید به زبان آورده شود.
شعارها باید نافی شرایط کنونی و ایجاد کننده شرایط نو برای ساختن رفاه و آزادی و کار برای همه بیهیچ تبعیض باشد. آزادی عقیده و بیان از اولین و مهمترین ضامن آزادی برای همه مردم است. اما بدون نان که مظهر رفاه است آزادی معنا ندارد و بدون آزادی و برابری همگانی که داد و عدالت را ضمانت میکند، تبعیض و بیعدالتی از میان برداشته نمیشود. شعور مردم رفاه و آزادی و عدالت را در هر مطالبهای به هسته اصلی شعارها تبدیل خواهد کرد.
سازماندهی را باور کنیم! چه در طرح شعارهایی برخاسته از مطالبات مردمی و چه با ایجاد شبکههای اجتماعی خلاق و پویا، آنچنان که با حذف امکان رسانه مجازی و اینترنت جنبش مردم به محاق نرود.